دنيا، زندان مؤمن و بهشت كافر
رسول اللّه صلي الله عليه و آله : الدُّنيا سِجنُ المُؤمِنِ ، وجَنَّةُ الكافِرِ .
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : دنيا، زندان مؤمن و بهشت كافر است.
رسول اللّه صلي الله عليه و آله : الدُّنيا سِجنُ المُؤمِنِ ، وجَنَّةُ الكافِرِ .
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله : دنيا، زندان مؤمن و بهشت كافر است.
مقاله از ابراهيم شفيعى سروستانى
عظمت وجودى و ابعاد مختلف شخصيت حضرت صاحبالامر، عليهالسّلام، باعث شده است كه در طول هزار و اندى سال كه از غيبت كبرى مىگذرد، هر گروه از مردم بسته به گرايشهاى خاص اعتقادى، اجتماعى و فرهنگى كه داشتهاند، از ديدگاهى خاص به تحليل شخصيت و تعيين جايگاه آن حضرت در عالم هستى بپردازند و هر گروه تنها درك و تصور خود از اين موضوع را تصور درست و مطابق با واقع از شخصيت آن يگانه هستى تلقّى كنند.
در اين ميان جمعى از اصحاب سير و سلوك و رهروان طريق عرفان و معنا با طرح موضوع خليفةاللَّه و انسان كامل و پرداختن به نقش حجت الهى در عالم هستى، تنها به جنبه فرا طبيعى آن وجود مقدس توجه كرده و از ساير جنبهها غفلت ورزيدند.
گروهى ديگر از اصحاب شريعت توجه خود را تنها معطوف به جنبه طبيعى آن وجود مقدس ساخته و ضمن مطرح كردن نقشى كه آن حضرت به عنوان امام و پيشواى مردم به عهده دارند هيچگونه مسؤوليتى را در زمان غيبت متوجه مردم نديدند و تنها تكليف مردم را اين دانستند كه براى فرج آن حضرت دعا كنند تا خود بيايند و امور مردم را اصلاح كنند.
عدهاى هم ضمن توجّه به جنبه فراطبيعى و طبيعى وجود مقدس حضرت حجّت، عليهالسّلام، تمام همّ و غمّ خود را متوجّه ملاقات با آن حضرت ساخته و تنها وظيفه خود را اين دانستند كه با توسل به آن حضرت به شرف ملاقات با آن ذات اقدس نائل شوند.
اما در اين ميان گروهى با در نظر گرفتن همه ابعادى كه بدانها اشاره شد، به طرح معناى درست انتظار پرداخته و درصدد تعيين وظيفه و نقش مردم در دوران غيبت برآمدند. در اين ديدگاه، هم مسأله خلافت الهى انسان كامل مطرح است، هم به جايگاه و نقش مردم در قبال آن حضرت توجّه شده و هم وظيفهاى كه مردم در دعا براى حفظ آن وجود مقدّس و تعجيل در ظهورش دارند از نظر دور داشته نشده است.
شايد بتوان امام راحل امت، قدسسره، را به عنوان درخشانترين چهره از گروه اخير ذكر كرد. ايشان با صراحت به نقد و بررسى برداشتهاى مختلفى كه از مسأله انتظار فرج وجود دارد، پرداخته و ديدگاه خاص خود را در اين زمينه چنين مطرح ساختند:
البته اين پر كردن دنيا را از عدالت، اين را ما نمىتوانيم بكنيم، اگر مىتوانستيم مىكرديم. اما، چون نمىتوانيم بكنيم ايشان بايد بيايند. … اما ما بايد فراهم كنيم كار را، فراهم كردن اسباب اين است كه كار را نزديك بكنيم، كار را همچو بكنيم كه مهيا بشود عالم براى آمدن حضرت، عليهالسّلام، …
2ايشان در جايى ديگر نيز درباره مفهوم ?انتظار فرج? مىفرمايند:
انتظار فرج، انتظار قدرت اسلام است و بايد كوشش كنيم تا قدرت اسلام در عالم تحقق پيدا كند. و مقدمات ظهور انشاءاللَّه تهيه شود.
3براى شناخت جايگاه و مفهوم انتظار در تفكر شيعى برخى از رواياتى را كه در اين زمينه وارد شده است مورد بررسى قرار مىدهيم تا روشن شود كه:
1. آيا انتظار ضرورت دارد؟
2. فضيلت آن چيست؟
3. چه وظايفى در عصر غيبت بر عهده منتظران است؟
4. انتظار چه آثارى دارد؟
1. ضرورت انتظار
در تفكّر شيعى، انتظار موعود، به عنوان يك اصل مسلّم اعتقادى مطرح بوده و در بسيارى از روايات بر ضرورت انتظار قائم آل محمد، عليهمالسلام، تصريح شده است، كه از جمله مىتوان به روايات زير اشاره كرد:
1. محمد بن ابراهيم نعمانى در كتاب الغيبة روايت كرده است كه روزى امام صادق، عليهالسّلام، خطاب به اصحاب خود فرمودند:
آيا شما را خبر ندهم به آنچه خداى، صاحب عزت و جلال، هيچ عملى را جز به آن از بندگان نمىپذيرد؟ گفتم: چرا. فرمود: گواهى دادن به اينكه هيچ شايسته پرستشى جز خداوند نيست و اينكه محمد [صلّىاللّهعليهوآله] بنده و فرستاده او است، و اقرار كردن به آنچه خداوند به آن امر فرموده، و ولايت ما، و بيزارى از دشمنانمان - يعنى خصوص امامان - و تسليم شدن به آنان، و پرهيزكارى و تلاش و مجاهدت و اطمينان و انتظار قائم، عليهالسّلام.
42. ثقة الاسلام كلينى در كتاب الكافى روايت مىكند كه روزى مردى بر حضرت ابوجعفر امام باقر، عليهالسّلام، وارد شد و صفحهاى در دست داشت؛ حضرت باقر، عليهالسّلام، به او فرمود:
اين نوشته مناظره كنندهاى است كه پرسش دارد از دينى كه عمل در آن مورد قبول است. آن مرد عرض كرد: رحمت خداوند بر تو باد همين را خواستهام. پس حضرت ابوجعفر باقر، عليهالسّلام، فرمود: گواهى دادن به اينكه خدا يكى است و هيچ شريكى براى او وجود ندارد، و اين كه محمد بنده و رسول او است، و اين كه اقرار كنى به آنچه از سوى خداوند آمده، و ولايت ما خاندان و بيزارى از دشمنان ما، و تسليم به امر ما، و پرهيزكارى و فروتنى، و انتظار قائم ما، كه ما را دولتى است كه هر وقت خداوند بخواهد آن را خواهد آورد.
53. شيخ صدوق در كتاب كمالالدين از ?عبدالعظيم حسنى? روايت مىكند كه:
روزى بر آقايم محمدبن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسينبنابىطالب، عليهم السلام، وارد شدم و مىخواستم كه درباره قائم از آن حضرت سؤال كنم كه آيا همان مهدى است يا غير او پس خود آن حضرت آغاز سخن كرد و به من فرمود:
اى ابوالقاسم! بدرستى كه قائم از ماست و او است مهدى كه واجب است در [زمان] غيبتش انتظار كشيده شود و در [زمان] ظهورش اطاعت گردد، و او سومين [امام] از فرزندان من است.
6روايات ياد شده و بسيارى روايات ديگر - كه در اين مجال فرصت طرح آنها نيست - همگى بر لزوم انتظار حضرت قائم در دوران غيبت دلالت مىكند، امّا حال بايد ديد كه انتظار كه اين همه بر آن تأكيد شده و يكى از شرايط اساسى اعتقاد اسلامى شمرده مىشود - چه فضيلتى دارد و در كلام معصومين، عليهمالسلام، از چه جايگاهى برخوردار است.
2. فضيلت انتظار
در روايات اسلامى آنچنان مقام و منزلتى براى منتظران موعود برشمرده شده كه گاه انسان را به تعجب وا مىدارد كه چگونه ممكن است عملى كه شايد در ظاهر ساده جلوه كند از چنين فضيلتى برخوردار باشد. البته توجه به فلسفه انتظار و وظايفى كه براى منتظران واقعى آن حضرت بر شمرده شده، سرّ اين فضيلت را روشن مىسازد.
در اينجا به پارهاى از فضائلى كه براى منتظران قدوم، حضرت بقيةاللهالأعظم بر شمرده شده، اشاره مىكنيم:
1. از پيامبر گرامى اسلام، صلّىاللَّهعليهوآله، روايت شده است كه فرمودند:
برترين عبادتها انتظار فرج است.
72. همچنين از آن حضرت روايت شده است كه:
برترين جهاد امت من انتظار فرج است.
83. مرحوم مجلسى در كتاب بحارالانوار از اميرالمؤمنين، عليهالسّلام، نقل مىكند كه آن حضرت فرمودند:
منتظر فرج باشيد و از رحمت خداوند نااميد نشويد. بدرستى كه خوشايندترين اعمال نزد خداوند، صاحب عزّت و جلال، انتظار فرج است.
94. شيخ صدوق در كتاب كمالالدين از امام صادق، عليهالسّلام، روايت كرده كه آن حضرت به نقل از پدران بزرگوارشان - كه بر آنها درود باد - فرمود:
منتظر امر (حكومت) ما، بسان آن است كه در راه خدا به خون خود غلتيده باشد.
105. در همان كتاب به نقل از امام صادق، عليهالسّلام، روايت ديگرى به اين شرح در فضيلت منتظران وارد شده است:
خوشا به حال شيعيان قائم ما كه در زمان غيبتش چشم به راه ظهور او هستند و در هنگام ظهورش فرمانبردار او، آنان اولياء خدا هستند، همانها كه نه ترسى برايشان هست و نه اندوهگين شوند.11
6. در روايت ديگرى مرحوم مجلسى از امام صادق، عليهالسّلام، نقل مىكند كه:
هر كس از شما بميرد در حالى كه منتظر اين امر باشد همانند كسى است كه با حضرت قائم، عليهالسّلام، در خيمهاش بوده باشد. سپس حضرت چند لحظهاى درنگ كرده، آنگاه فرمود: نه، بلكه مانند كسى است كه در خدمت آن حضرت شمشير بزند. سپس فرمود: نه، بهخدا همچون كسى است كه در پيشگاه رسول خدا، صلّىاللّهعليهوآله، شهيد شده باشد.12
چرا اين همه فضيلت؟
با مشاهده روايات ياد شده ممكن است براى بسيارى اين پرسش پيش آيد كه چرا انتظار از چنين فضيلت برجستهاى برخودار است؟ براى رسيدن به پاسخ مناسبى براى اين پرسش چند نكته اساسى را بايد مورد توجه قرار داد:
1. انتظار حلقه اتصال شيعه با امام معصوم:
چنانكه مىدانيد ?ولايت? و ?امامت? ركن اساسى مكتب تشيع است و اعتقاد به ضرورت وجود حجت خدا و امام معصوم در هر عصر و زمان از مهمترين نقاط تمايز اين مكتب از ساير مكتبهاست. از ديدگاه شيعه پذيرش ولايت معصومين، عليهمالسلام، و به طور كلى تسليم در برابر امام و حجت عصر، سرآمد همه فضيلتها و شرط اساسى قبولى همه اعمال عبادى است. با توجه به اين نكات درمىيابيم كه ?انتظار? در زمان غيبت و عدم حضور ظاهرى امام در جامعه به نوعى اعلام پذيرش ولايت و امامت آخرين امام از سلسله امامان شيعه است و همين انتظار موجب مىشود كه ارتباط شيعيان با امامشان، اگر چه به صورت ارتباط قلبى و معنوى، حفظ شود و آنها در همه اعصار از فيض وجود امامشان برخوردار باشند.
بنابراين اگر ?انتظار? را از مكتب شيعه بگيريم تفاوت چندانى ميان اين مكتب و ديگر مكاتب باقى نخواهد ماند؛ البته انتظار به همان مفهوم درست آن؛ يعنى اميد به ظهور و قيام عدالتگستر دوازدهمين امام معصوم از خاندان پيامبر اكرم، صلّىاللَّهعليهوآله؛ همو كه در حال حاضر حجت خدا، واسطه فيض الهى، زنده و شاهد و ناظر اعمال شيعيان خود و فريادرس آنها در گرفتارىها و ناملايمات است.
2. انتظار، معيار ارزش انسانها:
آرزوها و آمال انسانها معيار خوبى براى سنجش ميزان رشد، كمال و تعالى آنهاست؛ تا آنجا كه برخى مىگويند: ?بگو چه آرزويى دارى تا بگويم كيستى?. آرزوهاى بلند، متعالى و ارزشمند حكايت از كمال روح و رشد شخصيت انسانها و بلنداى همت آنها مىكند. به عكس آرزوهاى خرد، حقير و بىارزش نشان از بىهمتى و رشدنيافتگى افراد دارد.
آرزوها انسان را به حركت وامىدارد و به طور طبيعى هر چه همت، بلندتر و آرزو، ارزشمندتر باشد حركت و تلاش انسان نيز از ارزش بيشترى برخوردار خواهد بود.
امام على، عليهالسلام، در همين زمينه مىفرمايد:
ارزش مرد به اندازه همت اوست.
13پس از اين مقدمه مىتوان گفت كه چون انسان منتظر برترين و ارزشمندترين آمال و آرزوهاى ممكن را داراست، به طور طبيعى از بهترين و والاترين ارزشها نيز برخوردار است.
توضيح اينكه آرزوى نهايى انسان منتظر، حاكميت نهايى دين خدا و مذهب اهلبيت، عليهمالسلام، بر سراسر جهان، استقرار حكومت صالحان و مستضعفان در سراسر گيتى، كوتاه شدن دست ظالمان و مستكبران از گوشه گوشه جهان، برقرارى نظام قسط و عدالت بر پهنه زمين و گسترش امنيت و رفاه در جاى جاى كره خاك است؛ يعنى آرزويى كه از ابتداى تاريخ تاكنون و در زمان هيچ پيامبرى محقق نشده است. قطعاً چنين آرزوى بلندى از ارزش و فضيلتى وصفناپذير برخوردار است. البته به شرط آنكه ?منتظر? به تناسب آرزوى بلند خود از تلاش و كوشش براى تحقق هر چه زودتر اين آرزو كوتاهى نكند.
3. انتظار عامل پويايى و سازندگى فرد و اجتماع:
چنانكه از مطالب بعدى و در بحث از وظايف منتظران روشن خواهد شد، انتظار نقش مهمى در سازندگى، پويايى و اصلاح فرد و جامعه در زمان غيبت دارد، و اگر انسان منتظر به وظايفى كه براى او برشمرده شده عمل كند به الگوى مطلوب انسان ديندار دست مىيابد و از جايگاه و مرتبه والايى برخوردار مىشود. به عبارت ديگر انسان منتظر با رعايت همه شرايط انتظار به همان شأن و منزلتى كه مورد انتظار دين اسلام است، رسيده و به بالاترين نقطه كمال نائل مىشود.
با توجه به نكات بالا به رمز فضائل بىشمارى كه براى منتظران برشمرده شد واقف مىشويم و بدرستى درمىيابيم كه چرا انسان منتظر از نظر اسلام از چنين مقام و مرتبه بلندى برخوردار است.
3. وظايف منتظران
در مورد وظايف و تكاليف شيعيان در دوران غيبت سخنهاى بسيارى گفته شده است و حتى در بعضى از كتابها، از جمله كتاب مكيالالمكارم فى فوائد الدعاء للقائم تا هشتاد وظيفه براى منتظران قدوم خاتم اوصياء حضرت بقيةاللّه، ارواحنا له الفداء، بر شمرده شده است.
14اما، از آنجا كه تبيين همه وظايفى كه شيعيان در عصر غيبت بر عهده دارند در اين محدوده نمىگنجد، به تعدادى از مهمترين اين وظايف اشاره مىكنيم:
1 - 3. شناخت حجت خدا و امام عصر، عليه السّلام
اولين و مهمترين وظيفهاى كه هر شيعه منتظر بر عهده دارد كسب معرفت نسبت به وجود مقدس امام و حجت زمان خويش است. اين موضوع تا بدان درجه از اهميت قرار دارد كه در روايات بسيارى كه به طريق شيعه و اهل سنّت از پيامبر گرامى اسلام، صلّىاللّهعليهوآله، و ائمه معصومين، عليهم السلام، نقل شده، آمده است:
هر كس بميرد و امام زمانش را نشناسد، بهمرگ جاهلى مرده است.
15و در روايت ديگرى كه مرحوم كلينى از امام محمد باقر، عليهالسلام، نقل مىكند آمده است:
هر كس در حالى كه امامى نداشته باشد بميرد، مردنش مردن جاهليت است و هر آنكه در حال شناختن امامش بميرد پيشافتادن و يا تأخير اين امر [دولت آل محمد، عليهمالسّلام] او را زيان نرساند و هر كس بميرد در حالى كه امامش را شناخته همچون كسى است كه در خيمه قائم [عليهالسّلام] با آن حضرت باشد.
16توجه به مفاد دعاهايى كه خواندن آنها در عصر غيبت مورد تأكيد قرار گرفته است، نيز ما را به اهميت موضوع شناخت حجت خدا رهنمون مىسازد؛ چنانكه در يكى از دعاهاى معروف و معتبرى كه شيخ صدوق آن را در كتاب كمالالدين نقل كرده، مىخوانيم:
بار الها! خودت را به من بشناسان كه اگر خودت را به من نشناسانى پيغمبرت را نخواهم شناخت. بارالها! پيغمبرت را به من بشناسان كه اگر پيغمبرت را به من نشناسانى حجت تو را نخواهم شناخت. بارالها! حجت خود را به من بشناسان كه اگر حجتت را به من نشناسانى از دينم گمراه مىگردم. خداوندا! مرا به مرگ جاهليت نميران و دلم را [از حق] پس از آنكه هدايتم فرمودى منحرف مگردان…
17امام صادق، عليهالسلام، در مورد كمترين حد معرفت امام مىفرمايد:
كمترين حد معرفت به امام آن است كه [بدانى] امام مساوى با پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، است مگر در درجه نبوت. امام، وارث پيامبر است و همانا اطاعت از او اطاعت از خدا و رسول خداست و بايد در هر امرى تسليم او بود و به سخن و فرمان او عمل كرد…
18مؤلف كتاب ارزشمند مكيالالمكارم مراد و مقصود از ?معرفت امام? را، كه در روايتهاى يادشده بر آنها تأكيد شده است، چنين توضيح مىدهند:
بدون ترديد مقصود از شناختى كه امامان ما - كه درودها و سلامهاى خداوند برايشان باد - تحصيل آن را نسبت به امام زمانمان امر فرمودهاند، اين است كه ما آن حضرت را آنچنانكه هست بشناسيم؛ به گونهاى كه اين شناخت سبب در امان ماندن ما از شبهههاى ملحدان و مايه نجاتمان از اعمال گمراه كننده مدعيان دروغين باشد، و اين چنين شناختى جز به دو امر حاصل نمىگردد: اول، شناختن شخص امام، عليهالسّلام، به نام و نسب، و دوم، شناخت صفات و ويژگىهاى او و به دست آوردن اين دو شناخت از اهم واجبات است.
19البته امر دومى كه در كلام يادشده بدان اشاره شده، در عصر ما از اهميت بيشترى برخوردار بوده و در واقع اين نوع شناخت است كه مىتواند در زندگى فردى و اجتماعى منتظران منشأ اثر و تحول باشد؛ زيرا اگر كسى بحقيقت به صفات و ويژگىهاى امام عصر، عليهالسّلام، و نقش و جايگاه آن حضرت در عالم هستى و فقر و نياز خود نسبت به او واقف شود، هرگز از ياد و نام آن حضرت غافل نمىشود.
نكتهاى كه در اينجا بايد در نظر داشت اين است كه شناخت امام زمان، عليهالسلام، از شناخت ديگر امامان معصوم، عليهمالسلام، جدا نيست و اگر كسى به طور كلى به شأن و جايگاه ائمه هدى واقف شد، صفات و ويژگىهاى آنها را شناخت و به مسؤوليت خود در برابر آنها پى برد، قطعاً نسبت به امام عصر، عليهالسلام، نيز به شناختى شايسته مىرسد.
بهترين راه براى پى بردن به مراتب و مقامات بلند امامان معصوم شيعه به طور كلى و امام عصر، عليهالسلام، به طور خاص، مطالعه و تأمل در كتابهايى است كه در اين زمينه نگاشته شده است كه از جمله مىتوان به كتابهاى زير اشاره كرد: الكافى، محمدبن يعقوب كلينى (ج1، كتاب الحجة)، كتاب الغيبة، محمد بن ابراهيم نعمانى، كتاب الغيبة، ابوجعفر محمدبن الحسن معروف به شيخ طوسى، كمالالدين و تمامالنعمة، محمدبن على بن الحسين معروف به شيخ طوسى، بحارالانوار، مولى محمدباقر مجلسى (ج51، 52 و 53). بحمدالله همه اين كتابها به فارسى ترجمه شده و در دسترس همگان است.
خواندن زيارت ?جامعه كبيره? و تأمل و تدبّر در اوصافى كه در اين زيارت براى ائمه معصومين، عليهمالسلام، نقل شده نيز در حصول معرفت نسبت به مقام و جايگاه امام در عالم هستى بسيار مؤثر است.
البته بايد توجه داشت كه شناخت و معرفت حقيقى نسبت به حجت خدا تنها با مطالعه كتاب حاصل نمىشود و در اين راه بايد از عنايات حضرت حق نيز مدد جوييم و - همچنانكه در دعايى كه پيش از اين بدان اشاره كرديم، ملاحظه شد - از درگاه الهى نيز توفيق شناخت حجتش را درخواست كنيم، تا بدين وسيله از گمراهى و سرگردانى نجات يابيم. اين موضوع را از روايتى كه مرحوم كلينى از ?محمد بن حكيم? نقل كرده، مىتوان استفاده كرد. در اين روايت آمده است:
از ابىعبداللّه (امام جعفر صادق)، عليهالسّلام، پرسيدم: معرفت ساخته كيست؟ فرمود: از ساختههاى خداوند است و براى بندگان نقشى در حصول معرفت نيست.
20شايد بتوان گفت كه شناخت نشانهها و علائم ظهور نيز يكى از فروع شناخت امام عصر، عليهالسلام، است؛ زيرا شناخت دقيق نشانهها و علائم ظهور موجب مىگردد كه انسان فريب مدعيان دروغين مهدويت را نخورد و در دام شيّادانى كه ادعاى ?مهدى? بودن دارند نيفتد.
توضيح اينكه براى ظهور منجى آخرالزمان نشانهها و علائم حتمى و ترديدناپذيرى برشمرده شده كه با مشاهده آنها مىتوان به حقانيت آن منجى و اينكه او واقعاً همان امام منتظر؛ يعنى امام مهدى، عليهالسلام، است پى برد.
بنابراين بر همه منتظران لازم است كه پس از شناخت كامل امام عصر، عليهالسلام، به مطالعه و شناسايى علائم و نشانههاى ظهور نيز بپردازند.
براى آشنايى با نشانههاى ظهور نيز علاوه بر كتابهايى كه در بالا بدانها اشاره شد مىتوان به كتابهاى زير مراجعه كرد: نوائبالدهور فى علائمالظهور، سيدحسن ميرجهانى، عصر ظهور، على كورانى، روزگار رهايى، كامل سليمان، ترجمه علىاكبر مهدىپور و نشانههاى ظهور او، محمد خادمى شيرازى.
2 - 3. پيراستگى از بدىها و آراستگى به خوبىها
وظيفه مهم ديگرى كه هر شيعه منتظر بر عهده دارد پيراستن خود از خصايص ناپسند و آراستن خود به اخلاق نيكو است، چنانكه در روايتى كه از امام صادق، عليهالسّلام، نقل شده، آمده است:
هر كس دوست مىدارد از ياران حضرت قائم، عليهالسّلام، باشد بايد كه منتظر باشد و در اين حال به پرهيزكارى و اخلاق نيكو رفتار نمايد، در حالى كه منتظر است، پس چنانچه بميرد و پس از مردنش قائم، عليهالسّلام، به پاخيزد، پاداش او همچون پاداش كسى خواهد بود كه آن حضرت را درك كرده است، پس كوشش كنيد و در انتظار بمانيد، گوارا باد بر شما [اين اجر] اى گروه مشمول رحمت خداوند!
21
امام عصر، عليهالسلام، نيز با توجه به ناگهانى بودن امر ظهور همه شيعيان را در زمان غيبت به انجام اعمال پسنديده و دورى از اعمال ناپسند فراخوانده، مىفرمايد:
پس هر يك از شما بايد آنچه را كه موجب دوستى ما مىشود، پيشه خود سازد و از هر آنچه موجب خشم و ناخشنودى ما مىگردد، دورى گزيند؛ زيرا فرمان ما به يكباره و ناگهانى فرامىرسد و در آن زمان توبه و بازگشت براى كسى سودى ندارد و پشيمانى از گناه كسى را از كيفر ما نجات نمىبخشد.
22موضوع تهذيب نفس و دورى گزيدن از گناهان و اعمال ناشايست، به عنوان يكى از وظايف منتظران در عصر غيبت، از چنان اهميتى برخوردار است كه در توقيع شريفى كه از ناحيه23مقدسه حضرت صاحبالامر به مرحوم شيخ مفيد، رضى اللّه عنه، صادر گرديده، اعمال ناشايست و گناهانى كه از شيعيان آن حضرت سر مىزند، يكى از اسباب و يا تنها سبب طولانى شدن غيبت و دورى شيعيان از لقاى آن بدر منير شمرده شده است:
… پس تنها چيزى كه ما را از آنان (شيعيان) پوشيده مىدارد، همانا چيزهاى ناشايستى است كه از ايشان به ما مىرسد و خوشايند ما نيست و از آنان انتظار نمىرود.
24بايد توجه داشت كه ما تنها زمانى مىتوانيم خود را منتظر امام عدالتگستر و پيرو او بدانيم كه در زندگى فردى و اجتماعى خود، راه و روش مورد نظر او را اجرا كنيم. چنانكه در نامه اميرالمؤمنين على، عليهالسلام، خطاب به عثمانبن حنيف، فرماندار بصره آمده است:
آگاه باش كه هر پيروى را پيشوايى است كه پى وى را پويد و از نور دانش او روشنى جويد، بدان كه پيشواى شما بسنده كرده است از دنياى خود به دو جامه فرسوده و دو قرصه نان را خوردنى خويش نموده. بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد. ليكن مرا يارى كنيد به پارسايى و كوشيدن و پاكدامنى و درستى ورزيدن.
25برخى منابع كه با مطالعه آنها مىتوان به الگوى مطلوب براى اخلاق و رفتار مورد نظر ائمه معصومين، عليهمالسلام، دست يافت عبارتند از:
1. دعاى ?مكارمالاخلاق? امام سجاد، عليهالسلام؛ اين دعاى شريف كه در صحيفه سجاديه (دعاى بيستم) و در پايان كتاب مفاتيحالجنان، شيخ عباس قمى آمده، يكى از بهترين منابع براى شناخت فضايل و رذايل اخلاقى است.
2. دعاى امام زمان، عليهالسلام؛ اين دعا در مفاتيحالجنان نقل شده و با جمله ?أَللَّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفيقَ الطَّاعَةِ…? آغاز مىشود. دعاى يادشده كه از امام زمان، عليهالسلام، نقل شده از جمله دعاهايى است كه مىتواند به ما تصويرى روشن از شيعه منتظر ارايه دهد و ما را با انتظارات امام از شيعيانش آشنا كند.
انسان با مداومت بر خواندن اين دعاها و سعى و تلاش در به كار بستن آنچه در آنها آمده است، مىتواند به وضعيت روحى و اخلاقى مطلوب و مورد نظر ائمه معصومين، عليهمالسلام، و بويژه امام عصر، عليهالسلام، دست يابد و انشاءالله در هر زمان كه ظهور واقع شد با رويى سپيد در پيشگاه امام خود حاضر شود.
3 - 3. پيوند با مقام ولايت
حفظ و تقويت پيوند قلبى با امام عصر،عليهالسّلام، و تجديد دايمى عهد و پيمان با آن حضرت يكى ديگر از وظايف مهمى است كه هر شيعه منتظر در عصر غيبت بر عهده دارد. بدين معنا كه يك منتظر واقعى حضرت حجت، عليهالسّلام، با وجود غيبت ظاهرى آن حجت الهى هرگز نبايد احساس كند كه در جامعه رها و بىمسؤوليت رها شده و هيچ تكليفى نسبت به امام و مقتداى خود ندارد.
اين موضوع در روايات بسيارى مورد تأكيد قرار گرفته است كه در اين مجال به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
در روايتى كه از امام محمد باقر، عليهالسّلام، نقل شده آن حضرت در تفسير اين كلام خداى تعالى:
اى كسانى كه ايمان آوردهايد، شكيبا باشيد و ديگران را به شكيبايى فرا خوانيد و مراقب و مواظب باشيد و از خدا بترسيد، باشد كه رستگار شويد.
26مىفرمايند:
بر انجام واجبات صبر كنيد و با دشمنانتان پايدارى كنيد، و پيوند خود را با امام منتظرتان مستحكم نماييد.
27همچنين امام صادق، عليهالسّلام، در روايت ديگرى كه در تفسير آيه مزبور وارد شده مىفرمايند:
بر واجبات صبر كنيد و يكديگر را بر مصايب به صبر واداريد و خود را بر پيوند با امامان [و يارى آنها] ملتزمسازيد.
28روايات ديگرى نيز به همين مضمون از امام جعفر صادق و امامموسىكاظم، عليهماالسلام، وارد شده است كه به جهت رعايت اختصار از ذكر آنها خوددارى مىكنيم.
29اينكه مىبينيم در روايتهاى متعددى، امامان ما شيعيان خود را به تجديد عهد و بيعت با امام زمان خود سفارش كرده و از آنها خواستهاند كه در آغاز هر روز و حتى بعد از هر نماز واجب، دعاى عهد بخوانند، همه نشان از اهميت پيوند دائمى شيعيان با مقام عظماى ولايت و حجت خدا دارد.
يكى از مشهورترين دعاهاى عهد، دعايى است كه مرحوم سيد بن طاووس آن را در كتاب ارزشمند مصباحالزائر به نقل از امام صادق، عليهالسّلام، روايت كرده و در ابتداى آن آمده است كه:
هر كس چهل بامداد خدا را با اين عهد بخواند، از ياوران قائم ما خواهد بود، پس اگر پيش از [ظهور] قائم از دنيا برود، خداوند تعالى او را از قبرش خارج مىسازد [تا قائم را يارى دهد]. و خداوند به شماره هر كلمه [از آن] هزار حسنه به او عطا كند و هزار بدى را از او برطرف مىسازد.
30به دليل اهميت و اعتبار مضمون اين دعاى شريف در اينجا بخشى از آن را نقل مىكنيم:
بار خدايا! من در بامداد اين روز و تمام دوران زندگانيم، عهد و عقد و بيعتى را كه از آن حضرت بر گردن دارم با او تجديد مىكنم، كه هرگز از آن عهد و بيعت برنگردم و بر آن پايدار بمانم. بار خدايا! مرا از انصار و ياران آن حضرت و از مدافعان [حريم مقدس] او، و شتابندگان در پى انجام مقاصد او و اطاعتكنندگان از دستورات و نواهى او و حمايتكنندگان از [وجود شريف] او و سبقتجويان به سوى خواسته او و شهيد شدگان در حضور او قرار ده.
31دقت در عبارتهاى بالا مىتواند تصويرى روشن از مفهوم عهد و پيمان با امام و حجت زمان به ما ارايه دهد؛ عهد و پيمانى ناگسستنى براى يارى و نصرت امام زمان خود و اطاعت مخلصانه و تا پاى جان از اوامر و نواهى او.
آيا اگر هر شيعه منتظر در آغاز هر روز، با حضور و توجه، چنين عهد و پيمانى را با امام و مقتداى خود تجديد نمايد، هرگز به ركود، ذلت و خوارى و ظلم و بىعدالتى تن خواهد داد؟
آيا هرگز حاضر خواهد شد كه به رضاى مولا و سرور خود بىاعتنايى كند و تن به گناه و معصيت دهد؟ مسلماً خير. بدون هيچ ترديدى اگر در جامعهاى چنين فرهنگى حاكم شود و همه تنها در پى رضاى امام زمان خود باشند، آن جامعه هرگز دچار بحران فرهنگى، از خودبيگانگى، يأس و نوميدى و انحطاط نخواهد شد. اين نكته نيز مسلم است كه اگر همه شيعيان با همدلى و همراهى دست بيعت و يارى به سوى مولا و سرور خود دراز كنند و بر نصرت او متفق شوند ديرى نخواهد پاييد كه فرج مولايشان را درك خواهند كرد و براى هميشه از ظلمها و ذلتها رهايىخواهند يافت. چنانكه در توقيع شريفى كه پيش از اين نيز به بخشى از آن اشاره شد آمده است:
اگر شيعيان ما، كه خداوند آنان را در اطاعتش يارى دهد، در وفاى پيمانى كه از ايشان گرفته شده يكدل و مصمم باشند، نعمت لقاى ما از آنان به تأخير نمىافتد و سعادت ديدار ما براى آنها با معرفت كامل و راستين نسبت به ما تعجيل مىگردد.
32شيعيان منتظر علاوه بر دعاى عهد مىتوانند با بهرهگيرى از دعاها و زيارتهاى ديگرى كه مرتبط با امام عصر، عليهالسلام، است، پيوند و ارتباط دائمى خود را با آن امام برقرار سازند كه از آن جمله مىتوان به دعاى ندبه، دعاى فرج، دعاى زمان غيبت، استغاثه به امام زمان، عليهالسلام، زيارت آلياسين، زيارت امام عصر در روز جمعه، نماز امام زمان و… اشاره كرد. دعا به امام زمان، عليهالسلام، در قنوت و تعقيب نمازهاى پنجگانه نيز مىتواند در ايجاد ارتباط و انس بيشتر با آن حضرت مؤثر باشد. چشمانتظاران امام عصر، عليهالسلام، همچنين مىتوانند با حضور در مساجد و مكانهاى مقدسى كه منسوب به امام عصر، عليهالسلام، است همچون مسجد جمكران در قم، مسجد سهله در نجف، سرداب مقدس سامرا و… پيوند خويش را با آن حضرت روز به روز مستحكمتر نمايند.
4 - 3. كسب آمادگى براى ظهور حجت حق
يكى ديگر از وظايفى، كه به تصريح روايات، در دوران غيبت بر عهده شيعيان و منتظران فرج قائم آل محمد، صلّىاللّهعليهوآله، است كسب آمادگىهاى نظامى و مهيا كردن تسليحات مناسب هر عصر براى يارى و نصرت امام غائب است. چنانكه در روايتى كه نعمانى از امام صادق، عليهالسّلام، نقل كرده، آمده است:
هر يك از شما بايد براى خروج حضرت قائم، عليهالسّلام، [سلاحى] مهيا كند. هر چند يك تير باشد؛ خداى تعالى هر گاه بداند كسى چنين نيتى دارد اميد آن است كه عمرش را طولانى كند تا آن حضرت را درك كند [و از ياران و همراهانش قرار گيرد].
33در روايت ديگرى مرحوم كلينى از امام ابوالحسن [موسى كاظم، عليهالسّلام] نقل مىكند كه:
… هر كس اسبى را به انتظار امر ما نگاه دارد و به سبب آن دشمنان ما را خشمگين سازد، در حالى كه او منسوب به ماست، خداوند روزيش را فراخ گرداند، به او شرح صدر عطا كند، او را به آرزويش برساند و در رسيدن به خواستههايش يارى كند.
34همچنين مرحوم كلينى در الكافى از ?ابوعبداللّه جعفى? روايتى را نقل مىكند كه توجه به مفاد آن بسيار مفيد است:
حضرت ابوجعفر محمدبن على (امامباقر) عليهماالسّلام، به من فرمودند: منتهاى زمان مرابطه (مرزدارى) نزد شما چند روز است؟35عرضه داشتم: چهل روز فرمودند: ولى مرابطه ما مرابطهاى است كه هميشه هست….
36علامه مجلسى در شرح اين فرمايش امام، عليهالسّلام، مىفرمايد:
بر شيعيان واجب است كه خود را بر اطاعت امام بر حق و انتظار فرج او ملتزم سازند و براى يارى نمودنش مهيا باشند.
37شيخ محمد حسن نجفى نيز در كتاب جواهرالكلام در شرح روايت مزبور مىفرمايد:
مرابطه در اين روايت به معناى اراده انتظار فرج در تمام ساعات شبانهروز است، همچنانكه در بعضى از روايات نيز به اين معنا اشاره شده است، نه مرابطه مصطلح در فقه.
38شايد بتوان گفت كه كلام صاحب جواهر نيز در نهايت به همان كلام علامه مجلسى برمىگردد كه فرمود: مرابطه در روايت مزبور به معناى آمادگى و مهيا بودن براى يارى امام منتظر است.
رمز اينكه شيعه بايد هر لحظه آماده يارى امام خود باشد اين است كه زمان ظهور براى ما مشخص نيست و هر آن كه اراده خداوند تعلق گيرد ممكن است ظهور واقع شود. بنابراين شيعيان بايد همواره در حال آمادهباش بهسربرند تا در موقع لزوم به فرمان امام خود براى مقابله با مستكبران و ظالمان جهان به پا خيزند.
با نگاهى به تاريخ شيعه مىتوانيم به عمق باور مردم به موضوع ظهور و آمادگى هميشگى آنها براى اين موضوع پىبريم. ?ابن بطوطه? در سفرنامه خودمىنويسد:
ندبه شيعيان حِلّه براى امام زمان … در نزديكى بازار بزرگ شهر، مسجدى قرار دارد كه بر در آن، پرده حريرى آويزان است و آنجا را ?مسجد صاحبالزمان? مىخوانند. شبها پيش از نماز عصر، صد مرد مسلح با شمشيرهاى آخته … اسبى يا استرى زينكرده مىگيرند و به سوى مسجد صاحبالزمان روانه مىشوند. پيشاپيش اين چارپا، طبل و شيپور و بوق زده مىشود. ساير مردم در طرفين اين دسته حركت مىكنند و چون به مسجد صاحبالزمان مىرسند، در برابر در ايستاده و آواز مىدهند كه:
?بسماللَّه، اى صاحبالزمان، بسماللَّه بيرون آى كه تباهى روى زمين را فراگرفته و ستم فراوان گشته، وقت آن است كه برآيى، تا خدا به وسيله تو حق را از باطل جدا گرداند …? و به همين ترتيب به نواختن بوق و شيپور و طبل ادامه مىدهند تا نماز مغرب فرا رسد…
39بايد توجه داشت كه نحوه آمادگى و مهيّا بودن براى ظهور بستگى به شرايط زمان و مكان دارد و اگر در بعضى از روايات سخن از آماده كردن اسب و شمشير براى ظهور ولىّ امر، عليهالسّلام، به ميان آمده، و براى آن فضيلت بسيار برشمرده شده است، به اين معنا نيست كه اينها موضوعيت دارند، بلكه با قدرى تأمل روشن مىشود كه ذكر اين موارد تنها به عنوان تمثيل و بيان لزوم آمادگى رزمى براى يارى آخرين حجت حق است و مسلماً در اين عصر بر شيعيان لازم است كه با فراگرفتن فنون رزمى و مسلح شدن به تجهيزات نظامى روز، خود را براى مقابله با دشمنان قائم آل محمد، عليهمالسّلام، آماده سازند. البته در حال حاضر به دليل حاكميت دولت شيعى و حكومت فقيه جامعالشرايط بر سرزمين اسلامى ايران اين وظيفه در درجه اول بر عهده حكومت اسلامى است كه در هر زمان قواى مسلح كشور را در بالاترين حد آمادگى نظامى قرار دهند تا به فضل خدا در هر لحظه كه اراده الهى بر ظهور منجى عالم بشريت حضرت مهدى، عجّلاللّهتعالى فرجه، قرار گرفت بتوانند به بهترين نحو در خدمت آن حضرت باشند.
40 امام راحل، قدّسسرّه، با وسعت ديدى كه داشتند ?كسب آمادگى براى ظهور? را بسيار فراتر از آنچه گفته شد مطرح مىكردند و معتقد بودند كه ما بايد از هماكنون براى گسترش قدرت اسلام در جهان تلاش كنيم تا زمينه ظهور چنانكه بايد فراهم شود. ايشان در اين زمينه مىفرمودند:
همه ما انتظار فرج داريم و بايد در اين انتظار خدمت كنيم. انتظار فرج قدرت اسلام است و ما بايد كوشش كنيم تا قدرت اسلام در عالم تحقق پيدا كند و مقدمات ظهور انشاءالله تهيه شود.
5 - 3. ارتباط با فقها و مراجع تقليد
ما از يك سو مىدانيم كه در دوران غيبت هيچيك از احكام اسلام تعطيل نشده و بايد تا آمدن امام عصر، عليهالسلام، به همه آنچه اسلام از ما خواسته است عمل كنيم. و از سوى ديگر مىدانيم كه امكان دسترسى به امام معصوم، عليهالسلام، و فراگرفتن مستقيم احكام دين از ايشان، براى ما وجود ندارد. حال در اين شرايط چه بايد كرد؟ آيا دست روى دست بگذاريم و به هيچيك از احكام اسلام عمل نكنيم يا به هر آنچه خود احتمال مىدهيم درست باشد عمل كنيم؟ قطعاً هيچيك از اين دو راه ما را به مقصود نمىرساند. امّا آيا امامان معصوم، عليهمالسلام، فكرى براى شيعيان خود در زمان غيبت نكردهاند؟ در پاسخ اين پرسش بايد گفت كه: ائمه، عليهمالسلام، تكليف ما را در زمان غيبت و عدم دسترسى به امام معصوم مشخص كرده و به ما امر فرمودهاند كه به فقهاى جامعالشرايط مراجعه كنيم. چنانكه در روايتى كه امام حسن عسكرى، عليهالسلام، از امام صادق، عليهالسلام، نقل مىكند چنين مىخوانيم:
… امّا هر يك از فقها كه نفس خود را بازدارنده، دين خود را نگهدارنده، هواى خود را پسزننده و اوامر مولاى خود را اطاعت كننده بود، بر عوام (مردم) لازم است كه از او پيروى كنند و تنها بعضى از فقهاى شيعه هستند كه از اين صفات برخوردارند نه همه آنها.
41امام عصر، عليهالسلام، نيز در يكى از توقيعات خود در پاسخ ?اسحاق بن يعقوب? مىفرمايد:
… و امّا در رويدادهايى [كه در آينده] پيش مىآيد به راويان حديث ما مراجعه كنيد؛ زيرا آنها حجت بر شما هستند و من حجت خدا برايشان.
42چنانكه مىدانيد در طول 69 سال غيبت صغرى؛ يعنى از سال 260 تا 329 ق. چهار تن از بزرگان شيعه به عنوان ?نواب خاص? واسطه بين امام مهدى، عليهالسلام، و مردم بودند. آنها پرسشهاى علما و بزرگان شيعه و حتى برخى از مردم معمولى را با آن حضرت مطرح مىكردند و ايشان نيز پاسخ آنها را مىدادند. امّا با پايان دوران غيبت صغرى و آغاز دوران غيبت كبرى ديگر كسى به عنوان نايب خاص معرفى نشد و مردم موظف شدند براى يافتن پاسخ پرسشهاى دينى خود به راويان احاديث اهلبيت، عليهمالسلام، كه همان فقهاى جامعالشرايط بودند مراجعه كنند. از آن زمان به بعد فقها به عنوان نواب عام امام عصر، عليهالسلام، مطرح شدند و رسالت هدايت شيعه را در عصر غيبت بر عهده گرفتند.
بنابراين بر همه منتظران امام عصر، عليهالسلام، لازم است كه بنا به فرموده امامان خود با پيروى از فقها و مجتهدان واجد شرايط، اعمال دينى خود را انجام دهند.
در زمينه امور اجتماعى و سياسى نيز وظيفه مردم اطاعت از فقيهى است كه از سوى بزرگان شيعه به عنوان ?ولى فقيه? انتخاب شده است.
6 - 3. دعا براى تعجيل فرج
يكى از وظايف مهمى كه بنا به تصريح حضرت صاحبالامر، عليهالسلام، بر عهده همه منتظران گذاشته شده، دعا براى تعجيل فرج است.
امام عصر، عليهالسلام، در توقيعى كه خطاب به ?اسحاق بن يعقوب? صادر شده، مىفرمايند:
براى تعجيل فرج بسيار دعا كنيد كه فرج شما همان است.
43امام حسن عسكرى، عليهالسلام، نيز دعا براى تعجيل فرج را شرط رهايى از فتنههاى دوران غيبت دانسته، مىفرمايد:
به خدا سوگند [او] غيبتى خواهد داشت كه در آن تنها كسانى از هلاكت نجات مىيابند كه خداوند آنها را بر قول به امامتش ثابتقدم داشته و در دعا براى تعجيل فرجش موفق كرده است.
44دعا براى تعجيل فرج از چنان اهميتى برخوردار است كه امام صادق، عليهالسلام، مىفرمايد:
هر كس بعد از نماز صبح و نماز ظهر بگويد: ?خداوندا! بر محمد و خاندان او درود فرست و در فرج ايشان تعجيل كن? نميرد تا قائم [عليهالسلام] را دريابد.
45در روايت ديگرى نيز آمده است كه هر كس چنين كند خداوند شصت حاجت او را برآورده مىسازد؛ سى حاجت از حوائج دنيا و سى حاجت از حوائج آخرت.
46بنابراين همه شيعيان بايد در طول شبانهروز، در اوقات نماز و در همه ايامى كه در آنها دعا سفارش شده، دعا براى تعجيل فرج را به عنوان يك تكليف و وظيفه مهم عصر غيبت فراموش نكنند. بلكه اين دعا را بر همه دعاهاى خود مقدم كنند تا خداوند به بركت اين دعا آنها را آنها را از همه فتنهها و آشوبهاى زمان غيبت در امان نگهدارد و همه گرفتارىها و غم و غصههاى آنها را برطرف سازد.
7 - 3. بزرگداشت يادونام حضرت مهدى، عليه السلام
مؤمنان بايد نام همه معصومين، عليهمالسلام، را بزرگ بدارند و جز با تعظيم و احترام از آنها ياد نكنند. اما در اين ميان امام مهدى، عليهالسلام، جايگاه و شأن ويژهاى دارند؛ زيرا:
1. ايشان امام عصر و زمان ما و حجت حىّ و حاضر و ناظر خداوند هستند؛
2. آن حضرت وارث همه فضايل و شايستگىهايى هستند كه در خاندان رسالت وجود داشته است؛
3. آن امام احياكننده مكتب اهلبيت، عليهمالسلام، بلكه احياكننده دين و دينباورى در سراسر جهان هستند؛
4. ايشان، در بين امامان پيش از خود نيز از جايگاه ويژهاى برخوردار بودند. تا آنجا كه امام صادق، عليهالسلام، در پاسخ كسى كه از ايشان مىپرسد: ?آيا قائم، عليهالسلام، متولد شده است? مىفرمايد:
خير، امّا اگر او را دريابم در همه ايّام زندگانىام خدمتگزارش خواهم بود.
47امّا بزرگداشت ياد و نام امام مهدى، عليهالسلام، مصاديق مختلفى دارد كه ما در اينجا به برخى از آنها اشاره مىكنيم:
الف) برپاخاستن به هنگام شنيدن نامهاى آن حضرت
بر همه ارادتمندان حضرت مهدى، عليهالسلام، لازم است كه به هنگام شنيدن نامها و القاب آن حضرت، بويژه نام مبارك ?قائم? از جا برخيزند و نسبت به امام خود اداى احترام كنند.
روايت شده است كه روزى در مجلس حضرت صادق، عليهالسلام، نام مبارك حضرت صاحبالامر، عليهالسلام، برده شد، امام ششم به منظور تعظيم و احترام نام آن حضرت از جاى خود برخاسته قيام فرمود.
48همچنين نقل شده است: زمانى كه ?دعبل خزاعى? قصيده معروف خود در وصف اهلبيت، عليهمالسلام، را در پيشگاه امام رضا، عليهالسلام، مىخواند، آن امام با شنيدن نام حضرت حجت، عليهالسلام، از جاى برمىخيزد، دست خود را به نشانه تواضع بر سر مىگذارد و براى تعجيل در فرج آن حضرت دعا مىكند.
49برخاستن به هنگام شنيدن نام امام مهدى، عليهالسلام، مىتواند به معناى اعلام آمادگى براى يارى و نصرت آن حضرت و همچنين اعلام درك حضور و شهود آن حضرت باشد.
ب) نكوداشت روزهاى منسوب به آن حضرت
شيعيان بايد در روزهايى مانند اعياد چهارگانه اسلامى (فطر، قربان، غدير و جمعه)، شب و روز نيمه شعبان به طور ويژه به ياد امام غايب خود باشند و با خواندن زيارت آن حضرت و خواندن دعاهايى مانند دعاى ندبه، عهد، فرج و… پيمان خود را با امامشان تجديد كنند.
ج) آغاز كردن هر روز با سلام به پيشگاه آن حضرت
منتظران امام مهدى، عليهالسلام، بايد كه در آغاز هر روز و در تعقيب نماز صبح، سلام به مولاى خود را فراموش نكنند و بسته به فرصت و وقتى كه دارند با يكى از زيارتهاى وارد شده و يا دعاى عهد به امام خود عرض ارادت كنند تا هرگز ياد و نام آن حضرت از دلهايشان زايلنگردد.
با توجه به آنچه گفته شد اگر بخواهيم مفهوم انتظار در مكتب تشيع را در چند جمله بيان كنيم مىتوانيم بگوييم كه انتظار در مكتب تشيع حالت انسانى است كه ضمن پيراستن وجود خويش از بدىها و آراستن آن به خوبىها، در ارتباطى مستمر با امام و حجت زمان خويش همه همت خود را صرف زمينهسازى ظهور مصلح آخرالزمان نموده و در جهت تحقق وعده الهى نسبت به برپايى دولت كريمه اهل بيت، عليهم السلام، با تمام وجود تلاش مىكند.
4. نقش سازنده انتظار
انتظار منجى موعود از سويى عاملى براى پايدارى و شكيبايى در برابر سختىها و مشكلات عصر غيبت و از سويى ديگر عاملى براى پويايى، تحرك و آمادهباش هميشگى شيعيان است. براساس تعاليم ائمه معصومين، عليهمالسلام، منتظر بايد هر لحظه آماده ظهور باشد و زندگى خود را چنان سامان دهد كه هر زمان اراده خدا به ظهور تعلق گرفت بتواند با سربلندى در پيشگاه حجت خدا حاضر شود.
به عبارت ديگر انتظار ظهور حضرت حجت، عليهالسلام، در آيندهاى نامشخص هم بيمدهنده و هم نويدبخش است. بيمدهنده است؛ چراكه منتظر با خود مىگويد: شايد همين سال، همين ماه و يا همين روز ظهور رخ دهد و لذا بايد آماده حضور در پيشگاه حجت خدا و ارائه اعمال خود به آن حضرت باشم. و اميدبخش است؛ چراكه منتظر با خود مىانديشد: شايد در آيندهاى نزديك ظهور واقع شود و سختىها و مشكلات او به پايان برسد و لذا بايد پايدارى و مقاومت ورزيد و تسليم جريانهايى كه در پى غارت همه سرمايههاى ايمانى و اعتقادىاند نشد.
آنچه درباره نقش سازنده انتظار گفته شد تنها زمانى مفهوم خود را بدرستى باز مىيابد كه بدانيم در مذهب شيعه ?منجى موعود? تنها به عنوان انسان برترى كه در آخرالزمان زمين را از عدالت پر مىسازد و انسانهاى در بند را رهايى مىبخشد مطرح نيست؛ بلكه در اين مذهب او به عنوان تداومبخش رسالت انبيا، وارث اولياى الهى و در يك كلام ?حجت خدا? بر50روى زمين نيز مطرح است. حجتى كه زنده، شاهد و ناظر بر اعمال آدميان است و بنابراين نقش او در زندگى فردى و اجتماعى انسانها تنها به آخرالزمان و زمان ظهور منحصر نمىشود و وجود او در لحظهلحظه زندگى ساكنان زمين نقش دارد.
به اعتقاد شيعه حجّت خداوند بر روى زمين از طرفى دليل و راهنماى آشكار مردم به سوى صراط مستقيم و از طرف ديگر ملاك و معيارى است كه انسانها مىتوانند با رجوع به او ميزان انطباق خود را با دين خدا بسنجند.
با توجه به اين مفهوم آنكه در انتظار ظهور حجّت است خود را مكلف مىكند كه تا همه مناسبات فردى و جمعىاش انعكاس انتظارش باشد؛ زيرا در غير اين صورت انتظار مفهوم خود را از دست مىدهد و به لقلقه زبان تبديل مىشود. منتظر نمىداند حجت خدا كدامين روز مىآيد؛ اما مىداند بايستى چنان زندگى كند كه هر زمانى ايشان ظهور كرد اعمال و شيوه زندگيش را بپذيرد.
به بيان ديگر تنها كسانى در زمان ?ظهور? سربلندند كه در زمان ?غيبت? در جهت تأمين رضايت مولايشان تلاش كرده باشند.
اين معنا را بصراحت مىتوان از قرآن و روايات استفاده كرد. در يكى از آيات قرآن كريم آمده است:
روزى كه برخى نشانههاى خدا آشكار شود، ايمان كسى كه پيش از آن ايمان نياورده يا به هنگام ايمان كار نيكى انجام نداده است، براى او سودى نخواهد داشت. بگو چشم به راه باشيد، ما نيز چشم به راهيم.
51در ذيل آيه يادشده، روايات متعددى به طريق شيعه و اهل سنّت نقل شده كه در آنها ?روزى كه برخى نشانههاى خدا آشكار شود? به زمان ظهور حضرت مهدى، عليهالسلام، تفسير شده است.
52از جمله در روايتى كه از امام صادق، عليهالسلام، در تفسير آيه مزبور وارد شده، چنين آمده است:
مراد از نشانهها امامان هستند و آن نشانهاى كه انتظار كشيده مىشود، قائم، عليهالسلام، است. در آن زمان ايمان
پىنوشتها:
َّ 1. صحيفه نور (مجموعه رهنمودهاى امام خمينى،
قدسسره)، ج 20، ص 198 - 199.
2. همان، ج 7، ص 255.
3. النعمانى، محمد بن ابراهيم، كتابالغيبة، ص200، ح16.
4. الكلينى، محمد بن يعقوب، الكافى، ج2، ص22، ح13.
5. الصدوق، ابوجعفر محمدبن علىبنالحسين، كمالالدين و
تمامالنعمة، ج2، ص377، ح1.
6. همان، ج2، ص287، ح2.
7. الحرّانى، ابومحمد الحسن بن على بن الحسين بن شعبة،
تحفالعقول عن آل الرسول، ص37.
8. المجلسى، المولى، محمدباقر، بحارالانوار، ج52، ص123،
ح7.
9. الصدوق، ابوجعفر محمدبن على بن الحسين، همان، ج2،
ص645، ح6.
10. همان، ج2، ص357، ح54.
11. المجلسى، المولى، محمدباقر، همان، ص126، ح18.
12. نهجالبلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدى، كلمات قصار 47،
ص369.
13. ر. ك: الموسوى الاصفهانى، ميرزامحمدتقى،
مكيالالمكارم فىفوائد الدعاءللقائم، ج2، ص104 به بعد.
14. المجلسى، المولىمحمدباقر، همان، ج8، ص368 و ج32،
ص321 و 333؛ همچنين ر.ك: القندوزى، حافظ سليمان بن ابراهيم، ينابيعالمودة، ج3،
ص372.
15. الكلينى، محمدبنيعقوب، همان، ج1، ص371، ح5.
16. الصدوق، ابوجعفرمحمدبنعلىبنالحسين، همان، ج2،
ص512.
17. البحرانى، السيدهاشم الحسينى، البرهان فى تفسير
القرآن، ج2، ص34، ح3.
18. الموسوى الاصفهانى، ميرزامحمدتقى، همان، ج2، ص107.
19. الكلينى، محمدبنيعقوب، همان، ج1، ص194، ح1.
20. النعمانى، محمد بن ابراهيم، همان، ص200، ح16.
21. المجلسى، المولى محمد باقر، همان، ج52، ص176.
22. ?توقيع? در لغت به معناى نشان گذاشتن، امضاء كردن
حاكم بر نامه و فرمان، جواب مختصر كه كاتب در نوشته به پرسشها مىدهد، دستخط
فرمانروا و نوشتن عبارتى در ذيل مراسله آمده است. و در اصطلاح علم حديث به معناى
پاسخ پرسشها، يا اطلاعيههايى است كه به صورت كتبى از طرف امام براى آگاهى شيعيان
فرستاده شده است. چنانكه توقيعاتى از حضرت امام علىالنقى و امام حسن عسكرى،
عليهماالسلام، نقل شده است. امّا معمولاً توقيع به نامههاى حضرت حجةبن الحسن امام
زمان، عجّلاللَّهتعالىفرجه، گفته مىشود كه توسط چهار تن نايبان خاص ايشان در
زمان غيبت صغرى به دست شيعيان مىرسيده است. (ر.ك: ركنى، محمدمهدى، نشانى از امام
غايب، عجّلاللَّهتعالىفرجه، بازنگرى و تحليل توقيعات).
23. المجلسى، المولى محمد باقر، همان، ج53، ص177.
24. نهجالبلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدى، نامه 45، ص317.
25. سورهال عمران (3)، آيه 200.
26. النعمانى، محمدبنابراهيم، همان، ص199، همچنين ر.ك:
البحرانى، السيدهاشم الحسينى، البرهان فى تفسير القرآن، ج1، ص334، ح4.
27. البحرانى، السيد هاشم الحسينى، همان، ج1، ص334، ح2.
28. ر. ك: همان.
29. ابن طاووس، علىبن موسى، مصباحالزائر، ص455؛
المجلسى، مولى محمدباقر، همان، ج102، ص111.
30. همان.
31. همان، ج53، ص177.
32. النعمانى، محمدبنابراهيم، همان، ص320، ح10.
33. الكلينى، محمدبنيعقوب، همان، ج6، ص535، ح1.
34 ?مرابطه? چنانكه فقها در كتاب جهاد گفتهاند، اين است
كه شخص مؤمن براى جلوگيرى از هجوم و نفوذ مشركان و كافران در مرزهاى كشور اسلامى و
يا هر موضعى كه از آن احتمال بروز حملهاى عليه مسلمانان مىرود، به حال آماده باش
و در كمين به سر برد.(ر.ك: النجفى، محمد حسن، جواهر الكلام فى شرح شرائع الاسلام،
ج21، ص39.)اين عمل در زمان غيبت امام معصوم، عليهالسّلام، مستحب بوده و فضيلتهاى
بسيارى براى آن بر شمرده شده است، چنانكه در روايتى كه به طريق اهل سنت از رسول
گرامى اسلام، صلّىاللّهعليهوآله، نقل شده آمده است:
رِباطُ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ خَيْرٌ مِنْ صِيامِ شَهْرٍ وَ قِيامِهِ، وَ إِنْ ماتَ
مُرابِطاً جَرَى عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ أَجْرى عَلَيْهِ رِزْقُهُ وَ اَمِنَ مِنَ
الفُتَّانِ.
يك شبانه روز مرابطه (مرزدارى) در راه خدا از اينكه شخص يك ماه روزها روزه باشد و
شبها به عبادت قيام نمايد ثوابش بيشتر است. پس هر گاه در اين راه بميرد عملى كه
انجام مىداده بر او جريان خواهد يافت، و روزيش بر او جارى خواهد شد و از فرشتهاى
كه در قبر مردهها را امتحان مىكند ايمن خواهد ماند. (البرهان، علاءالدين
علىالمتقى، كنزالعمّال فى سنن الأقوال و الأفعال، ج4، ص284، ح10509)
اما در مورد اينكه حداقل و حداكثر زمان مرابطه چه اندازه است بايد گفت كه: حداقل
زمان مرابطه سه روز و حداكثر آن چهل روز است؛ زيرا اگر از اين مقدار بيشتر شود ديگر
بر آن صدق مرابطه نكرده و جهاد شمرده مىشود و شخص هم از ثواب جهادكنندگان برخوردار
مىشود. (ر. ك: النجفى، محمد حسن، همان، ج21، ص42-41)
35. الكلينى، محمدبنيعقوب، همان، ج8، ص381، ح576.
36. المجلسى، المولى محمدباقر، مراةالعقول فى شرح أخبار
آلالرسول، ج26، ص582.
37. النجفى، الشيخ محمدحسن، همان، ج21، ص43.
38. ابن بطوطه، سفرنامه، ج1، ص272 به نقل از حكيمى،
محمد، در فجر ساحل، ص 55.
39. صحيفه نور (مجموعه رهنمودهاى امام خمينى)، ج7، ص255.
40. الحرّ العاملى، محمد بن الحسن، وسائلالشيعة إلى
تحصيل مسائل الشريعة، ج18، ص95، ح20.
41. الصدوق، ابوجعفر محمدبن على بن الحسين، همان، ج2،
ص483، ح4.
42. همان؛ الطوسى، محمدبن الحسن، كتاب الغيبة، ص176.
42. الصدوق، محمد بن على بن الحسين، همان، ص 384.
43. الطوسى، محمدبن الحسن، مصباحالمتهجّد، ص328.
44. الكفعمى، ابراهيم بن على، المصباح، ص421.
45. النعمانى، محمد بن ابراهيم، همان، ص245، ح46.
46. نورى، حسين، نجمالثاقب، ص523.
47. الصافى الگلپايگانى، لطفالله، منتخبالاثر فى
الإمام الثانى عشر (عليهالسلام)، ص506 و 508.
48. ?حجّت? در لغت به معناى دليل، برهان و راهنماست. به
عبارت ديگر ?آنچه را كه به آن دعوى يا مطلبى را ثابت كنند? حجت گويند. (ر.ك:
الفيّومى، احمد بن محمد، المصباح المنير، ص 121؛ ابنمنظور، لسانالعرب، ج 3، ص 53؛
الجوزى الشرتونى اللبنانى، سعيد، أقرب الموارد فى فصح العربية والشوارد، ج 1، ص
164؛ جُر، خليل، فرهنگ لاروس، ترجمه سيد حميد طيبيان، ج 1، ص 808؛ عميد، حسن، فرهنگ
عميد، ج 1، ص 779). راغب اصفهانى نيز حجت را اين گونه معنا كرده است: ?راهنمايى
آشكار به راه مستقيم و آنچه كه به آن مىتوان به درستى يكى از دو نقيض پى برد?
(الراغب الإصفهانى، ابوالقاسم الحسين بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن فى غريب القرآن،
ص 107).
49. سوره انعام (6)، آيه 158.
50. ر.ك: البحرانى، السيد هاشم، البرهان فى تفسير
القرآن، ج 3، ص 121 - 123؛ مؤسسه المعارف الاسلامية، معجم أحاديث الإمام المهدى،
عليهالسلام، ج 5، ص 100 - 109.
51. الصدوق، همان، ص 18.
52. همان، ص 357، ح 54.
53. قمى، شيخ عباس، مفاتيحالجنان.
دوران غیبت
ظهور یعنی آشکار شدن بعد از غیبت کردن و مخفی شدن.(المعجم الوسیط، ص578) به عبارتی دیگر ما وقتی می گوییم فلانی ظهور پیدا کرد یعنی قبلا آن شخص حضور داشته ولی مانعی باعث شده که ایشان مخفی شوند. وجود امام زمان علیه السلام و حضور ایشان در زمین ضروری است، نصب و آفریدن امام عجل الله تعالی فرجه الشریف لطفی واجب بر خداوند و حضور ان حضرت تکلیفی واجب بر ایشان است؛ یعنی تا وقتی که مانعی از حضور امام نباشد، باید امام حضور داشته باشند. پس غیبت و عدم حضور امام علیه السلام حاکی از مانعی است که بر سر راه حضور امام قرار گرفت است و آن مانع ایشان را از حضور داشتن معذور داشته است. اما اکنون ما در دوره ای زندگی می کنیم که آن حضرت در پرده غیبت به سر می برند؛ و این غیبت آنچنان است که وسیله ای برای آزمایش بندگان محسوب می شود تا جایی که باعث شده عده ای برای امر ظهور حضرت هر کاری که سبب ساز است را انجام دهند و عده ای نیز به شدت در خواب غفلت فرو رفته تا جایی که ایشان را فراموش کرده و عقیده ای به وجود و ظهور حضرت ندارند! تاجایی که از امام کاظم اینگونه نقل شده است:
«صاحب الامر چاره ای جز غیبت ندارند. به طوری که گروهی از مۆمنان از عقیده خویش بر می گردند. همانا غیبت امام علیه السلام امتحانی است از طرف خداوند که بندگانش را بوسیله آن آزمایش می کند»(بحارالانوار،ج2،ص113).
چرا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف چاره ای جز غیبت ندارند؟ غیبت را چه کسی بر امام زمان تحمیل کرده است؟ این حتمیت غیبت برای چیست؟ مسلما نمی توان گفت که خداوند وسیله ای جز غیبت برای امتحان شیعیان نداشته است؛ چرا که هر واقعه ای می تواند وسیله ای برای آزمایش بندگان باشد، اما این ناگزیری از غیبت نیز نمی تواند از جانب شخص امام علیه السلام باشد؛ زیرا در این صورت باید قصوری و تقصیری را در شخص امام زمان علیه السلام فرض کرد و چنین فرضی با معصوم بودن امام نا سازگار است.
وجود امام زمان علیه السلام و حضور ایشان در زمین ضروری است، نصب و آفریدن امام عجل الله تعالی فرجه الشریف لطفی واجب بر خداوند و حضور ان حضرت تکلیفی واجب بر ایشان است؛ یعنی تا وقتی که مانعی از حضور امام نباشد، باید امام حضور داشته باشند. پس غیبت و عدم حضور امام علیه السلام حاکی از مانعی است که بر سر راه حضور امام قرار گرفت است و آن مانع ایشان را از حضور داشتن معذور داشته است
پس باید بگوییم که انسان ها و مردم غیبت را بر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف تحمیل کرده اند؛ یعنی خداوند متعال اراده کرده است که انسان را با گذر از میدان انتخاب و اختیار به تکامل برساند و این میدان نبرد به قدری خطیر و وسیع است که شامل تحمیل غیبت بر امام عجل الله تعالی فرجه الشریف و حتی شامل تحقق و تعجیل ظهور نیز می شود. در حدیث فوق غیبت وسیله ای برای آزمایش مۆمنین شمرده شده است، اما تنها غیبت امام علیه السلام وسیله آزمایش شیعیان نیست، بلکه ظهور حضرت نیز آزمایشی بزرگ برای شیعیان می باشد. توضیح اینکه اغلب افراد گمان می کنند که خداوند متعال فقط با ناملایمات و شرور و گرفتاری ها انسان را آزمایش می کند ، ولی با بررسی آیات و روایات می فهمیم که انسان با نعمت ها و حسنات و لذات نیز آزمایش می شود. لذا هنگامی که حضرت سلیمان علیه السلام با یک چشم بر هم زدن تاج و تخت ملک سبا را نزد خویش حاضر دید و به عظمت قدرتی که خداوند به او عطا کرده است آگاه شد، فرمود: « این از فضل پروردگار من است تا مرا آزمایش کند که آیا شکر او را به جا می آورم یا کفران می کنم»( سوره نمل آیه 40)
و نیز خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:« ونبلوکم بالشر و الخیر فتنة» « شما را به بدی ها و خوبی ها آزمایش می کنیم» (سوره انبیاء آیه 35)
چرا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف چاره ای جز غیبت ندارند؟ غیبت را چه کسی بر امام زمان تحمیل کرده است؟ این حتمیت غیبت برای چیست؟ مسلما نمی توان گفت که خداوند وسیله ای جز غیبت برای امتحان شیعیان نداشته است؛ چرا که هر واقعه ای می تواند وسیله ای برای آزمایش بندگان باشد، اما این ناگزیری از غیبت نیز نمی تواند از جانب شخص امام علیه السلام باشد
بنا براین همان طور که مصیبت فراق امام زمان علیه السلام برای ما آزمایشی بزرگ است حضور و ظهور آن حضرت نیز آزمایش عظیمی برای ما است؛ یعنی در غیبت امام علیه السلام با صبر بر این مصیبت و تثبیت ایمانمان و تبلیغ تشیع و زمینه سازی برای ظهور آزمایش می شویم، همان طور که در حضور آن حضرت با جهاد در رکاب ایشان و حمایت از حکومت امام علیه السلام آزمایش خواهیم شد! نتیجه اینکه غیبت امام زمان ارواحنا له الفداه همان طور که در حدیث به آن اشاره شده است، گر چه وسیله ای برای آزمایش شیعیان است، ولی علت برای غیبت نمی تواند باشد. شیخ طوسی در نقد این علت می فرماید:
علت صدور اخباری که درباره امتحان شیعه هنگام غیبت حضرت علیه السلام وارد شده است اطلاع دادن از دشواری ها و سختی هایی است که اتفاق می افتد، نه اینکه خداوند متعال امام عجل الله تعالی فرجه الشریف را غایب نموده است که این مشکلات پیش آید ( تا بندگان آزمایش شوند) چگونه خداوند اراده چنین کاری را می کند در حالی که در غیبت امام علیه السلام مۆمنین از طرف ظالمان مورد ستم قرار می گیرند و اگر خداوند چنین اراده ای کند گناه و معصیت خدا محسوب می شود، پس خداوند متعال چنین اراده ای را نمی کند بلکه سبب غیبت همان خوف و ترس است.( شیخ طوسی،کتاب الغیبه،ص334)
منبع : سایت تبیان
پدر آیت الله سید محمد تقی مدرسی نقل می کند:عصر عاشورای سال 61 هجری ، شیطانک ها دیدند که ابلیس سرکرده ی آنان ، به سر و صورت می زند و می گرید .
گفتند : امروز که تو باید خوشحال باشی از چه رو پریشانی و گریان؟…
گفت: اشتباه بزرگی کردم که این جماعت را واداشتم که حسین را بکشند.
گفتند: چطور؟مگر تو نمی خواستی این جمع به ظاهر مسلمان ، راهی جهنم شوند؟ و مگر نشدند؟
گفت:چرا چنین شد ولی از این نکته غفلت کرده بودم که با این کار ، باب رحمت الهی به روی مردم باز می شود…هرکس به نحوی خود را در دستگاه امام حسین [علیه السلام] جای می دهد و از شفاعت او بهره مند می گردد…
منبع:داستانهای روح فزا ص 127
قال الصادق علیه السلام:
نفس المهموم لظلمنا تسبیح و همه لنا عبادة و کتمان سرنا جهاد فی سبیل الله.
ثم قال ابو عبد الله علیه السلام: یجب ان یکتب هذا الحدیث بالذهب.
امام صادق علیه السلام فرمود: نفس کسی که بخاطر مظلومیت ما اندوهگین شود، تسبیح است و اندوهش برای ما، عبادت است و پوشاندن راز ما جهاد در راه خداست.
سپس امام صادق علیه السلام افزود: این حدیث را باید با طلا نوشت!
امالی شیخ مفید، ص .338
اولویت با کدام است خوف یا رجاء؟
——————————————————————————–
خوف و رجاء و متعلق آن دو کدام است؟ و کدام یک از این دو باید در انسان بیش از دیگری باشد؟
——————————————————————————–
پاسخ :
قبل از پرداختن به متعلق خوف و رجاء و اینکه کدام یک از اینها باید در وجود انسان بیش از دیگری باشد، به حقیقت و معنای خوف و رجأ اشاره کنیم.
1. مفهوم «خوف» و «رجاء» دو حالت نفسانی هستند که در هر دو توجه به آینده ملحوظ و مورد نظر است. با این تفاوت که در «خوف» انسان توجه میکند به آینده و احتمال میدهد که در آینده ممکن است به بلاها و عذابهایی گرفتار شود و از این رو احساس ناراحت کننده و هراس در روح و جانش وی را به ترک یا انجا کارهایی وا میدارد تا بتواند از آن گرفتاریها، رنجها و عذابها مصون بماند. و در «رجاء» توجه فرد به این است که در آینده میتواند از نعمتهایی بهرهمند شود لذا احساس خوشایندی در دل او زنده میشود و او را به تلاش و حرکت برای دستیابی به آن نعمتها و بهرههای معنوی یا مادی وا میدارد. در واقع «خوف» و «رجاء» دو عامل راهانداز و انگیزههای اصلی تلاشها و فعالیتهای انسان میباشد. یعنی ریشه اصلی رفتارهای انسان اعم از رفتارها و اعمال مادّی و معنوی همین دو نیروست.
خوف و رجاء در این رویکرد به دنبال این شناخت حاصل میشود که خداوند میتواند همه نعمتهایی را که در این دنیا به وی داده است مانند عمر، سلامتی، دوستان و آشنایان، اولاد و اموال و… از وی باز پس گیرد و این نعمتها را از او سلب کند و نیز معرفت به اینکه وی قادر است در جهان ابدی او را از همه نعمتها محروم و به عذاب و رنج ابدی مبتلا و به دوری از بهشت و نعمتهایش و از همه بدتر به دوری از خدا و رحمت خدا گرفتار سازد
2. متعلق «خوف» و «رجاء» آنچه در اصل خوف و رجاء قرار میگیرد چیز مطلوب یا خوشایندی است که ممکن است در آینده برای فرد رخ دهد، ولی با واسطه این دو مفهوم به چیزهای دیگری هم نسبت داده میشود گاهی به شخصی که عامل پیدایش چنین وضعی برای ما باشد نسبت میدهیم یا به کارهای او که باعث ناراحتیها و خوشحالی ما میشود، و یا امکان آن کار و حادثه و یا زمان آن نسبت میدهیم، و میگوییم از فلان کار، یا فلان مکان یا فلان زمان میترسیم یا امیدواریم.
نکته قابل یادآوری اینکه «خوف» و «رجاء» در فرهنگ دینی و اخلاقی معنای ویژه و خاص خود را دارد. خوف و رجاء در این رویکرد به دنبال این شناخت حاصل میشود که خداوند میتواند همه نعمتهایی را که در این دنیا به وی داده است مانند عمر، سلامتی، دوستان و آشنایان، اولاد و اموال و… از وی باز پس گیرد و این نعمتها را از او سلب کند و نیز معرفت به اینکه وی قادر است در جهان ابدی او را از همه نعمتها محروم و به عذاب و رنج ابدی مبتلا و به دوری از بهشت و نعمتهایش و از همه بدتر به دوری از خدا و رحمت خدا گرفتار سازد، چنانکه، در مقابل هم او میتواند نعمتهایی را که داده است همچنان ادامه دهد و یا حتی بر این نعمتها در آینده از جهت کمّی یا کیفی بیفزاید و از نعمتهای بیشتری برخوردار سازد. توجه به این معنا و شناخت خداوند، دو حالت خوف و رجاء را در انسان ایجاد میکند.
متعلق خوف در آیات و روایات عذاب آخرت،[1] عذاب دنیا،[2] عاقبت سوء،[3] عاقبت سوء فرزندان[4] و گاه نیز عظمت خداوند[5] ذکر شده است. متعلق رجاء، بیشتر رحمت و لطف خداوند میباشد. خداوند در اینباره میفرماید: «وَ لا تَیأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا ییأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْکافِرُونَ [6] (از رحمت خداوند ناامید مشوید، زیرا جز گروه کافران کسی از رحمت خدا مأیوس نمیگردد). در جای دیگر آمده است: «لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَه اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً [7] (از رحمت خدا ناامید مشوید، همانا خداوند تمام گناهان را میآمرزد)». برخی روایات حکایت از رحمت واسعه خداوند دارد لذا با توجه به رحمت واسعه خداوند نباید هیچ کس از رحمت او ناامید باشد، امام صادق ـ علیه السلام ـ میفرماید: «چون روز قیامت بپا شود، خداوند تبارک و تعالی رحمتش را میگستراند، تا آنجا که ابلیس هم به رحمت او طمع میکند.»
آنچه تاکنون بیان شد مربوط به حقیقت و معنای خوف و رجاء و متعلق آنها بود. بخش دیگر سوال شما مربوط به این است که کدام یک از این دو باید در انسان بیش از دیگری باشد،
در این خصوص باید عرض نمود که: اگر چه در پارهای آیات و روایات تنها خوف از خدا و عذاب الهی مطرح شده مانند «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَی النَّفْسَ عَنِ الْهَوی فَإِنَّ الْجَنَّه هِی الْمَأْوی [8] (و اما هر کس از مقام پروردگارش بترسد و نفس خود را از هوی باز دارد، بهشت جایگاه اوست) و در روایتی از امام صادق ـ علیه السلام ـ آمده است که: «انّ من العباده شدّه الخوف من الله عزّوجَلَّ»[9](ترس و خوف شدید داشتن از خدای عزّوجل، عبادت است)؛ و… در برخی دیگر از آیات و روایات تنها رحمت خداوند مطرح شده و تشویق شده است که باید به لطف الهی و شفاعت اولیأ خدا امیدوار بود.[10] اما آنچه از مجموع آیات و روایات مربوط به خوف و رجأ دانسته میشود این است که باید خوف و رجأ به صورت مساوی باشد. در روایتی آمده است که اگر خوف و رجاء مومن را با هم مقایسه کنند، این دو حالت به طور مساوی در دل او وجود دارد و هیچ یک بیشتر از دیگری نیست.
امام صادق ـ علیه السلام ـ میفرماید: «إنّه لیس من عبدٍ مومنٍ الّا و فی قلبه نورانِ، نورُ خیفه و نورُ رجاءٍ، لو وُزِنَ هذا لم یزد علی هذا، ولو وُزن هذا لم یزد علی هذا»[11] (هیچ بنده مومنی نیست جز آنکه در دل او دو نور وجود دارد: یکی نور خوف و هراس و دیگری نور امید و رجاء، که کاملاً با هم مساویاند، به طوری که هرگاه این را وزن کنند بر آن دیگری نچربد و هرگاه آن دیگری را وزن کنند، بیش از این یکی نباشد). در برخی آیات نیز خوف و رجاء در کنار هم و با هم آمدهاند مانند«… یدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً طمعاً،[12] (مومنان میخوانند پروردگارشانرا با ترس و امید). در آیه دیگر آمده است؛ «یحْذَرُ الآخِرَه وَ یرْجُوا رَحْمَه رَبِّهِ»[13] (از آخرت میترسد و به رحمت پروردگارش دل بسته است). از مجموع اینها دانسته میشود که خوف و رجاء باید به صورت متعادل و یکسان در فرد وجود داشته باشد.
همچنین هر چه علم و آگاهی انسان بیشتر شود ترس او از خداوند نیز بیشتر میشود. قرآن مجید میفرماید: «إِنَّما یخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»یعنی: آری حقیقت چنین است: از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او میترسند…
راههای ایجاد خوف از خدا
آنچه باعث خوف ممدوح از خداوند میشود، تفکر در “وعید الله” است[آیت الله علی مشکینی- مواعظ العددیة ص 277-278]
اگر انسان در وعدههای عذابی که خداوند داده است از یک سو و در کوتاهی از وظایف خود، در مقابل دستورات خداوند و نعمتهای بیشماری که به او داده است، تفکر نماید موجب رسیدن به خوف از خدا میشود.
همچنین هر چه علم و آگاهی انسان بیشتر شود ترس او از خداوند نیز بیشتر میشود. قرآن مجید میفرماید: «إِنَّما یخْشَی اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»یعنی: آری حقیقت چنین است: از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او میترسند…[ فاطر آیه 28]
لازم به تذکر است که منظور، خوف و خشیت از عدالت خداوند است وگرنه خداوند موجود ترسناکی نیست، بلکه مهربانترین مهربانان است، ترس از خدا یعنی ترس از کوتاهیهای خود.
معرفی منابع جهت مطاله بیشتر :
1. آیه الله حسین مظاهری، کاوشی نو در اخلاق اسلامی، ترجمه: محمود ابوالقاسمی، موسسه ذکر، چاپ اول، 1375).
2. مصطفی جعفر طیاری، عمل در ترازوی حق، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ اول، 1380.
3. آیه الله مشکینی، درسهای اخلاق، ترجمه: علیرضا فیض، الهادی، چاپ اول، 1376.
پی نوشت ها :
[1] . سوره نور، آیه 36 و 37.
[2] . سوره انفال، آیه 25.
[3] . سوره نمل، آیه 69.
[4] . سوره نساء، آیه 9.
[5] . سوره فاطر، آیه 28.
[6] . سوره یوسف، آیه 87.
[7] . سوره زمر، آیه 53.
[8] . سوره نازعات، آیه 40 و نیز آیات دیگر: الرحمن، 46؛ ابراهیم، 14؛ یس، 11؛ ق، 33؛ و…
[9] . محمد یاقر مجلسی، بحارالانوار، مکتبه الاسلامیه ، ج 70، ص 359.
[10] . سوره زمر، آیه 9؛ بقره، 218؛ یونس، 7؛ حجر، 56؛ بحارالانوار، همان، ج 7، ص 287.
[11] . محمد ابن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 57.
[12] . سوره سجده، آیه 16.
[13] . سوره زمر، آیه 9.
در اين كه معيار در شناخت گناهان كبيره از صغيره چيست، بين علما، گفتگو و اختلاف فراوان شده، كه در مجموع پنج معيار را بيان كردهاند:
1- هر گناهى كه خداوند در قرآن، براى آن وعده عذاب داده باشد.
2- هر گناهى كه شارع مقدس، براى آن حد تعيين كرده، مانند شرابخوارى يا زنا و دزدى و مانند آن كه تازيانه و كشتن و سنگسار از حدود آنها است و در قرآن به آن هشدار داده است.
3- هر گناهى كه بيانگر بى اعتنايى به دين است.
4- هر گناهى كه حرمت و بزرگ بودنش با دليل قاطع ثابت شده است.
5- هر گناهى كه در قرآن و سنّت، انجام دهنده آن، شديداً تهديد شده است.(36)
گناهان كبيره از ديدگاه امام خميني (ره)
در كتاب تحرير الوسيله امام خمينى (ره) در مورد معيار گناهان كبيره، چنين آمده است:
- گناهانى كه در مورد آنها در قرآن يا روايات اسلامى وعده آتش دوزخ، داده شده باشد.
- از طرف شرع، به شدت، از آن نهى شده است.
- دليل، دلالت دارد كه آن گناه، بزرگتر از بعضى از گناهان كبيره است.
- عقل، حكم كند كه فلان گناه، گناه كبيره است.
- در ذهن مسلمينِ پايبند به دستورات الهى، چنين تثبيت شده كه فلان گناه، از گناهان بزرگ است.
- از طرف پيامبر اكرم يا امامان (عليهم السلام) در خصوص گناهى تصريح شده كه از گناهان كبيره است.
سپس مىگويند: گناهان كبيره، بسيار است، بعضى از آنها عبارتند از:
1- نا اميدى از رحمت خدا.
2- ايمن شدن از مكر خدا.
3- دروغ بستن به خدا يا رسول خدا (صلّى الله عليه وآله) و يا اوصياى پيامبر (عليهم السلام)
4- كشتن نا بجا.
5- عقوق پدر و مادر.
6- خوردن مال يتيم از روى ظلم.
7- نسبت زنا به زن با عفت.
8- فرار از جبهه جنگ با دشمن.
9- قطع رحم.
10- سحر و جادو.
11- زنا.
12- لواط .
13- دزدى.
14- سوگند دروغ.
15- كتمان گواهى. (در آنجا كه گواهى دادن واجب است)
16- گواهى به دروغ .
17- پيمان شكنى.
18- رفتار بر خلاف وصيّت.
19- شرابخوارى.
20- رباخوارى.
21- خوردن مال حرام.
22- قمار بازى.
23- خوردن مردار و خون.
24- خوردن گوشت خوك.
25- خوردن گوشت حيوانى كه مطابق شرع ذبح نشده است.
26- كم فروشى.
27- تعرّب بعد از هجرت. يعنى انسان به جايى مهاجرت كند كه دينش را از دست مىدهد.
28- كمك به ستمگر.
29- تكيه بر ظالم .
30- نگهدارى حقوق ديگران بدون عذر.
31- دروغگويى.
32- تكبر.
33- اسراف و تبذير.
34- خيانت.
35- غيبت.
36- سخن چينى.
37- سرگرمى به امور لهو.
38- سبك شمردن فريضه حج.
39- ترك نماز.
40- ندادن زكات.
41- اصرار بر گناهان صغيره.
اما شرك به خدا و انكار آنچه را كه خداوند دستور داده، و دشمنى با اولياى خدا، از بزرگترين گناهان كبيره مىباشد.(37)
همانگونه كه بيان شد طبق فتواى امام خمينى(ره) گناهان كبيره، بسيار است و آنچه در بالا ذكر شد قسمتى از آنها است، مثلا توهين به كعبه و قرآن و پيامبر (صلّى الله عليه وآله) و امامان (عليهمالسلام) يا ناسزا گفتن به آنها و بدعت گذارى و … از گناهان كبيره است.
يك تقسيم بندى ديگر در مورد گناهان
امام على عليه السلام در گفتارى فرمود:
انّ الذنوب ثلاثة… فذنب مغفور و ذنب غير مغفور و ذنب نرجو لصاحبه و نخاف عليه… ؛ گناهان بر سه گونهاند: گناه بخشودنى و گناه نابخشودنى و گناهى كه براى صاحبش، هم اميد(بخشش) داريم و هم ترس از كيفر.
سپس فرمود: «اما گناهى كه بخشيده است، گناه بندهاى است كه خداوند او را در دنيا كيفر مىكند و در آخرت كيفر ندارد. در اين صورت خداوند حكيمتر و بزرگوارتر از آنست كه بندهاش را دو بار كيفر كند.
اما گناهى كه نابخشودنى است، حق الناس است يعنى ظلم بندگان نسبت به همديگر كه بدون رضايت مظلوم بخشيده نمىشود.
و اما نوع سوم، گناهى است كه خداوند آن را بر بندهاش پوشانده و توبه را نصيب او نموده است، و در نتيجه آن بنده هم از گناهش هراسان است و هم اميد به آمرزش پروردگارش دارد، ما نيز درباره چنين بندهاى، هم اميدواريم و هم ترسان.(38)
پينوشتها:
1- كافى، ج3، ص 392. به نقل از علامه مجلسى كه او اين موارد را از شيخ بهائى نقل نموده است.
2- تحرير الوسيله، ج 1، ص 274- 275.
3- بحارالانوار، ج 6، ص 30.
منبع:
گناه شناسى، محسن قرائتى، تنظيم و نگارش: محمدى اشتهاردى .
توبه (1)
و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن آن لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين . فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤ منين . (26)
بحث ما درباره عبادت و دعا بود. در دو شب گذشته عرض كردم كه عبادت و عبوديت اگر به شكل صحيحى صورت بگيرد، خواه ناخواه مستلزم تقرب واقعى انسان به ذات اقدس الهى است ، انسان به واسطه عبوديت بدون اينكه شائبه مجازى در كار باشد، به خدا نزديك مى شود و به عبارت ديگر عبوديت سلوك است ، حركت است ، رفتن به سوى پروردگار است .
امشب مى خواهم درباره اولين منزل سلوك بحث كنم ، اولين نقطه اى كه اگر انسان بخواهد به سوى پروردگارش سلوك كند و به مقام قرب پروردگار نايل گردد بايد از اين منزل و از اين مرحله و از اين نقطه شروع كند، و آن چيزى كه براى ما مورد احتياج است همين است يعنى براى ما كه قدمى به آن سو بر نداشته ايم ، بحث درباره منازل عالى سالكان سودى ندارد. ما اگر مرد عمل باشيم ، بايد ببينيم اولين منزل قرب و سلوك به سوى پروردگار كدام منزل است ، كدام مرحله است و ما عبوديت و عبادت خودمان را از كجا شروع كنيم .
اولين منزل سلوك به خداوند، منزل توبه است امشب مى خواهم بحث خودم را در اطراف توبه ادامه بدهم .
تحليل توبه از نظر روانى
توبه يعنى چه ؟ توبه از نظر روانى براى انسان چه حالتى است و از نظر معنوى براى انسان چه اثرى دارد؟ در نظر بسيارى از ما توبه يك امر بسيار ساده اى است ، هيچ وقت به اين فكر نيفتاده ايم كه توبه را از نظر روانى تحليل كنيم . اساسا توبه يكى از مشخصات انسان نسبت به حيوانات است . يعنى انسان بسيارى مميزات و مشخصات و كمالات و استعدادهاى عالى دارد كه هيچ كدام از آنها در حيوانات وجود ندارد، يكى از اين استعدادهاى عالى در انسان ، همين مساله توبه است . توبه به معنى و مفهومى كه ان شاء الله براى شما شرح مى دهم ، اين نيست كه ما لفظ استغفرالله ربى و اتوب اليه را به زبان جارى كنيم ، از مقوله لفظ نيست . توبه يك حالت روانى و روحى و بلكه يك انقلاب روحى در انسان است كه لفظ استغفرالله ربى و اتوب اليه بيان اين حالت است نه خود اين حالت ، نه خود توبه ، مثل بسيارى از چيزهاى ديگر كه در آنها لفظ خودش آن حقيقت نيست بلكه مبين آن حقيقت است اينكه ما روزى چندين بار مى گوييم استغفرالله ربى و اتوب اليه نبايد خيال كنيم كه روزى چند بار توبه مى كنيم . ما اگر روزى يك بار توبه واقعى بكنيم ، مسلما مراحل و منازلى از قرب به پروردگار را تحصيل مى كنيم .
مقدمه اى مى خواهم عرض كنم ، توجه بفرماييد. تفاوتى ميان جمادات و نباتات و حيوانات وجود دارد و آن اين است كه جمادات اين استعداد را ندارند كه در مسيرى كه حركت مى كنند، خودشان از درون خودشان تغيير مسير و تغيير جهت بدهند، مثل حركتى كه زمين به دور خورشيد يا به دور خودش دارد يا حركاتى كه همه ستارگان در مدار خودشان دارند يا حركت سنگى كه از ارتفاع رها مى شود و به طرف زمين مى آيد. اين مسلم و قطعى است ، يعنى سنگى كه از ارتفاع رها مى شود و به طرف زمين مى آيد. اين مسلم و قطعى است ، يعنى سنگى را كه شما رها مى كنيد و در يك مسير معين حركت مى كند، در همان مسير و در همان جهت به حركت خودش ادامه مى دهد تغيير مسير و تغيير جهت از ناحيه درون اين سنگ امكان پذير نيست . عاملى بايد از خارج پيدا بشود تا مسير اين سنگ و اين جماد را تغيير دهد، حال اين عامل مى خواهد مجسم باشد و يا از قبيل يك موج باشد. مثلا آپولو يا لونا را كه به فضا مى فرستند، از درون خودش هرگز تغيير مسير نمى دهد مگر اينكه از خارج هدايتش كنند كه تغيير مسير بدهد ولى موجودات زنده از قبيل نباتات و حيوانات ، اين استعداد را دارند كه از درون خودشان تغيير مسير بدهند، يعنى اگر به شرايطى برخورد كنند كه با ادامه حيات آنها سازگار نباشد تغيير مسير مى دهند.
اما در مورد حيوانات بسيار واضح است . مثلا يك گوسفند يا يك كبوتر و يا حتى يك مگس وقتى حركت مى كند، همين قدر كه با يك مشكل مواجه مى شود، فورا مسير خودش را تغيير مى دهد و حتى ممكن است يك گردش صد و هشتاد درجه اى هم بكند يعنى درست در خلاف جهت حركت اولى خودش حركت كند.
حتى نباتات هم اين طور هستند، يعنى گياهان هم در يك شرايط و حدود معين از درون خودشان خود را هدايت مى كنند، مسير خود را تغيير مى دهند. ريشه يك درخت كه در زير زمين حركت مى كند و به سويى مى رود، اگر به صخره اى برخورد كند (حالا رسيده يا نرسيده ) خودش مسيرش را عوض مى كند. همين قدر كه بفهمد كه جاى رفتن نيست و راهى ندارد، مسيرش را تغيير مى دهد.
توبه براى انسان تغيير مسير دادن است اما نه تغيير مسير دادن ساده از قبيل تغيير مسيرى كه گياه مى دهد و يا تغيير مسيرى كه حيوان مى دهد، بلكه يك نوع تغيير مسيرى كه مخصوص خود انسان است و از نظر روانى و روحى كاملا ارزش تحليل و بررسى و رسيدگى دارد.
توبه عبارت است از يك نوع انقلاب درونى ، نوعى قيام ، نوعى انقلاب از ناحيه خود انسان عليه خود انسان ، اين جهت از مختصات انسان است ، گياه تغيير مسير مى دهد ولى عليه خودش قيام نمى كند، نمى تواند قيام كند، اين استعداد را ندارد همان طورى كه ميان گياه و جماد اين تفاوت هست كه جماد از درون خود براى بقاى خويش تغيير مسير نمى دهد و اين استعداد شگفت در نبات هست (در حيوان هم هست )، در انسان استعداد شگفت انگيزترى هست و آن اينكه از درون خودش بر عليه خودش قيام مى كند، واقعا قيام مى كند، عليه خودش انقلاب مى كند، واقعا انقلاب مى كند و قيام و انقلاب از دو موجود مختلف و متباين مانعى ندارد، مثلا در كشورى عده اى زمام امور را در دست دارند، بعد عده ديگرى عليه آنان قيام و انقلاب مى كنند. اين مانعى ندارد، آنها افراد و اشخاصى هستند و اينها افراد و اشخاص ديگرى ، آنها به اينها ظلم و ستم كرده اند، اينها را ناراضى و عاصى كرده اند، سبب عصيان و انقلاب اينها شده اند، يكمرتبه اينها انقلاب مى كنند و زمام كار را از دست طرف مقابل مى گيرند و خودشان در جاى آنها قرار مى گيرند. اين مانعى ندارد ولى اينكه در داخل وجود يك شخص قيام و انقلاب بشود، انسان خودش عليه خودش قيام كند، چگونه است ؟ مگر مى شود يك شخص خودش عليه خودش قيام كند؟ بله مى شود.
انسان ، يك شخص مركب
علتش اين است كه انسان بر خلاف آنچه خودش خيال مى كند، يك شخص نيست . يك شخص واحد است اما يك شخص مركب نه بسيط، يعنى ما كه اينجا نشسته ايم (به همان تعبيرى كه در حديث آمده است ) يك جماد اينجا نشسته است ، يك گياه هم اينجا نشسته است ، يك حيوان شهوانى هم اينجا نشسته است و يك فرشته هم در همين حال اينجا نشسته است ، يعنى يك انسان به قول شعرا طرفه معجونى است كه همه خصايص در وجود او جمع است . گاهى آن حيوان شهوانى - كه مظهر آن را خوك مى دانند - اين خوكى كه در وجود انسان هست ، زمام امور را به دست مى گيرد و مجال به آن درنده و شيطان و فرشته نمى دهد. يكمرتبه در ناحيه يكى از اينها عليه او قيام مى شود. تمام اوضاع بهم مى خورد و يك حكومت جديد بر وجود انسان حاكم مى گردد. انسان گنهكار آن انسانى است كه حيوان وجودش بر وجودش مسلط است يا شيطان وجودش بر او مسلط است يا آن درنده وجودش بر او مسلط است ، يك فرشتگانى ، يك قواى عالى هم در وجود او محبوس و گرفتار هستند.
توبه يعنى آن قيام درونى ، اينكه مقامات عالى وجود انسان عليه مقامات دانى وجود او كه زمام امور اين كشور داخلى را در دست گرفته اند. يكمرتبه انقلاب مى كنند، همه اينها را مى گيرند. اين حالت و شكل است كه در حيوان و نبات وجود ندارد. همان طور كه عكسش هم هست ، يعنى گاهى مقامات دانى وجود انسان عليه مقامات عالى وجود او قيام و انقلاب مى كنند، آنها را مى گيرند و به زندان مى اندازند و زمام امور اين كشور را در دست مى گيرند.
اگر تجربه كرده باشيد، افرادى هستند كه فن تربيت را نمى دانند، نمى دانند در تربيت ، تمام قوايى كه در وجود انسان هست حكمت و مصلحتى دارند. اگر در ما غرايز شهوانى هست . لغو و عبث نيست . ما بايد اين غرايز شهوانى را در حد احتياج طبيعى اشباع كنيم ، يك حدى دارند، يك حقى دارند، يك حظى دارند، حظ اينها را به اندازه خودشان بايد بدهيم .
مثل اين است كه شما اسبى يا سگى در خانه تان داشته باشيد. اگر اين اسب را براى سوارى يا اين سگ را براى پاسبانى مى خواهيد. اين اسب يا سگ احتياج به خوراك دارد، خوراكش را بايد بدهى . حالا يك آدمهاى كج سليقه اى پيدا مى شوند كه به خودشان يا به بچه شان كه تحت كفالت تربيتشان است ، فشار مى آورند. بچه احتياج به بازى دارد و خود اين احتياج به بازى يك از حكمتهاى پروردگار است . يك مقدار انرژى در وجود كودك ذخيره است كه او فقط به وسيله بازى مى تواند اين انرژى را دفع كند. بچه غريزه اى دارد براى بازى كردن . حالا انسان اشخاصى را مى بيند كه مى گويند مى خواهم بچه ام را تربيت كنم . خوب ، چطور مى خواهى تربيت كنى ؟ نمى گذارد بچه پنچ يا شش ساله برود با بچه ها بازى كند. هر مجلسى كه خودش مى رود بچه را هم مى برد براى اينكه تربيت بشود، جلوى خنده او را مى گيرد. جلوى خوراك او را مى گيرد، يا يك افرادى پيدا مى شوند (ما ديده ايم ) كه چون خود او معمم است ، يك عبا و عمامه و نعلين تهيه مى كند، بچه هشت ساله را عمامه سرش مى گذارد، عبا به دوشش مى اندازد و همراه خودش اين طرف و آن طرف مى برد بچه بزرگ مى شود در حالى كه احتياجات طبيعى وجودش برآورده نشده است . همواره به او گفته اند خدا، قيامت ، آتش جهنم . تا در سنين بيست و چند سالگى ، اين قواى ذخيره شده ، اين شهوتها و تمايلات اشباع نشده يكمرتبه زنجير را پاره مى كند. اين بچه اى كه شما مى ديديد در اثر تلقين پدر در دوازده سالگى نمازش بيست دقيقه طول مى كشيد، نماز شب مى خواند، دعا مى خواند، يكمرتبه مى بينيد در بيست و پنج سالگى يك فاسق و فاجرى از آب در مى آيد كه آن سرش ناپيداست . چرا؟ براى اينكه شما به بهانه مقامات عاليه روح ، ساير غرايز او را سركوب كرده ايد. البته در غرايز بچه خدا بوده است ، قيامت و عبادت بوده است ، اما شما اين غريزه خدا و عبادت و اينها را در حالى در اين بچه تقويت كرده ايد، به زندان انداخته ايد، حق و حظ آنها را نداده ايد، سهم آنها را نداده ايد، دنبال فرصتى مى گردند، در يك فرصتى كه برايشان پيش مى آيد، در يك وقت كه بچه فيلمى را تماشا كند و يا در مجلسى با يك زن جوان آشنا بشود، همان كافى است كه اين نيروهاى ذخيره شده سركوب شده ، يكمرتبه زنجيرها را پاره كند و بكلى تمام آن ساختمانى را كه پدر در وجود او به غلط ساخته است ويران سازد. درست مثل باروتى كه منفجر بشود، منفجر مى شود. توبه ، درست عكس اين قضيه است . آدمى كه گناه و معصيت مى كند و غرق در شهوات و درندگى است ، وقتى كه فرشته وجودش را اينقدر آزار داد و اشباع نكرد، يكمرتبه فاجعه اى به وجود مى آيد.
آخر من و تو هم انسانيم ، ما يك دهان نداريم ، اشتباه مى كنى كه خيال مى كنى يك دهان دارى و از همين يك دهان بايد به تو غذا برسد، صدها دهان دارى (عشق را پانصد سر است و هر سرى …) پانصد سر تو دارى ، پانصد دهان تو دارى . از همه اينها بايد به تو غذا برسد. يكى از اين دهانهاى تو دهان عبادت است . تو بايد روح خودت را به عبادت كردن راضى كنى ، يعنى اين حق و حظ را بايد به او بدهى ، تو يك موجود ملكوتى صفات هستى ، بايد پرواز كنى به سوى آن عالم ، وقتى اين فرشته را زندانى مى كنى ، آيا مى دانى بعد چه عوارض و ناراحتيهاى زيادى دارد؟ يك وقت شما مى بينيد يك جوان مرفه ، جوانى كه همه وسايل برايش فراهم بوده است ، به بهانه كوچك خودكشى مى كند همه مى گويند نمى دانيم چرا خودكشى كرد. اى آقا! اين موضوع كه خيلى كوچك بود! چرا خودكشى كرد؟! نمى داند كه در وجود او نيروهاى مقدسى زندانى بوده ، آن نيروهاى مقدس از اين زندگى رنج مى برده اند، طاقت نمى آورده اند، در نتيجه طغيانى به آن شكل به وجود آمده است . گاهى مى بينيد شخصى همه چيز دارد و ناراحت است و رنج مى برد. گفت :
آن يكى در كنج زندان مست و شاد
وان دگر در باغ ، ترش و بى مراد
مى بينى در باغ و بوستان زندگى مى كند. همه وسايل زندگى برايش فراهم است . اما ناراحت است ، خوش نيست و از زندگى ناراضى است .
راه لذت از درون دان نز برون
احمقى دان جستن از قصر و حصون
براى اينكه يك لذتهايى هم هست كه از درون انسان بايد به او برسد نه از بيرون ، و آنها لذتهاى معنوى انسان است .
پس توبه عبارت است از عكس العمل نشان دادن مقامات عالى و مقدس روح انسان عليه مقامات دانى و پست و حيوانى انسان . توبه عبارت است از قيام و انقلاب مقدس قواى فرشته صفت انسان عليه قواى بهيمى صفت و شيطانى صفت انسان . اين ماهيت توبه است . حالا چطور مى شود كه اين حالت بازگشت و ندامت و پشيمانى براى انسان پيدا مى شود؟
شرايط پيدايش توبه
اولا اين را بدانيد كه اگر در وجود انسان كارى بشود كه آن عناصر مقدس وجود انسان بكلى از كار بيفتد، يك زنجيرهاى بسيار نيرومندى به آنها بسته شده باشد كه نتوانند آزاد بشوند، ديگر انسان توفيق توبه پيدا نمى كند ولى همان طورى كه در يك كشور آن وقت انقلاب مى شود كه عده اى (ولو كم ) عناصر پاك در ميان مردم آن كشور باقى مانده باشند، در وجود انسان هم اگر عناصر مقدس و پاكى فى الجمله باقى باشند، در وجود انسان هم اگر عناصر مقدس و پاكى فى الجمله باقى باشند. انسان توفيق توبه پيدا مى كند والا هرگز توفيق توبه پيدا نمى كند. حالا در شرايطى انسان بازگشت مى كند، پشيمان مى شود، و اگر خدا را بشناسد به سوى خدا توبه مى كند و اگر خدا را نشناسد حالت ديگرى پيدا مى كند. احيانا جنون و ديوانگى پيدا مى كند، وضع ديگرى پيش مى آيد؟
گفتيم توبه عكس العمل است . شما توپى را به دست مى گيريد و به زمين مى زنيد. توپ از زمين بلند مى شود. زدن شما يعنى حركت توپ از زمين كه با نيروى شما صورت مى گيرد، عمل شماست و بلند شدن توپ از زمين عكس العملى است كه در اثر خوردن توپ به زمين پيدا مى شود. پس آن عمل است و اين عكس العمل ، آن فعل است و اين به اصطلاح اعراب امروز رد الفعل ، آن كنش است و اين واكنش . توپ را كه شما به زمين مى زنيد چقدر بالا مى رود؟ از يك طرف بستگى دارد به مقدار نيرويى كه در آن فعل به كار مى رود يعنى شدت ضربه شما، و از طرف ديگر بستگى دارد به چگونگى سطح زمين ، هر دو مقدار زمين سفت تر و صافتر باشد و صلابت بيشترى داشته باشد، عكس العمل بيشتر مى شود. پس ميزان عكس العمل از يك طرف بستگى دارد به شدت عمل شدت عمل شما و از طرف ديگر به صلابت و صافى آن سطحى كه توپ به آن برخورد مى كند.
عكس العمل نشان دادن روح انسان در مقابل معاصى نيز بستگى به دو چيز دارد: از يك طرف بستگى دارد به شدت عمل يعنى شدت معصيت ، شدت ضربه اى كه مقامات دانى روح شما بر مقامات عالى روحتان وارد مى كند هر چه معصيت انسان كمتر و كوچكتر باشد، عكس العمل كمترى در روح ايجاد مى كند و هر چه معصيت بزرگتر باشد، عكس العمل بيشترى به وجود مى آورد. لهذا افرادى كه بسيار شقى و قسى القلب هستند. در عين اينكه شقى و قسى القلب اند اگر جنايتشان خيلى بزرگ و فاحش باشد، همانها را هم مى بينيد كه روحشان عكس العمل نشان مى دهد شما مى بينيد خلبان آمريكائى كه مى رود آن بمب را روى هيروشيما مى اندازد، بعد كه بر مى گردد و يك نگاهى به اثر عمل خودش مى كند، مى بيند يك شهر را به آتش كشيده است ، پير و جوان ، زن و مرد، كوچك و بزرگ دارند در يك جهنم سوزان مى سوزند. از همان جا وجدانش به جنبش مى آيد، حركت مى كند، ملامتش مى كند (در صورتى كه چنين كسانى را از ميان قسى القلب ها انتخاب مى كنند) بر مى گردد به كشور خودش ، از او استقبال مى كنند، گل به گردنش مى اندازند، درجه اش را بالا مى برند، حقوقش را زياد مى كنند، عكسش را در روزنامه ها مى اندازند، تشويقش مى كنند اما خيانت آنقدر عظيم بوده است ، معصيت آنقدر بزرگ بوده است كه وجدان چنين قسى القلبى را هم بيدار مى كند، يعنى آنقدر ضربه بر روح شديد است كه در چنين زمينه روحى آدم قسى القلبى هم باز عكس العمل پيدا مى شود همين آدم در مجالس كه مى نشيند تبسم مى كند، نقل مى كند چنين كردم و چنان ، اما وقتى كه خود خلوت مى كند، خودش با خودش است ، در بستر مى خواهد بخوابد، يكمرتبه آن منظره در نظرش مجسم مى شود: اى واى ، اين من بودم كه چنين جنايتى كردم ؟! اى واى ، چه جنايت بزرگى مرتكب شدم ! در نتيجه ، همين آدم ديوانه مى شود و كارش به تيمارستان مى كشد، چرا؟ چون جنايت خيلى بزرگ بوده است .
بسر بن ارطاه ، يكى از سرداران معاويه ، بسيار مرد قسى القلب و عجيبى است . يكى از سياستهايى كه معاويه براى مضطر و بيچاره كردن على عليه السلام انتخاب كرده بود اين بود كه يك مرد جانى نظير بسر يا سفيان غامدى را در راس يك سپاه مى فرستاد داخل مرزهاى على بن ابى طالب و مى گفت ديگر به بى گناه و با گناه نگاه نكنيد (نظير همين كارى كه امروز اسرائيل با كشورهاى اسلامى انجام مى دهد)، براى مستاصل كردن اينها برويد شبيخون بزنيد، به آتش بكشيد، با گناه و بى گناه را بكشيد، به صغير و كبير رحم نكنيد، مالشان را ببريد. اين كار را مى كردند يك مرتبه همين بسر بن ارطاة را فرستاد. او رفت . اين طرف رفت ، آن طرف رفت ، وارد يمن شد، جنايتهاى زيادى كرد، از جمله توانست بر بچه هاى عبدالله بن عباس بن عبداالمطلب پسر عموى اميرالمومنين كه والى يمن بود دست يابد. دو تا بچه صغير بى گناه را گير آورد، گردن آنها را زد. چون جنايت خيلى بزرگ بود كم كم وجدان همين آدم قسى القلب هم بيدار شد، بعد دچار عذاب وجدان شد، مى خوابيد، در خواب اين جنايت خودش را مى ديد راه مى رفت ، در جلوى چشمش اين دو طفل ، اين دو كودك بى گناه مجسم بودند و ساير جنايتهايش ، كم كم كارش به جنون كشيد و ديوانه شد. يك اسب چوبى سوار مى شد، يك شمشير چوبى هم به دست مى گرفت و در خيابانها مى دويد و شلاق مى زد. بچه ها هم دورش را مى گرفتند و هو هو مى كردند.
گفتيم عامل دوم عكس العمل نشان دادن روح انسان اين است كه سطحى كه ضربه بر آن وارد مى شود صاف باشد، صلابت و استحكام داشته باشد يعنى آن وجدان انسانى ، آن فطرت انسانى ، آن ايمان شخص مستحكم و قوى باشد. در اين صورت ولو ضربه كم باشد، عكس العمل نسبتا زياد است . و لهذا شما مى بينيد گناهان كوچك ، صغائر گناهان و حتى اعمالى كه مكروه است و گناه شمرده نمى شود در وجود مردم با ايمان ، مردمى كه روح محكمى دارند و آن فرشته معنوى ، آن ايمانشان ، آن وجدان معنويشان استحكام دارد، محكوم است و عكس العمل ايجاد مى كند، اعمالى كه من و شما روزى صد تايش را مرتكب مى شويم و هيچ احساس نمى كنيد كه يك عملى انجام داده ايم پاكان ، يك عمل مكروه كه انجام مى دهند، روحشان مضطرب مى شود و مرتب پشت سر يكديگر توبه و استغفار مى كنند.
يادى از مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى
يك مرد بسيار بسيار بزرگ از نظر معنويت كه من سال گذشته هم در ماه مبارك رمضان از اين استاد بزرگ خودم ياد كردم ، مرحوم حاج ميرزا على آقاى شيرازى اصفهانى رضوان الله عليه است كه يكى از بزرگترين اهل معنايى است كه من در عمر خودم ديده ام . يك شب ايشان در قم مهمان ما بودند و ما هم به تبع به منزل يكى از فضلاى قم دعوت شديم . بعضى از اهل ذوق و ادب و شعر نيز در آنجا بودند. در آن شب فهميدم كه اين مرد چقدر اهل شعر و ادب است و چقدر بهترين شعرها را در عربى و فارسى مى شناسد! ديگران شعرهايى مى خواندند البته شعرهاى خيلى عادى ، شعرهاى سعدى ، حافظ و… ايشان هم مى خواند و مى گفت اين شعر از آن شعر بهتر است ، اين مضمون را اين بهتر گفته است ، كى چنين گفته و… شعر خواندن آنهم اينجور شعرها كه گناه نيست ، اما در شب شعر خواندن مكروه است . خدا مى داند وقتى آمديم بيرون ، اين آدم به شدت داشت مى لرزيد، گفت : من اينقدر تصميم مى گيرم كه شب شعر نخوانم آخرش جلوى خودم را نمى توانم بگيرم ، مرتب استغفرالله ربى و اتوب اليه مى گفت ، مثل كسى كه معصيت بسيار بزرگى مرتكب شده است . العياذ بالله اگر ما شراب خورده بوديم ، اينقدر مضطرب نمى شديم كه اين مرد به واسطه يك عمل مكروه مضطرب شده بود.
اين جور اشخاص چون محبوب خدا هستند از ناحيه خدا يك نوع مجازاتهايى دارند كه ما و شما ارزش و لياقت آن جور مجازاتها را نداريم . هر شب اين مرد اقلا از دو ساعت به طلوع صبح بيدار بود و من معنى شب زنده دارى را آنجا فهميدم ، معنى شب مردان خدا روز جهان افروز است را آنجا فهميدم ، معنى عبادت و خداشناسى را آنجا فهميدم ، معنى استغفار را آنجا فهميدم ، معنى حال و مجذوب شدن به خدا را آنجا فهميدم . آن شب اين مرد وقتى بيدار شد كه اذان صبح بود. خدا مجازاتش كرد تا بيدار شد ما را بيدار كرد، گفت : فلانى ! اثر شعرهاى ديشب بود! روحى كه چنين ايمان مستحكمى دارد، يك چنين ضربه كوچكى ضربه كوچكى هم كه بر آن وارد مى شود يعنى يك چنين حمله كوچكى هم كه از مقامات دانى آن بر مقامات عالى اش وارد مى شود، آن مقامات عالى عكس العمل نشان مى دهند، ناراحتى نشان مى دهند، حتى مجازات نشان مى دهند كه ببين ! مجازات نمى ماند! آدمى كه در شب مرتب شعر بخواند، دو ساعت وقت خودش را صرف شعر خواندن كند، لايق دو ساعت مناجات كردن با خداى متعال نيست .
مثال ديگرى برايتان عرض كنم : اگر شما آينه بسيار صافى را بعد از پاكيزه كردن ، در فضاى بسيار صافى كه خوشتان مى آيد در آن تنفس كنيد، روى يك ميز بگذارند، بعد از مدتى مى بينيد روى آن گرد نشسته است . اين گرد را شما قبلا احساس نمى كرديد، روى ميز هم احساس نمى كنيد، روى ديوار هم احساس نمى كنيد. هر چه ديوار كثيف تر بشود. اثر و لكه سياهى را كمتر نشان مى دهد تا جايى كه اگر سياه و قير اندود باشد دود چراغ موشى هم به آن برسد اثرش ظاهر نمى شود. پيغمبر اكرم در هيچ مجلسى نمى نشست مگر آنكه بيست و پنج بار استغفار مى كرد. مى فرمود: انه ليغان على قلبى و انى لاستغفرالله كل يوم سبعين مره (27). (اينها چيست ؟ اصلا ما چه مى گوييم و چه مى فهميم ؟!) مى گفت : بر روى دلم آثار كدورت احساس مى كنم و روزى هفتاد بار براى رفع اين كدورتها استغفار مى كنم . آن كدورتها چيست ؟ آن كدورتها براى ما آينه است ، براى ما نورانيت است ، براى او كدورت است . او وقتى كه با ما حرف مى زند ولو حرفش را براى خدا مى زند، ولو خدا را در آينه وجود ما مى بيند، باز از نظر او اين كدورت است .
ام سلمه و ديگران گفته اند كه در يكى دو ماه مانده به وفات حضرت ، ديديم كه هيچ جا بر نمى خاست و نمى نشست و عملى انجام نمى داد مگر اينكه مى گفت : سبحان الله و استغفرالله ربى و اتوب اليه ، اين ديگر يك ذكر جديد بودام سلمه مى گويد عرض كردم : يا رسول الله ! چرا اينقدر اخيرا زياد استغفار مى كنيد؟ فرمود: اين طور به من امر شده است ، نعيت الى نفسى ، بعد فهميديم كه آخرين سوره اى كه بر وجود مقدسش نازل شده سوره نصر است . اين سوره كه نازل شد پيغمبر اكرم احساس كرد كه اعلام مردن است يعنى تو ديگر وقتت تمام شده است ، بايد بروى ، سوره مباركه اين است : اذا جاء نصر الله و الفتح . و رايت الناس يدخلون فى دين الله افواجا. فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا (28) (اين قرآن چقدر لذيذ است ! چقدر زيباست ! آدم حظ مى كند كه اينها را به زبان خودش جارى كند) اى پيغمبر! آنجا كه يارى پروردگار بيايد، آنجا كه ديگر يارى اش آمد و تو را بر مخالفين پيروز كرد، آنجا كه فتح شهر يعنى فتح مكه نصيب تو شد، پس از اينكه ديدى مردم فوج فوج به دين اسلام وارد مى شوند فسبح بحمد ربك پروردگار خودت را تسبيح و تحميد كن و استغفار نما كه او توبه پذير است . چه رابطه اى است ميان آن مقدمه و اين موخره ؟ چرا پس از پيروزى و فتح و پس از اينكه مردم فوج فوج داخل اسلام مى شوند، تسبيح كن ؟ يعنى ماموريتت پايان يافت ، تمام شد (اين آخرين سوره اى است كه بر پيغمبر اكرم نازل شده است ، حتى از آيه اليوم اكملت لكم دينكم (29) و آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك (30) كه درباره اميرالمؤ منين على عليه السلام است هم ديرتر نازل شده است ) تو ديگر وظيفه ات را انجام داده اى ، پس تسبيح كن ، پيغمبر احساس كرد كه يعنى ديگر تمام شد، بعد از اين در فكر خود باش ، اين بود كه آنا فآنا تسبيح و استغفار مى كرد.
ولى ما بدبختها دلمان حكم همان ديوار قيراندود را دارد، مرتب گناه پشت سر گناه ، معصيت پشت سر معصيت ، و هيچ گونه عكس العملى در روح ما ايجاد نمى شود. من نمى دانم اين فرشته هاى روح ما كجا و چقدر حبس شده اند، چه زنجيرهايى به دست و پاى اينها بسته شده است كه دل ما تكان نمى خورد، نمى لرزد؟!
اولين منزل عبوديت ، توبه است . اگر در روح خودتان تكانى ديديد، اگر ندامتى ديديد اگر احساس پشيمانى ديديد، اگر گذشته خودتان را سياه و تيره ديديد، اگر احساس كرديد راهى كه تاكنون مى رفته ايد خطا بوده است ، سراشيبى بوده است ، و با خود گفتيد بايد برگردم رو به سر بالايى ، رو به خدا، شما به اولين منزل عبوديت و عبادت و اولين منزل سلوك رسيده ايد و مى توانيد از آنجا شروع كنيد، و اگر نه ، نه .
نصيحت على عليه السلام
شخصى آمد خدمت مولاى متقيان على عليه السلام و گفت : يا اميرالمومنين ! مرا نصيحت كن . على عليه السلام نصايح زيادى كرد. دو جمله اولش را برايتان عرض مى كنم . فرمود: لا تكن ممن يرجوا الاخرة بغير عمل و يرجى التوبة بطول الامل ، يقول فى الدنيا بقول الزاهدين و يعمل فيها بعمل الراغبين (31). همين دو جمله فعلا ما را بس . فرمود: نصيحت من به تو اينكه از آن كسان مباش كه اميد به آخرت دارد اما مى خواهد بدون عمل به آخرت برسد، مثل همه ما.
ما مى گوييم حب على بن ابى طالب كافى است . تازه حب ما حب حقيقى نيست ، اگر حب حقيقى بود عمل هم پشت سرش بود. مى گوييم همين وابستگى ظاهرى كافى است ! خيال مى كنيم على عليه السلام از كسانى است كه احتياج دارد، و اگر افرادى انتساب دروغين هم داشته باشند ديگر بسيار خوب ، ما عجالتا سياهى لشكر مى خواهيم . سياهى لشكر هم كافى است ! ما خيال مى كنيم يك گريه دروغين بر امام حسين كافى است . ولى اميرالمومنين فرمود اينها دروغ است اگر حب على بن ابى طالب تو را به عمل كشاند، بدان حب تو صادق و راستين است . اگر گريه بر حسين بن على بن ابى طالب تو را به عمل كشاند، بدان حب تو صادق و راستين است . اگر گريه بر حسين بن على تو را به سوى عمل كشاند، بدان حب تو صادق و راستين است . اگر گريه تو راستين است . اگر نه ، فريب شيطان است . جمله دوم و يرجى التوبة بطول الامل اى مرد! از آن كسان مباش كه احساس نياز به توبه را در وجود خدا دارند اما هميشه مى گويند دير نمى شود، وقت باقى است .
برادر! اگر على بيايد و من هم برويم خدمتش و بگوييم آقاجان ! ما را نصيحت كن ، چنين جمله اى به ما مى گويد: لا تكن ممن يرجوا الاخرة بغير عمل و يرجى التوبه بطول الامل تا كى بگوييم آقا دير نمى شود، حالا وقت باقى است ؟! تا هنوز جوان هستيم مى گوييم اى آقا! جوان بيست ساله كه ديگر وقت توبه كردنش نيست . عجيب اين است كه بعضى افراد پير و كهنسال وقتى يك جوان را مى بينند كه متوجه عبادت است و به گناه خودش توجه دارد و حال توبه و ندامت است ، مى گويند: اى آقا! تو جوانى ، هنوز وقت اين حرفهاى براى تو نرسيده . اتفاقا جوانى بهترين وقتش است . يك شاخه تا وقتى كه هنوز تازه است ، آمادگى بيشترى براى راست شدن دارد، هر چه بزرگتر و خشكتر بشود، آمادگى اش كمتر مى شود، بعلاوه ، چه كسى به اين جوان قول داده كه او پا به سن بگذارد، ميانه مرد بشود، از ميانه مردى بگذرد و پير بشود؟ تا جوانيم مى گوييم جوانيم . در ميانه مردى هم كه مى گوييم حالا وقت داريم ، توبه وقتش پيرى است ، وقتى كه پير شديم . از همه كارها افتاديم و همه قدرتها از ما گرفته شد، آن وقت توبه مى كنيم . نمى دانيم كه اشتباه كرده ايم ، آن وقت اتفاقا هيچ توبه نمى كنيم ، آن وقت ديگر حال توبه برايمان نمى ماند، آنقدر در زير بار معاصى كمر ما خم شده است كه دل ما ديگر حاضر براى توبه كردن نيست ، دل يك جوان آماده تر است براى توبه كردن تا دل پير. چه خوب مى گويد مولوى :
خاربن در قوت و برخاستن
خاركن در سستى و در كاستن
مثلى مى آورد. مى گويد شخصى خارى را در سر راه مردم كاشته بود. اين خار بزرگ شد. گفتند: آقا بيا اين خار را بكن . گفت : دير نمى شود، بوته خارى است كنده مى شود. دوباره گفتند: باز گفت : دير نمى شود، حال مى كنيم ، يك سال ديگر مى كنيم ! سال بعد بوته خار بزرگتر شد ولى خاركن چطور؟ پيرتر شده . گفتند: بيا بكن . گفت دير نمى شود، بعد مى كنيم سال به سال بوته خار بيشتر رشد مى كرد. بيشتر ريشه مى دوانيد، تنه اش كلفت تر، خارهايش تيزتر و خطرش بيشتر مى شد اما خاركن پيرتر و از نيرويش كاسته مى شد:
خار بن در قوت و برخاستن
خار كن در سستى و در كاستن
مى خواهد بگويد اين ملكات رذيله ، اخلاق فاسد، روز به روز در وجود تو مثل آن بوته خار بيشتر رشد مى كند، بيشتر ريشه مى دواند، تنه اش كلفت تر، خارهايش تيزتر و خطرش بزرگتر مى شود، ولى تو خودت روز به روز پيرتر مى شوى و از نيرويت ، از آن نيروهاى مقدس تو كاسته مى شود. وقتى كه جوان هستى ، مثل يك آدم قوى و نيرومندى هستى كه مى خواهد يك نهال را بكند، به سرعت مى كنى ، ريشه اش را هم مى كنى مى اندازى دور اما وقتى كه پير شدى ، مثل يك آدم سست قوه اى هستى كه مى خواهد يك درخت قوى را با دست خودش بكند، هر چه زور مى زند درخت از ريشه در نمى آيد.
به خدا قسم يك روزش يك روز است ، يك ساعتش يك ساعت است ، يك شب را اگر به تاخير بيندازيم اشتباه مى كنيم ! نگوييد فردا شب بيست و سوم ماه رمضان است ، يكى از ليالى قدر است و براى توبه بهتر است ، نه همين امشب از فردا شب بهتر است ، همين ساعت از يك ساعت بعد بهتر است ، هر لحظه از لحظه بعدش بهتر است . عبادت بدون توبه قبول نيست ، اول بايد توبه كرد. گفت : شستويى كن و آنگه به خرابات خرام اول بايد شستشو كرد، بعد وارد آن محل پاك و پاكيزه شد. ما تا توبه نكنيم ، چه عبادتى مى كنيم ؟! ما توبه نمى كنيم و روزه مى گيريم ! توبه نمى كنيم و نماز مى خوانيم ! توبه نمى كنيم و به حج مى رويم ! توبه نمى كنيم و قرآن مى خوانيم ! توبه نمى كنيم و ذكر مى گوييم ! توبه نمى كنيم و در مجالس ذكر شركت مى كنيم ! به خدا قسم اگر شما يك توبه بكنيد تا پاك بشويد و بعد يك شبانه روز با حالت توبه و پاكى نماز بخوانيد، همان يك شبانه روز به اندازه ده سال شما را جلو مى برد و به مقام قرب پروردگار مى رساند. سوراخ دعا را گم كرده ايم ، راهش را بلد نيستيم .
شخصى آمد خدمت اميرالمومنين على عليه السلام استغفار كرد. او هم مثل ما خيال مى كرد توبه كردن ، گفتن استغفار الله ربى و اتوب اليه است و اگر غين اش را هم خيلى غليظ بگوييم ديگر توبه ما خيلى بهتر است ! على عليه السلام فهميد اين بدبخت چقدر گمراه است . كم اتفاق مى افتد كه او اين جور حدت به خرج بدهد و با لحن تندى سخن بگويد ولى اينجا با لحن تندى سخن گفت ، فرمود: ثكلتك امك ، اتدرى ما الاستغفار؟ الاستغفار درجه العليين اين خدا مرگت بدهد، اى مادرت به عزايت بنشيند! آيا تو مى دانى استغفار چيست ؟ استغفار درجه مردان بلندمرتبه است . استغفار، حالت توبه و يك حالت مقدس است ، يك جو مقدس و پاك است . شما حالت توبه را پيدا بكنيد، واقعا توبه بكنيد، بعد خودتان را در يك جو و فضاى مقدس مى بينيد، احساس مى كنيد كه لطف و عنايت الهى بر روح شما سايه افكنده است ، احساس مى كنيد گروهى از فرشتگان دور شما را گرفته اند، پاك مى شويد، چون در حالت توبه انسان خودبينى را از دست مى دهد، خود را ملامت مى كند و گناهان خويش را در نظر مى گيرد.
در اسلام گفته اند اگر مى خواهى توبه كنى لازم نيست بروى پيش كشيش ، پيش آخوند و گناه را به او بگويى ، گناه را به خداى خودت بگو، چرا گناه را نزد يك بشر اقرار و اعتراف مى كنى ؟ نزد خداى غفار الذنوب خودت اقرار كن . قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتفنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا (32) اين نداى خداست ، اى بندگان اسرافكار من ، اى بندگان گنهكار من ، اى بندگان معصيتكار من ، اى بندگان من كه بر خودتان ظلم كرده ايد، از رحمت من نااميد مباشيد، بياييد به سوى من ، من مى پذيرم ، قبول مى كنم ، در جو و فضاى توبه وارد بشويد.
حديث قدسى
اين حديث قدسى چقدر عالى توبه را توصيف مى كند: انين المذنبين احب الى من تسبيح المسبحين خداى تبارك و تعالى ، اين رحمت مطلقه و كامله فرمود: نامه گنهكاران در نزد من محبوبتر است از تسبيح تسبيح كنندگان برويد به درگاه خداى خودتان ناله كنيد فكر كنيد تا گناهان به يادتان بيايد به كسى نگوييد، اقرار به گناه پيش ديگران گناه است ، ولى در دل خودتان (خودتان كه مى دانيد خودتان قاضى و مواخذ وجود خودتان باشدى ) گناهانتان را در نظر بگيريد بعد اين گناهان را ببريد پيش ذات پروردگار، تقصيرهاى خودتان را بگوييد، ناله كنيد، تضرع كنيد، طلب مغفرت كنيد، طلب شستشو كنيد. خدا شما را مى آمرزد، روح شما را پاك و پاكيزه مى كند به دل شما صفا عنايت مى كند، لطف خودش را شامل حال شما مى كند و از آن پس يك لذتى ، يك حالتى در شما ايجاد مى شود كه شيرينى عبادت را در ذائقه خودتان احساس مى كنيد، گناهان و لذات گناهان در نظر شما كوچك مى شود، ديگر رغبت نمى كنيد كه برويد فلان فيلم شهوانى را ببينيد، رغبت نمى كنيد كه به ناموس مردم نگاه كنيد، رغبت نمى كنيد كه غيبت كنيد، دروغ بگوييد يا به مردم تهمت بزنيد، مى بينيد اصلا همه رغبتتان به كارهاى پاك و خوب است .
بعد على عليه السلام شش شرط براى استغفار ذكر كرد كه دو تايش ركن توبه است ، دوتايش شرط قبول توبه و دوتاى ديگرش شرط كمال توبه ان شاء الله فردا شب اين حديث را براى شما شرح مى دهم .
شما مى بينيد آن پاكترين پاكان لذتشان در اين بوده كه با خداى خودشان سخن بگويند: همواره از تقصير و كوتاهى خودشان ، از گناه خودشان - كه گناه آنها به نسبت ما ترك اولى است و از ترك اولى هم يك درجه بالاتر است - سخن بگويند (حسنات الابرار سيئات المقربين ) دعاى ابوحمزه را بخوانيد، ببينيد على بن الحسين با خداى خودش چگونه حرف مى زند، چه جور ناله مى كند! (انين المذنبين احب الى من تسبيح المسبحين ) اين دعاى ابوحمزه ناله على بن الحسين است ، اندكى با اين ناله بنده پاك خدا آشنا بشويم . اينها لذتشان در اين بود كه وقتى با خداى خودشان حرف مى زنند همواره از نيستى خودشان ، از فقر خودشان ، از احتياج و نياز خودشان ، از كوتاهى كردن هاى خودشان بگويند. همواره مى گويند خدايا آنچه از من است كوتاهى است و آنچه از توست رحمت و لطف است . مولاى مولاى اذا رايت ذنوبى فزعت و اذا رايت كرمك طمعت (33) از على بن الحسين است : خداى من ، مولاى من ، آقاى من ! چشمم كه به گناهان خودم مى افتد، خوف و فزع و ترس مرا فرا مى گيرد اما يك نظر كه به تو مى كنم ، رحمت تو را كه مى بينم ، رجا و اميد در دل من پيدا مى شود، من هميشه در ميان خوف و رجا هستم ، به يك چشم به خودم نگاه مى كنم خوف مرا مى گيرد، به چشم ديگر به تو نگاه مى كنم رجا بر من غالب مى شود. بله ، آنها چنين بودند. دو كلمه هم ذكر مصيبت براى شما بكنم .
در عصر تاسوعا لشكر عمر سعد طبق دستور عبيدالله زياد حمله كردند. همين شبانه مى خواهند با حسين عليه السلام بجنگند. حسين به وسيله برادرش ابوالفضل العباس از اينها مى خواهد كه يك شب را مهلت بدهند. مى گويد: برادر جان ! به اينها بگو همين امشب را به ما مهلت بدهند، من فردا مى جنگم . من اهل تسليم نيستم . مى جنگم اما يك امشب را به ما مهلت بدهند (وقت غروب بود) بعد براى اينكه گمان نكنند كه حسين مى خواهد دفع الوقت كند، اين جمله را گفت : برادر! خدا خودش مى داند كه من مناجات با او را دوست دارم . من مى خواهم امشب را به عنوان شب آخر عمرم با خداى خودم مناجات با او را دوست دارم من مى خواهم امشب را به عنوان شب آخر عمرم با خداى خودم مناجات كنم و شب توبه و استغفار خودم قرار بدهم .
آن شب عاشورا اگر بدانيد چه شبى بود! معراج بود، يك دنيا شادى و بهجت و مسرت حكمفرما بود. در آن شب خودشان را پاكيزه مى كردند، حتى موهاى بدنشان را مى ستردند. خيمه اى بود به نام خيمه تنظيف ، كسى داخل خيمه بود، دو نفر ديگر بيرون خيمه ايستاده و نوبت گرفته بودند، يكى از آنها - كه ظاهرا برير است - با ديگرى شوخى و مزاح مى كرد آن ديگرى به او گفت : امشب شب مزاح نيست . گفت : اساسا من اهل مزاح نيستم ولى امشب شب مزاح است ! وقتى كه ديگران آمدند اين توابين و مستغفرين را ديدند، مى دانيد درباره شان چه گفتند؟ پس از آنكه از كنار خيمه هاى حسين گذشتند، گفتند (دشمن اين حرف را مى گويد): لهم دوى كدوى النحل مابين راكع و ساجد (34) مثل اينكه انسان را كنار كندوى زنبور عسل گذشته باشد صداى زمزمه زنبورها چگونه بلند است ؟ صداى زمزمه حسين و اصحابش به ذكر و دعا و نياز و استغفار اين گونه بلند بود.
حسين عليه السلام مى گويد: من امشب را مى خواهم شب توبه و استغفار خودم قرار بدهم (مى خواهد شب معراج خودش قرار بدهد)، آن وقت آيا ما نيازى به توبه نداريم ؟! آنها نياز دارند و ما نيازى نداريم ؟! بله ، آن شب را حسين بن على با اين وضع بسر برد، با اين حال عبادت بسر برد، به كارهاى خود و اهل بيتش رسيدگى كرد و در آن شب بود كه آن خطابه غرا را براى اصحاب خودش قرائت كرد.
تائب صحراى كربلا
از يك تائب در صحراى كربلا برايتان نام ببرم و عرض آخر من باشد: يك توبه مقبول ، يك توبه بسيار بسيار جدى كربلا توبه حر بن يزيد رياحى است . حر، مرد شجاع و نيرومندى است . اولين بار كه عبيدالله زياد مى خواهد هزار سوار براى مقابله با حسين به على بفرستد، او را انتخاب مى كند. او به اهل بيت پيغمبر ظلم و ستم كرده است . گفتم وقتى كه جنايت بزرگ شد، وجدان انسان (اگر وجدان نيمه زنده اى هم باشد) عكس العمل نشان مى دهد. حال ببينيد عكس العمل نشان دادن مقامات عالى روح در مقابل مقامات دانى چگونه است ؟ راوى مى گويد حر بن يزيد را لشكر عمر سعد ديدم در حالى كه مثل بيد مى لرزيد، تعجب كردم . رفتم جلو، گفتم : حر! من تو را مرد بسيار شجاعى مى دانستم و اگر از من پرسيدند: اشجع مردم كوفه كيست ، من از تو نمى گذشتم ، تو چطور ترسيده اى ؟ لرزه به اندامت افتاده است . گفت : اشتباه مى كنى ، من از جنگ نمى ترسم . از چه مى ترسى ؟ من خودم را در سر دو راهى بهشت و جهنم مى بينم ، خودم را ميان بهشت و جهنم مخير مى بينم ، نمى دانم چه كنم . اين راه را بگيرم يا آن راه را؟ اما عاقبت ، راه بهشت را گرفت . آرام آرام اسب خودش را كنار زد به طورى كه كسى نفهميد كه چه مقصود و هدفى دارد. همينكه رسيد به نقطه اى كه ديگر نمى توانستند جلويش را بگيرند، يك مرتبه به اسب خودش شلاق زد، آمد به طرف خيمه حسين بن على ، نوشته اند سپر خودش را وارونه كرد به علامت اينكه من براى جنگ نيامده ام براى امان آمده ام . خودش را مى رساند به آقا ابا عبدالله ، سلام عرض مى كند. اولين جمله اش اين است : هل ترى لى من توبه ؟ (35) آيا توبه اين سگ عاصى قبول است ؟ فرمود: بله ، البته قبول است . كرم حسينى را ببينيد! نفرمود آقا اين چه توبه اى است ؟! حالا كه ما را به اين بدبختى نشانده اى ، آمده اى توبه مى كنى ؟ ولى حسين اين جور فكر نمى كند. حسين همواره دنبال هدايت مردم است اگر بعد از آنكه تمام جوانانش هم كشته شدند، لشكريان عمر سعد توبه مى كردند، مى گفت توبه همه تان را قبول مى كنم ، به دليل اينكه يزيد بن معاويه بعد از حادثه كربلا به على بن الحسين عليه السلام مى گويد: آيا اگر من توبه كنم قبول مى شود؟ فرمود: بله ، تو اگر واقعا توبه كنى قبول مى شود، ولى او توبه نكرد. حر به حسين عليه السلام گفت : آقا! اجازه بده من بروم به ميدان ، جان خودم را فداى شما كنم . فرمود: تو مهمان ما هستى ، از اسب بيا پايين ، چند لحظه اى اينجا باش ، عرض كردم : آقا! اگر اجازه بدهيد من بروم بهتر است اين مرد خجالت مى كشيد، شرم داشت ، چرا؟ چون با خودش زمزمه مى كرد كه خدايا من همان گنهكارى هستم كه براى اولين بار دل اولياى تو را لرزاندم ، بچه هاى پيغمبر تو را مرعوب كردم . چرا اين مرد حاضر نشد در كنار حسين بن على بنشيند؟ چون انديشيد كه در حالى كه من اينجا نشسته ام ، نكند يكى از بچه هاى حسين بيايد و چشمش به من بيفتد و من غرق در شرمندگى و خجالت بشوم .
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين .
با سمك العظيم الاعظم ، الاعز الاجل الاكرم يا الله … اللهم اقض حوائجنا و اكف مهماتنا و اشف مرضانا و ارحم موتانا و اد ديوننا و وسع فى ارزاقنا و اجعل عاقبه امورنا خيرا و وفقنا لما تحب و ترضى .
رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات
توبه (2)
ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين . (36)
بحث ما در شب گذشته درباره توبه بود. عرض كرديم كه توبه اولين منزل اهل سلوك و اهل عبادت و عبوديت است . اگر كسى آهنگ تقرب نزد پروردگار را داشته باشد. براى اينكه خود را آماده كند بايد از گذشته سياه و تيره خود بازگردد و توبه كند.
وعده كردم كه توضيحى را كه وجود مقدس على عليه السلام درباره توبه داده است و در آن ، حقيقت و شرايط و مرحله كمال توبه را توجيه كرده است . براى شما بيان كنم . مقدمتا قبل از اينكه بيان حضرت را در اين زمينه عرض كنم به يك سوال جواب مى دهم . آن سوال اين است : توبه چه وقت از انسان قبول مى شود، وقت توبه چه موقع است ؟ يعنى تا چه وقت انسان مهلت توبه دارد؟
مهلت توبه
انسان تا در اين دنيا هست و رشته حياتش باقى است و تا وقتى كه مرگ مستقيما به او روى نياورده است ، مهلت براى توبه كردن دارد. تنها در وقتى كه انسان در چنگال مرگ گرفتار است و هيچ اميدى به نجات ندارد، توبه مورد قبول واقع نمى شود. آن ساعات و لحظات آخر كه در تعبيرات حديثى ساعت معاينه ناميده شده است . (يعنى لحظه اى كه انسان مرگ را و جهان ديگر را معاينه مى كند، به چشم مى بيند، در عين اينكه هنوز زنده است ، دنياى ديگر را در مقابل خود حاضر مى بيند) قبل از آن لحظه ، توبه انسان قبول است ولى در آن لحظه توبه مقبول نيست . همچنان كه در عالم آخرت هم توبه معنى ندارد به انسان در آنجا حال توبه پيدا مى كند و نه فرضا اگر بخواهد توبه كند - كه قطعا توبه واقعى نخواهد بود و فقط يك عمل ظاهرى است - توبه او پذيرفته است . اما چرا در اين مورد اين طور است ؟ چون جواب دادن به اين سوال مكمل عرايض ديشب من است ، از اين جهت اين بحث را امشب مطرح كردم .
اما اينكه چرا توبه در لحظه معاينه قبول نيست ؟ قرآن تصريح مى كند كه : فلما راوا باسنا قالوا امنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين . (37) يعنى همينكه انتقام ما را ديدند مى خواهند توبه كنند و توبه شان را نمى پذيريم . در ساعتى كه آن انتقام ما رسيد، اظهار ايمان كردن و اظهار توبه كردن فايده ندارد، چرا؟ براى اينكه توبه تنها پشيمانى و بازگشت نيست ، يعنى اگر انسان تحت هر عاملى فقط از راه كج خود بازگردد، اين توبه شمرده نمى شود. توبه آن وقت است كه يك انقلاب درونى در وجود انسان پيدا مى شود، يعنى نيروهاى شهوانى و غضبى و شيطانى انسان عليه تبهكاريهاى او قيام كنند و زمام مملكت وجود انسان را در دست بگيرند. اين معناى توبه است توبه يعنى انقلاب درونى انسان .
انسان وقتى به مرحله اى مى رسد كه احساس مى كند در چنگال مرگ گرفتار است و عذاب الهى را مى بيند، بديهى است كه در آنجا اظهار ايمان مى كند. اما اين اظهار ايمان ، انقلاب مقدس درونى نيست . قرآن در مورد فرعون مى گويد: حتى اذا ادركه الغرق قال امنت انه لا اله الا الذى امنت به بنوا اسرائيل (38) فرعون تا در دنياست و باد دنيا به تنش مى خورد، فرعونى مى كند، با هيچ استدلالى قانع نمى شود، هيچ نصيحت و موعظه اى را نمى پذيرد، بين سحره و موسى معارضه درست مى كند. خود سحره ايمان مى آورند و او بيشتر طغيان مى كند درصدد كشتن موسى و قومش بر مى آيد، آنها را تعقيب مى كند. هنگامى كه در دريا غرق مى شود، آب او را قرار مى گيرد و خود را در لحظات آخر عمر مى بيند و يقين مى كند كه ديگر راه نجات ندارد مى گويد: امنت انه لا اله الا الذى امنت به بنوا اسرائيل نه ، من ديگر به خداى موسى ايمان آوردم . اينجا ديگر قبول نمى شود. خدا چرا قبول نمى كند؟ مگر خدا بخل مى ورزد؟ نه ، توبه باشد قبول مى كند اين توبه نيست . توبه يعنى انقلاب مقدس درونى . اين ، انقلاب مقدس درونى نيست . آدمى كه در قعر دريا آب تمام اطرافش را گرفته و به هر طرف كه نگاه مى كند آب مى بيند و در اين حال اظهار توبه مى كند وجدانش منقلب نشده است ، فطرتش زنده نشده است ، خودش عليه خودش قيام نكرده است ، بلكه حالا كه خودش را مضطر و بيچاره مى بيند، از روى اضطرار اظهار تسليم مى كند. لهذا به او مى گويند: الان و قد عصيت قبل (39) چرا يك ساعت پيش كه آزاد بودى اين حرف را نزدى ؟ اگر يك ساعت پيش در حالى كه آزاد بودى اين حرف را مى گفتى ، معلوم بود كه در درون تو انقلاب مقدس پيدا شده ، اما حالا كه اين حرف را مى زنى اين ، انقلاب مقدس نيست . اضطرار و بيچارگى است . كدام جانى از جانيهاى دنياست كه در آن لحظه اى كه گرفتار عدالت مى شود اظهار پشيمانى نكند؟ ولى اين پشيمانى نيست ، اصلاح نيست ، علامت به صلاح آمدن نيست . اگر جانى قبل از گرفتار شدن ، خودش از درون منقلب شد و در حالى كه امكان جنايت برايش بود دست از جنايت برداشت ، اين اسمش توبه و بازگشت واقعى است . پس علت اينكه در لحظات آخر، در حال معاينه آن دنيا توبه انسان مقبول نيست ، اين است كه توبه نيست نه اينكه توبه هست و مقبول نيست ، اصلا توبه نيست .
اما اينكه چرا توبه انسان در دنياى ديگر قبول نيست ؟ جواب اين سوال اولا از همان جواب اول روشن شد، چون در آن دنيا هم انسان همه چيز را معاينه كرده و مى بيند در آنجا هم وقتى كه ادعاى توبه مى كند و مى گويد خدايا پشيمانم ، آن اظهار پشيمانى انقلاب مقدس درونى نيست ، انقلاب آزاد نيست . ثانيا انسان همينكه از اين دنيا رفت ، مى دانيد در حكم چيست ؟ در حكم ميوه اى است كه روى يك درخت بوده و پس از آنكه رسيده است يا به صورت كال و نيم رس (به هر شكلى )، از درخت جدا شده و افتاده است ميوه تا روى درخت است تابع نظام درخت است ، اگر رشد مى كند از طريق درخت رشد مى كند، اگر آب به آن مى رسد از طريق ريشه هاى درخت است ، اگر ماده غذايى به آن مى رسد از طريق درخت مى رسد، اگر از هوا استفاده مى كند از طريق درخت استفاده مى كند، اگر طعمش شيرين مى شود به دليل فعل و انفعالى است كه در درخت صورت مى گيرد، اگر رنگش تغيير مى كند باز به وسيله درخت است ، همينكه ميوه از درخت افتاد، تمام امكاناتى كه براى آن موجود بود از بين مى رود تا ساعتى قبل كه مثلا سيبى كه روى زمين افتاده است در روى درخت به صورت نيم رس و كال بود، اين امكان وجود داشت كه رسيده شود، يك مرحله جلو بيايد، رنگش تغيير كند، حجمش بيشتر شود، طعمش مطبوع تر شود، شيرين تر شود، معطرتر شود ولى همينكه از درخت افتاد، تمام امكانات از بين مى رود، يعنى آخرين فعليتش ، آخرين حالتش در همان لحظه اى است كه از درخت مى افتد.
انسان ميوه درخت طبيعت است ، ميوه درخت دنياست . تمام امكاناتى كه براى ما انسانها موجود است ، در طبيعت و در دنيا موجود است براى ما خوب شدن در دنيا امكان دارد وسائل بد شدن و بدتر شدن هم باز در دنيا موجود است . ما كه در اين دنيا هستيم . روى درخت طبيعت و دنيا هستيم ميوه اين درخت هستيم .
اين جهان همچون درخت است اى گرام
ما بر آن چون ميوه هاى نيم خام
تا ما روى درخت طبيعت هستيم ، همه امكانات برايمان هست ، اگر عبادت كنيم ، مثل ميوه اى كه مى رسد رسيده مى شويم ، اگر گناه كنيم ، مانند ميوه اى كه آفت زده مى شود آفت زده مى شويم مثل اينكه كرمى يا شته اى از راه درخت به اين ميوه برسد. توبه هم يكى از امكانات است ، مثل آب و غذايى است كه از راه درخت طبيعت بايد به ما برسد لذا وقتى مرديم ديگر به ما نمى رسد، چرا؟ چون عرض كردم توبه يك انقلاب مقدس است و همه تغييرها و انقلاب ها و حركتها مال اين دنياست ، همه تغيير مسير دادنها و تغيير جهت دادنها مال اين دنياست ، بالا رفتن و پايين رفتن در اين دنياست . همينكه پا به آن دنيا گذاشتيم ، در هر حد و درجه اى كه هستيم ، در هر مسيرى كه هستيم ، به سوى هر چيزى كه هستيم در همان جا متوقف مى شويم آخرين حد فعليت تمام شده است .
يك مثال ديگر: يك طفل تا در رحم مادر است وابسته به وجود مادر است ، غذايش از ناحيه مادر است مايع و آب بدنش از وجود مادر است ، سلامت و بيمارى اش از ناحيه مادر است اما همينكه از مادر متولد شد، ديگر وابستگى اش به او تمام مى شود، يك نظام ديگر بر زندگى او حكومت مى كند و ديگر يك لحظه نمى تواند با نظام پيشين كه نظام رحم است زندگى كند. انسان پس از آنكه از اين دنيا رفت ، نظام زندگى اش بكلى تغيير مى كند و عوض مى شود و امكان ندارد كوچكترين استفاده اى از نظاماتى كه در اين دنيا هست بكند. عمل و توبه ، پيشروى و پسروى ، بالا رفتن و پايين رفتن و تغيير مسير و جهت دادن ، همه مال اين دنياست .
اين كلام على عليه السلام است : اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل (40) مى گويد: ايهاالناس ! امروز روز عمل است و روز حساب نيست . دنيا محل مجازات و رسيدن به حساب نيست . نه اينكه بخواهد بگويد هيچ مكافاتى در دنيا نيست . بعضى از احوال در دنيا مكافات است و بعضى از بدبختيهايى كه در دنيا به انسان مى رسد نتيجه عمل انسان است . اما نه خيال كنيد كه حساب هر عمل بدى را خدا در اين دنيا مى رسد و نه خيال كنيد كه هر حالت بدى كه انسان پيدا مى كند در نتيجه يك عمل گذشته اوست . اين جور نيست . بنابراين آيا اگر انسانى در اين دنيا سختى اى ديد، دليل بر بدى عمل اوست ؟ مثلا اينكه سيلى آمد و پاكستانيها را از بين برد.(41) دليل بر بدى عمل آنهاست ؟ يعنى خدا به حساب آنها در اين دنيا رسيده است ؟ نه ، اين جور نيست . درس اسلام به ما اين است : اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل دنيا دار عمل است ، دار رسيدگى و حساب كردن نيست . برعكس ، آخرت دار عمل نيست ، منحصرا دار حساب است و بس .
پس سر اينكه توبه انسان محدود است به قبل از معاينه موت و آثار آن ، و پس از آنكه انسان موت را معاينه كرد نظير فرعون ، ديگر توبه او قبول نيست . و همچنين سر اينكه در عالم آخرت توبه اى نيست ، همينها بود كه براى شما عرض كردم .
از اينها چه نتيجه اى بايد بگيريم ؟ سخن على را (اليوم عمل ) از فرصت بايد استفاده كنيم . از آن كسانى نباشيم كه توبه را تاخير مى اندازند به حساب اينكه وقت باقى است . خدا مى گويد: يعدهم و يمنيهم و مايعدهم الشيطان الا غرورا. (42) اى وعده ها كه : دير نمى شود، هنوز از عمر ما خيلى باقى است ، هنوز يك گل از صد گل ما باز نشده است ، وعده هاى شيطانى است ، فريبهاى نفس اماره است . انسان نبايد توبه را تاخير بيندازد. مقدمه من تمام شد حال وارد سخن على عليه السلام بشويم :
توبه از نظر على عليه السلام
وقتى آن شخص در حضور مبارك على عليه السلام استغفار كرد و على عليه السلام احساس كرد كه او معنى و حقيقت و اوج استغفار را نمى داند، با تعرض به او فرمود: ثكلتك امك اتدرى ما الاستغفار؟ الاستغفار درجه العليين . (43) اى خدا مرگت بدهد! اى مادرت به عزاى تو بنشيند و بگريد! تو لفظ استغفار را مى گويى ؟ اصلا مى دانى كه حقيقت استغفار چيست ؟ استغفار بگريد! تو لفظ استغفار را مى گويى ؟ اصلا مى دانى كه حقيقت استغفار چيست ؟ استغفار درجه عليين است . يعنى مردمى كه در آن درجات بالا از مقامات قرب قرار گرفته اند. بعد فرمود: استغفار و توبه يك كلمه است بر اساس شش پايه . اين شش پايه را كه على عليه السلام بيان كرده است ، علما اين طور درك كرده اند كه دو تا از اينها ركن و اساس توبه ، دو تاى ديگر شرط قبول توبه (يعنى دو تا ماهيت توبه را تشكيل مى دهند و دو تاى ديگر شرط قبول توبه ماهيت دار را) و دو تاى آخر شرط كامل شدن توبه هستند. حالا اين شش پايه چيست ؟
فرمود: اولها الندم على مامضى اولين شرط (ركن ) توبه پشيمانى و حسرت و تاسف و آتش درونى و ناراحتى است بر آنچه كه گذشته است . يعنى توبه آن وقت واقعا توبه است كه شما نگاهى به صفحه سياه اعمال گذشته خودتان بكنيد، يكمرتبه يك ندامتى يك پشيمانى زيادى ، يك تاسف و حسرت فوق العاده اى در شما ايجاد شود و دلتان آتش بگيرد كه اين چه كارى بود كه من كردم ؟! ديده ايد گاهى انسان يك كارى مى كند به خيال اينكه برايش سود دارد بعد از اينكه آن را انجام مى دهد يك وقت مى بيند كه اين كار برايش مثلا ده هزار تومان ضرر داشته است . وقتى كه مى فهمد اين كارش اشتباه بوده است ، مى گويد: آخ ! و انگشت سبابه اش را مى گزد: اى واى ! چرا من اين كار را كردم ؟! اسم اين را مى گذارند پشيمانى ، ناراحتى كه گاهى مى گويند: آقا! يك كارى كردم و الان به قدرى پشيمانم كه اثر پشيمانى ، ناراحتى ، كه گاهى مى گويند: آقا! يك كارى كردم و الان به قدرى پشيمانم كه اگر پشيمانى شاخ مى داشت من شاخ درآورده بودم ! شرط اول توبه كردن چنين پشيمانى و ندامتى است .
خداى ناخواسته لب به يك حرام مثلا شراب آلوده اى ، يكدفعه فكر مى كنى كه آخر قرآن درباره شرابخوارى چه گفته است ؟ قرآن گفته است : يا ايها الذين امنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون (44) شراب ، قمار و آن كارهاى بت پرستى ، پليدى است . اگر صلاح و سعادت و رستگارى مى خواهيد، از اينها دورى بجوييد شرابخوارى با سعادت و رستگارى جور در نمى آيد. قمار در اسلام حرام است . از گناهان كبيره است . به هر شكلى كه مى خواهد باشد مسلمان قمار نمى كند.
اين چه مسلمانى اى است كه من و شما داريم و كبائر محرمات اسلامى را هم مرتكب مى شويم ؟ قرآن ديگر چقدر در مورد همين معصيت رايج ميان ما، يعنى غيبت كردن و تهمت زدن داد بكشد؟! به خدا قسم انسان از اينهمه تهمتهايى كه ميان مردم است تعجب مى كند. مى دانيد تهمت يعنى چه ؟ ما دو گناه كبيره درجه يك داريم : يكى از آنها دروغ گفتن است و ديگرى غيبت كردن گناه كبيره يعنى گناهى كه انسان به وسيله آن استحقاق جهنم را رفتن را پيدا مى كند. لا يغتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا (45) مردم ! غيبت يكديگر را نكنيد آيا هيچيك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مسلمانش را در حالى كه مرده است بخورد؟! گوشت مرده چقدر تنفرآور است ، خصوصا اگر انسان مرده را بشناسد و دوستش بوده باشد. ديگر بالاتر از اين تعبير هم هست ؟ تهمت يعنى دروغ به علاوه غيبت ، يعنى دو گناه كه با همديگر توام شوند اسمش مى شود تهمت ، و چقدر در ميان ما تهمت زدن رايج است ! و بعضى از ما كه مى خواهيم مقدسى كنيم ، يك مى گويند اول حرفمان مى آوريم ، مثلا شخصى به يك نفر تهمتى زده ، مى خواهيم از گردن خودمان رد كنيم ، خيال مى كنيم كه سر خدا را هم شود كلاه گذاشت ! مى گوييم : مى گويند فلانى اين طور است . قرآن جلوى اين را هم گرفته است ، اين را هم يك گناه بزرگ شمرده است ، مى گويد: ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين امنوا لهم عذاب اليم (46) آنان كه دوست دارند در ميان مردم حرف زشتى درباره فرد مومنى ، افراد مومنى ، يك موسسه ايمانى شيوع پيدا كند (برايشان عذاب دردناكى است ) اگر از يك احمقى يا مغرضى يا كسى كه معلوم است كه ريشه حرفش در كجاست درباره كسى حرفى شنيديد، حق نداريد بگوييد شنيده ام ، مى گويند. خود اين مى گويندها اشاعه دادن فحشاست .
و گناهان ديگر هم همين طور. آن كه چشم چرانى مى كند، به ناموس مردم خيانت مى كند، بايد بداند كه پيغمبر فرمود: زنى العين النظر (47) زناى چشم ، چشم چرانى كردن است . (همين طور) آن كه نماز را ترك كرده ، آن كه روزه را ترك كرده است . من نمى دانم ما چه جور مسلمانهايى هستيم ؟! انسان خجالت مى كشد در ماه رمضان در اين خيابانها راه برود، علنى سيگارها را گوشه لبشان گذاشته اند و راه مى روند! يكى را مى بينى كه در ماشين نشسته و سيگار هم گوشه لبش است . هر سال هم شهربانى اعلامى مى كند كه كسى حق ندارد متعرض روزه خوارها بشود، خود شهربانى اقدام مى كند ما هم نديده ايم كه پاسبانى به يك روزه خوار تذكر بدهد. روزه خوارى علنى ، هتك حرمت اسلام است . اين عمل يعنى فحش دادن به قرآن يعنى فحش دادن به پيغمبر اسلام . اگر مى خواهى روزه بخورى برو در خانه ات بخور. اگر روزه را در خانه ات بخورى يك گناه كبيره كرده اى ولى وقتى روزه را علنى در خيابانها مى خورى ، علاوه بر اينكه روزه خوارى ، فحش هم به اسلام داده اى .
براى توبه كردن ، اول بايد يك توجهى به غيبتهاى خودمان بكنيم ، توجهى به شراب خواريهاى خودمان بكنيم ، توجهى به تهمت زدنهاى خودمان بكنيم ، توجهى به قمارهاى خودمان بكنيم ، توجهى به چشم چرانى هاى خودمان بكنيم ، خانمها توجهى به لخت بودن هايشان بكنند. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من در معراج زنهايى را ديدم كه آنها را از موهايشان آويخته بودند و با تازيانه هاى آتشين مى زدند، متحير از جبرئيل پرسيدم : اينها چه كسانى هستند؟! جبرئيل گفت : زنانى از امت تو كه موهايشان را از نامحرم نمى پوشاندند. آن وقت كه بى حجابى نبود ولى پيغمبر به چشم باطن ديد. (اينها از هزار و چهارصد سال پيش در كتابها هست ) گفت : زنانى را ديدم كه از پستانهايشان آويخته بودند پستانشان را شلاق مى زدند، زنانى چنين و چنان بوده اند چه كسانى بودند؟ فرمود: به من گفتند اينها زنانى از امت تو هستند كه بدنشان را به مردم ارائه مى دهند. آخر اين چهار روز دنيا چقدر براى انسان ارزش دارد كه انسان خود را تا ابد به عذاب الهى گرفتار كند؟! به خدا قسم راست است ، به اصطلاح مولاى درزش نمى رود. آخر پرده درى تا كى ؟ عليه خدا قيام كردن تا كى ؟ به پيغمبر اسلام فحش دادن تا كى ؟ حالا فحش لفظى باشد يا كتبى . آدم چه بگويد كه در اين مملكت كتاب منتشر مى شود كه سر تا پايش فحش صريح به پيغمبر اسلام است و شماره رسمى هم پشتش خورده است ، اجازه نشر هم به آن داده اند! به خود بياييد، يك ذره فكر كنيد، غفلت تا كى ؟ الم يان للذين امنوا ان تخشع قلوبهم لذكرالله و مانزل من الحق (48) آيا نرسيده آن وقتى كه اين دلهاى ما خشوع پيدا كنند، خاشع شوند، نرم شوند براى ياد خدا و به اين قرآن حقى كه از جانب خدا نازل شده است اعتنايى بكنيم ، به تعليماتش توجهى بكنيم ؟! هى محرم بيايد، دلمان حداكثر به اين خوش باشد كه مى رويم در جلسه اى شركت مى كنيم و قطره اشكى مى ريزيم ، والله اينها كافى نيست . بايد يك فكر اساسى به حال خودمان و اسلاممان بكنيم . بچه هايمان از دست رفتند. پسرهايمان از دست رفتند، دخترهايمان از دست رفتند، جامعه مان از دست رفت ، يك فكرى بكنيم ، توبه كنيم .
ركن اول توبه : ندامت و پشيمانى
فرمود: اولش اين است كه روحت آتش بگيرد، مشتعل بشود، خودت را غرق در حسرت ببينى ، غرق در ندامت و پشيمانى ببينى . چشمت را بر روى گناهانت باز كن ، يك محاسبه الاعمالى براى خودت درست كن ، از خودت حساب بكش ، ببين روزى چند گناه كبيره مرتكب مى شوى . شيخ بهايى مى گويد:
جد تو آدم بهشتش جاى بود
قدسيان كردند بهر او سجود
يك گنه ناكرده گفتندش تمام
مذنبى مذنب ، برو بيرون خرام
تو طمع دارى كه با چندين گناه
داخل جنت شوى اى رو سياه ؟
ركن دوم : تصميم به عدم بازگشت
شرط (ركن ) دوم توبه چيست ؟ فرمود: العزم على ترك العود يك تصميم مردانه ، يك تصميم جدى كه ديگر من اين عمل ناشايست را تكرار نمى كنم . البته شما را با اين شعرى كه خواندم مايوس نكرده باشم نگوييد پس كار تمام است ، نه لاتقتطوا من رحمة الله (49) از رحمت الهى مايوس نباشيد از هر چه گناه داريد برگرديد، خدا مى پذيرد همه شرايط را ذكر كرده اند. ولى حد و اندازه براى گناه ذكر نكرده اند نگفته اند اگر گناهت به اين حد رسيد توبه ات قبول مى شود و از آن بالاتر كه شد نه ، بلكه گفته اند توبه كن قبول مى شود اما به شرط اينكه واقعا توبه كنى ، اگر آتش درونى در تو پيدا بشود، انقلاب مقدس در روح تو پيدا بشود و تصميم بر عدم عود بگيرى ، توبه تو قبول است اما به شرط اينكه تصميم تو واقعا تصميم باشد، نه اينكه بيايى اينجا پچ پچى هم با خودت بكنى و بگويى عجب وضع بدى داريم و بيرون كه رفتى فراموش كنى اين به درد نمى خورد و بدتر است . امام فرمود: كسانى كه استغفار مى كنند و باز گناه را تكرار مى كنند. استغفارشان از استغفار نكردن بدتر است چون اين مسخره كردن توبه است ، استهزاء خداست ، استهزاء توبه است .
اين دو ركن توبه است :
اول ندامت ، حسرت ، اشتعال درونى ، ناراحتى از گذشته ، پشيمانى كامل از گناه ، و دوم تصميم قاطع و جدى براى تكرار نكردن گناه . اما توبه دو شرط هم دارد:
شرط اول توبه : بازگرداندن حقوق مردم
شرط اول اين است كه حقوق مردم ، حق الناس را بايد برگردانى . خدا عادل است ، از حقوق بندگانش نمى گذرد. يعنى چه ؟ مال مردم را خورده اى ؟ بايد يا آن مال را به صاحبش برگردانى يا لااقل او را راضى كنى . از مردم غيبت كرده اى ؟ بايد استرضاء كنى ، بروى خودت را بشكنى بگويى آقا من از تو غيبت كرده ام ، خواهش مى كنم از من راضى باش .
جريانى من خودم دارم كه نمى دانم گفتنش درست است يا نه . طلبه بودم ، در ايام طلبگى هم البته كمتر از جاهاى ديگر، ولى اتفاق مى افتد كه انسان در يك مجلسى مى نشيند عده اى از اين آقا و آن آقا غيبت مى كنند. يك وقت هم مى بينى خود انسان گرفتار مى شود خدا رحمت كند مرحوم آيه الله العظمى آقاى حجت (رضوان الله عليه ) را. من يك دفعه در شرايطى قرار گرفتم و با اشخاصى محشور بودم كه اين مرد - كه حق استادى به گردن من داشت و من سالها خدمت ايشان درس خوانده بودم و حتى در درس ايشان در يك مسابقه عمومى از ايشان جايزه گرفته بودم - مورد غيبت واقع شد. يك وقت احساس كردم كه اين درست نيست ، من چرا در چنين شرايطى قرار گرفتم ؟ ايشان در يك تابستانى به حضرت عبدالعظيم تشريف آورده بودند. يك روز بعد از ظهرى بود. رفتم درب خانه ايشان را زدم ، گفتم بگوييد فلانى است . ايشان در اندرون بودند. اجازه دادند. يادم هست كه رفتم داخل . كلاهى به سرايشان بود و بر بالشتى تكيه كرده بودند (پيرمرد و مريض بود، دو سه سال قبل از فوت ايشان بود) گفتم : آقا آمده ام مطلبى را به شما عرض كنم . فرمود: چيست ؟ گفتم : من از شما غيبت كرده ام ولى البته كم ، اما غيبت نسبتا زيادى شنيده ام ، و من از اين كار پشيمانم كه چرا در جلسه اى كه از شما غيبت مى كردند حاضر شدم و شنيدم و چرا احيانا به دهان خودم هم غيبت شما آمد، و من چون تصميم دارم كه ديگر هرگز از شما غيبت نكنم و هرگز هم غيبت شما را از كسى استماع نكنم ، آمده ام به خود شما عرض كنم كه مرا ببخشيد، از من بگذريد، اين مرد با بزرگوارى اى كه داشت ، به من گفت : غيبت كردن از امثال ما دو جور است : يك وقت به شكلى است كه اهانت به اسلام است و يك وقت به شخص ما مربوط مى شود. من مى دانستم مقصود ايشان چيست . (گفتم ) نه ، من چيزى نگفتم و جسارتى نكردم كه به اسلام توهين بشود، هر چه بوده مربوط به شخص خودتان است . گفت : من گذشتم .
انسان اگر مى خواهد توبه كند بايد حقوق و ديون مردم را بپردازد. آن كسى كه زكات به او تعلق گرفته و نداده ، حق الناس به گردنش است و بايد بپردازد. آن كسى كه خمس به او تعلق گرفته و نداده . حق الناس به گردنش است و بايد بپردازد. آن كسى كه رشوه خورده است بايد به صاحبش برگرداند. هر كسى از هر راه حرامى مال به دست آورده بايد برگرداند. اگر جنايتى بر كسى وارد كرده است ، بايد او را استرضاء كند. همينطورى كه نمى توان گفت : توبه ! على عليه السلام فرمود: شرط توبه اين است كه حقوق مردم را بپردازى . مثلا مال مردم را خورده اى و حالا هيچ چيز ندارى كه بدهى و در يك شرايطى هم هستى كه به او دسترسى ندارى (مثلا او مرده است ). در اينجا استغفار كن ، برايش طلب مغفرت كن . خدا ان شاء الله او را راضى مى كند.
شرط دوم : اداى حقوق الهى
شرط دوم توبه اين است كه حقوق الهى را ادا كنى . حق الهى يعنى چه ؟ مثلا روزه حق الله است ، روزه مال خداست . روزه هايى را كه خورده اى بايد قضا كنى . نمازهايى را كه ترك كرده اى بايد قضايش را بجا بياورى . مستطيع بوده اى و حج نرفته اى ، حجت را بايد انجام بدهى . اينها شوخى نيست . در مساله حج وارد است كه اگر كسى مستطيع بشود و هيچ عذر شرعى نداشته باشد (يعنى استطاعت طبيعى داشته باشد و از نظر راه مانعى نباشد، استطاعت مالى داشته باشد و امكانات ثروتش به او اجازه بدهد، استطاعت بدنى داشته باشد و مريض نباشد كه قدرت رفتن نداشته باشد) و در عين حال به حج نرود و نرود تا بميرد، چنين كسى هنگام مردن ، مسلمان از دنيا نخواهد رفت ، فرشتگان الهى مى آيند و به او مى گويند: مت ان شئت يهوديا و ان شئت نصرانيا (50) تو كه اين ركن اسلامى را بجا نياورده اى ، حالا مخير هستى ، مى خواهى يهودى بمير، مى خواهى نصرانى بمير، تو ديگر نمى توانى مسلمان بميرى .
چطور مى شود انسان مسلمان باشد و نماز نخواند؟ يادم افتاد دو سه شب پيش كه راجع به فضيل بن عياض صحبت كردم ، بعد نامه اى به من دادند از يك خانم محترمه اى كه در آن نوشته بودند شما اگر به مستمعين خودتان احترام مى گزاريد، اين را هم در جلسه بگوييد چون گفتنش مانعى ندارد بلكه بهتر هم هست ، من مى گويم :
ايشان نوشته بود كه من فقط يك شب براى اولين بار به اينجا آمدم و شديدا تحت تاثير قرار گرفتم . تصميم گرفتم باز هم به اينجا بيايم . امشب آمده ام و شبهاى ديگر خواهم آمد. من ليسانسه علوم تربيتى هستم ، مديره هستم (حالا يادم نيست در دبستان يا دبيرستان ) شما اينهمه گفتيد فضيل بن عياض يك آيه قرآن را شنيد و منقلب شد. يا راجع به نماز و حضور قلب گفتيد. من بدبخت كه اساسا معنى قرآن را نمى فهمم چه كنم ؟ من كه معنى نماز را نمى فهمم ، حضور قلب براى من چه مفهوم و معنايى دارد؟ به زبان حال كانه نوشته كه ما كودكستان رفتيم و دبستان و دبيرستان رفتيم و دانشگاه را طى كرديم ولى قرآن را به ما ياد ندادند كه ندادند. پس شما در اينجا وسيله اى فراهم كنيد براى اينكه زبان عربى را تعليم بدهند تا حدودى كه مردم كم و بيش با معانى قرآن آشنا بشوند، با معنى نماز آشنا بشوند و لااقل بتوانند نماز را با روح بخوانند، قرآن را با روح تلاوت كنند، يك آيه قرآن كه خوانده مى شود، بفهمند.
من مى خواهم يك جواب عمومى بدهم (با مشورت رفقا). اينجا(51) هميشه اعلام كرده است و اين را از اوجب واجبات مى داند كه مسلمانها با زبان عربى آشنا بشوند. بفهمند كه در نماز چه مى گويند، قرآن خودشان را بفهمند. ولى چه بايد كرد، حرص دنيا آنچنان ما را گرفته است كه چون زبان انگليسى كليد درآمد و ماديات است . بچه هفت ساله مان را هم مى فرستيم تا زبان انگليسى ياد بگيرد. كمتر خانواده اى است كه لااقل يك نفر در آن زبان انگليسى را نداند ولى حاضر نيستيم يك كلاس عربى تشكيل بدهيم و زبان عربى را به خاطر خدا ياد بگيريم ، به خاطر نمازمان ياد بگيريم ، به خاطر قرآنمان ياد بگيريم . براى چندمين بار اعلام مى كنيم كه ما در اينجا آمادگى تشكيل دادن كلاس ، هم براى زنان و هم براى مردان را داريم . يك عده بيايند و نام نويسى كنند، خانمها در كلاس خودشان و آقايان در كلاس خودشان . اين موسسه حاضر است براى اينها به طور رايگان وسيله فراهم كند تا زبان عربى را ياد بگيرند، چون واجب است .
شرط اول كمال توبه
بعد على عليه السلام دو موضوع را فرمود كه شرط كمال توبه واقعى است . فرمود: توبه آن وقت توبه است كه اين گوشتهايى را كه در حرام رويانيده اى آب كنى ، اينها گوشت انسان نيست . يعنى چه ؟ يعنى اين گوشتهايى كه در مجالس شب نشينى در بدن آمده است ، اين هيكلى كه درست كرده اى از حرام و استخوانت از حرام است ، پوستت از حرام است ، گوشتت از حرام است ، خونت از حرام است ، بايد كوشش كنى كه اينها را آب كنى و بجاى اينها گوشتى كه از حلال روييده باشد پيدا شود. خودت را ذوب كن . حتما باور نمى كنيد.
ابوى ما نقل مى فرمودند كه مرحوم حاج ميرزا حبيب رضوى خراسانى - كه شعرهايش را حالا زياد مى شنويد و يكى از مجتهدين بزرگ خراسان و مردى عارف و فيلسوف و حكيم بوده است - هيكل خيلى بزرگى داشت و مرد بسيار چاقى بود. اين مرد در اواخر عمرش با شخصى كه اهل دل و معنا و حقيقت بوده مصادف مى شود. حاج ميرزا حبيب با آن مقامات علمى و با آن شهرت اجتماعى و با اينكه مجتهد درجه اول خراسان بود، رفت پيش اين مرد زاهد متقى و اهل معنى زانو زد. ايشان گفتند: بعد از مدتى حاج ميرزا حبيب با آن هيكل را ديدم در حالى كه كوچك شده بود. (مردم مى روند اروپا براى لاغر شدن رژيم غذايى مى گيرند!) ما ديديم هيكل حاج ميرزا حبيب در آخر عمرش كوچك شده ، آب شده . مصداق سخن على عليه السلام شد كه اين گوشتهايى را (البته من به ايشان جسارت نمى كنم و نمى گويم از راه حرام ) كه در حال غفلت روييده است ، آب كن .
شرط دوم كمال توبه
ششمين شرط را هم برايتان عرض كنم . فرمود: به اين بدن كه اينهمه لذت معصيت را چشيده است ، رنج طاعت را بچشان . از نازك نارنجى بودن بيرون بيا يا نارنجك گرى آدم بنده خدا نمى شود. اصلا انسان نمى شود، آدم نارك نارنجى انسان نيست . روزه مى گيرى سخت است ، مخصوصا چون سخت است بگير. شب مى خواهى تا صبح احيا بگيرى برايت سخت است ، مخصوصا چون سخت است اين كار را بكن . يك مدتى هم به خودت رنج و سختى بده ، خودت را تاديب كن .
دو تعبير قرآن
قرآن دو تعبير دارد كه اين دو تعبير را بعد از توبه ذكر كرده است ، يكى اينكه توبه را با تطهير توام مى كند، مثلا مى گويد: ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين (52) خدا توبه كنندگان و شستشوگران را دوست مى دارد. قرآن چه مى خواهد بگويد؟ مى گويد توبه كن و با آب توبه خودت را شستشو بده ، پاك كن . چشم بينا داشته باش ، نظافت تنها به هيكل و بدن نيست . نظافت بدن را خوب درك كرده ايم . البته اين نه تنها عيب نيست كه كمال هم هست ، بايد هم درك كنيم . پيغمبر ما از نظيف ترين مردم دنيا بود. هر روز مى رويم دوش مى گيريم ، هر چند روز يك بار تمام بدن خودمان را صابون مى زنيم ، پيراهن خودمان را عوض مى كنيم . كت و شلوار خودمان را مرتب لكه گيرى مى كنيم ، چرا؟ مى خواهيم پاكيزه باشيم . آخر تو فقط همين هيكل هستى ؟! خودت را پاكيزه كن ، روحت را پاكيزه كن ، قلبت را پاكيزه كن ، دلت را پاكيزه كن . اين قلب و دل و روح را با آب توبه پاكيزه كن . ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين .
تعبير ديگر قرآن اين است كه توبه را در موارد ديگرى مقرون به كلمه اصلاح مى كند: فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله يتوب عليه ان الله غفور رحيم (53) ديشب عرض كردم كه يكى از مشخصات و خصوصيات انسان اين است كه گاهى نيمى از وجود او عليه نيم ديگر وجودش قيام مى كند، انقلاب مى كند. و عرض كردم كه اين قيام و انقلاب ، گاهى از طرف مقامات دانى وجود انسان است : شهوت قيام مى كند، غضب قيام مى كند، شيطنت قيام مى كند، وجدان قيام مى كند، دل و عمق ضمير قيام مى كند. اگر قيام از طرف مقامات نامقدس وجود انسان باشد (اينجا كه عالى و دانى مى گوييم يعنى مقدس و غير مقدس )، از طرف عناصر حيوانى باشد، نتيجه اين قيام و انقلاب ، بلبشوست ، اسمش بلواست ، ديشب مثال زدم : افرادى كه به نام قدس و زهد و تقوا از لحاظ شهوات محروميت كشيده اند و به خودشان محروميت داده اند، يكمرتبه مى بينيد كه افسار گسيخته مى شوند، يك حالت بلوا و آشوب عجيبى بر آنها حكمفرما مى شود. اسم اين جز انفجار و بلوا نيست . ولى اين بر خلاف قيام و انقلابى است كه از طرف عناصر مقدس وجود انسان ايجاد مى شود. انقلابى كه عقل در وجود انسان بكند، كودتايى كه فطرت خداشناسى و خداپرستى انسان در وجود او بكند، يك انقلاب مقدس است . انقلاب مقدس توام با اصلاح است . انقلاب مقدس آثار شوم گذشته را از بين مى برد. انقلاب مقدس قصاص مى كند. و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب (54) عرض كردم كه على عليه السلام فرمود: از بدن خودت انتقام بكش ، قصاص بگير، گوشتهايى را كه از حرام روييده است آب كن ، اين همان قصاص كردن و انتقام گرفتن از شهوات نفسانى است . انقلاب وقتى كه مقدس شد، مى خواهد آثار شوم گذشته را از ميان ببرد و از ميان هم مى برد.
اين است كه قرآن اين طور تعبير مى كند: فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح آن كه توبه كند و اصلاح نمايد. اصلا، توبه يك قيام اصلاحى است و غير از اين چيزى نيست .
شب احياء است و بايد دعا كنيم و قرآن به سر بگيريم ، لذا من عرايض خودم را مختصر مى كنم . ديشب عرض كردم يكى از مشخصات انسان توبه است و عرض كردم كه تغيير مسير دادن ، تغيير جهت دادن ، از مختصات انسان نيست ، در حيوانات هم هست و حتى در گياه هم تا حدودى هست ، ولى آن تغيير مسيرى كه نامش توبه است و به معنى نوعى انقلاب مقدس درونى است ، از مختصات انسان است . اين مطلب را در نظر داشته باشيد.
كار مختص انبياء و اولياء
يكى از مختصات و مميزات انبياء نسبت به ساير رهبران بشرى اين است كه ساير رهبران بشرى كه انقلابى در اجتماع به وجود مى آورند، حداكثر موفق مى شوند گروهى ، طبقه اى يا طبقاتى از افراد بشر را عليه طبقه يا طبقاتى ديگر بر انگيزانند، دو جبهه در اجتماع به وجود بياورند و يك جبهه را عليه جبهه ديگر برانگيزانند، به اصطلاح چوب به دست اينها بدهند، اسلحه به دست اينها بدهند و وادارشان كنند كه بر سر آنها بكوبند. البته اين كار خوبى است . در كجا كار خوبى است ؟ در جايى كه يك طبقه ظالم و يك طبقه مظلوم به وجود بيايد دعوت كردن مظلوم به احقاق حق خودش يك عمل انسانى است كه در اسلام اين عمل وجود دارد. پيغمبران هم اين كار را مى كردند و مخصوصا در برنامه اسلام و تشويق و تقويت مظلوم عليه ظالم هست . از وصاياى على عليه السلام به دو فرزند بزرگوارش حسن عليه السلام و حسين عليه السلام است كه : كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا (55) هميشه دشمن ستمگر و يار مظلوم و ستمكش عليه ستمگر باشيد.
ولى يك عمل ديگر هست كه ساير رهبران انقلاب ها در دنيا قادر به انجام آن نيستند، فقط پيغمبران قادر بوده اند، غير از آنها كسى قادر نيست و آن اين است كه خود بشر را عليه خودش برانگيزاندن يعنى كارى كنند كه بشر خودش احساس گناه كند و بعد خودش عليه خودش قيام كند، انقلاب مقدس كند، كودتا كند، كه نام آن توبه است . شما در غير انبياء يك نفر را پيدا نمى كنيد كه قدرت داشته باشد مردم را عليه تبهكاريهاى خودشان وادار به قيام و انقلاب كند. پيغمبران نه تنها مظلوم را عليه ظالم بر مى انگيختند، بلكه مى توانستند خود ظالم را عليه خودش برانگيزانند! شما اگر تاريخ اسلام را مطالعه كنيد مى بينيد اسلام ، هم مظلوم و فقير و مستضعف و به اصطلاح حقير شمرده شده را عليه آن گردن كلفت ها مثل ابوسفيان ها و ابوجهل ها برانگيخته است و آنها را با همان مستضعفين هم رديف و هم صف كرده و يك صف قرار داده است . اين ديگر فقط در قدرت انبياء و اولياء است . برانگيختن بشر عليه تبهكاريهاى خودش ، در قدرت غير انبياء و اولياء نيست .
توبه بشر حافى
امام موسى بن جعفر عليه السلام از بازار بغداد مى گذشت (مى دانيم وضع اما چطور بوده است ، باكبكبه و طنطنه و اين حرفها نبوده است ) از يك خانه اى صداى ساز و آواز و طرب و بزن و بكوب بلند بود. وقتى كه امام از جلوى آن خانه مى گذشت ، كنيزى از خانه بيرون آمده بود در حالى كه ظرف خاكروبه اى در دست داشت كه آورده بود تا مثلا مامورين شهردارى آن را ببرند امام از او پرسيد: صاحب اين خانه بنده است يا آزاد؟ كنيز از اين سوال تعجب كرد، گفت : معلوم است كه آزاد است . صاحب اين خانه بشر است كه يكى از رجال و شخصيتهاى معروف اين شهر است . اين چه سوالى است كه شما مى كنيد؟! حالا شايد سوال و جواب هاى ديگرى هم رد و بدل شده است كه اينها در تاريخ و حديث نوشته نشده است ولى اينقدر هست كه برگشتن اين كنيز طول كشيد وقتى كه به خانه برگشت ، صاحبخانه (بشر) از او پرسيد: چرا طول كشيد، چرا دم در معطل شدى ؟ گفت : يك آقايى آمد از اينجا رد بشود با اين نشانى و اين علائم . با من چنين گفتگو كرد، از من اين جور سوال كرد و اين جور جواب دادم ، در آن آخر كار به من گفت : بله معلوم است كه او بنده نيست و آزاد است ، اگر بنده مى بود كه اين سر و صداها اينجا بلند نبود: اين بزن و بكوب ها نبود: اين شرابخوارى ها نبود: اين عياشيها نبود. بشر تا اين جمله را شنيد و با علاماتى كه اين زن از آن مرد گفت و تعريف كرد. فهميد كه موسى بن جعفر بوده است . (حالا وادار كردن به توبه و انقلاب درونى ايجاد كردن اين است . اينها ديگر از كارهاى انبياء و اولياء است . غير انبياء و اولياء قدرت چنين كارى را ندارند). اين مرد مهلت كفش بپا كردن هم پيدا نكرد با پاى برهنه دويد دم درب . پرسيد: از كدام طرف رفت ؟ گفت : از اين طرف دويد تا به امام رسيد. خودش را به دست و پاى امام انداخت و گفت : آقا! شما راست گفتيد، من بنده هستم ، ولى حس نمى كردم كه بنده هستم . از اين ساعت مى خواهم واقعا بنده باشم . آمده ام به دست شما توبه كنم . همان جا به دست امام توبه كرد و برگشت و تمام آن بساط را از ميان برد. و از آن پس هم ديگر كفش به پايش نكرد و در بازارها و خيابانهاى بغداد با پاى برهنه راه مى رفت و به او مى گفتند: بشر حافى يعنى بشر پابرهنه . گفتند: چرا با پاى برهنه راه مى روى ؟ گفت : چون آن توفيقى كه در خدمت امام موسى به جعفر نصيب من شد در حالى بود كه پايم برهنه بود. دلم نمى خواهد كه كفش به پايم كنم مى خواهم آن هياتى را كه در آن ، توفيق نصيب من شد براى هميشه حفظ كنم .
توبه ابولبابه
بنى قريظه خيانتى به اسلام و مسلمين كردند. رسول اكرم تصميم گرفت كه كار آنان را يكسره كند. آنها گفتند: ابولبابه را پيش ما بفرست . او با هم پيمان است . ما با او مشورت مى كنيم . پيغمبر اكرم فرمود: برو. او هم رفت . با او مشورت كردند ولى در اثر يك روابط خاصى كه با يهوديان داشت ، در مشورت منافع اسلام و مسلمين را رعايت نكرد. جمله اى گفت ، اشاره اى كرد كه آن جمله و آن اشاره به نفع يهوديان بود و به ضرر مسلمين . آمد بيرون و احساس كرد كه خيانت كرده است . حالا هيچ كس هم خبر ندارد قدم كه بر مى داشت و به طرف مدينه مى آمد، اين آتش در دلش شعله ورتر مى شد. به خانه آمد ولى نه براى ديدن زن و بچه ، بلكه يك ريسمان ، با خودش برداشت و رفت به مسجد پيغمبر. خودش را با ريسمان ، محكم به يك ستون بست و گفت : خدايا! تا توبه من قبول نشود، من خودم را از اين ستون باز نخواهم كرد. فقط براى خواندن نماز يا قضاى حاجت ، دخترش مى آمد و ريسمان را باز مى كرد. مقدار مختصرى هم غذا مى خورد. مشغول التماس و تضرع بود: خدايا! غلط كردم ، گناه كردم ، خدايا به اسلام و مسلمين خيانت كردم ، خدايا به پيغمبر تو خيانت كردم . خدايا تا توبه من قبول نشود من خودم را از اين ستون باز نخواهم كرد تا بميرم . گفتند: يا رسول الله ! ابولبابه چنين كرده است ، فرمود: اگر پيش من مى آمد و اقرار مى كرد، من در نزد خدا برايش استغفار مى كردم ولى او مستقيم رفت پيش خدا و خدا خودش به او رسيدگى مى كند. من نمى دانم دو شبانه روز طول كشيد يا بيشتر، پيغمبر اكرم در خانه ام سلمه بود كه به آن حضرت وحى شد كه توبه اين مرد قبول است . پيامبر فرمود:ام سلمه ! توبه ابولبابه قبول شد.ام سلمه گفت : يا رسول الله ! اجازه مى دهيد كه من اين بشارت را به او بدهم ؟ فرمود: مانعى ندارد. اتاقهاى خانه پيغمبر هر كدام دريچه اى به سوى مسجد داشت و آنها را دور تا دور مسجد ساخته بودند.ام سلمه سرش را از دريچه بيرون آورد و گفت : ابولبابه بشارتت بدهم كه خدا توبه تو را قبول كرد. اين حرف مثل توپ در مدينه صدا كرد كه خدا توبه ابولبابه را قبول كرد. مسلمين ريختند ريسمان را از او باز كنند. گفت : نه ، كسى باز نكند. من دلم مى خواهد كه پيغمبر اكرم با دست مبارك خودشان مرا باز كنند. گفتند: يا رسول الله ! ابولبابه خواهشش اين است كه شما بياييد با دست مبارك خودتان او را باز كنيد. پيامبر آمد و باز كرد. (توبه حقيقى يعنى اين ). فرمود: ابولبابه توبه تو قبول شد. آنچنان پاك شدى كه مصداق ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين (56) شدى . الان تو حالت آن بچه اى را دارى كه از مادر متولد ميشود. ديگر لكه اى از گناه در وجود تو وجود ندارد. (كسانى كه به مدينه مشرف شده اند مى دانند كه در روى يكى از ستونهاى مسجد النبى نوشته شده است : اسطوانة التوبة يا: اسطوانة ابى لبابة . اين همان ستون است كه البته آن موقع چوبى بوده ولى محل ستونها تغيير نكرده است . اين همان استوانه اى است كه پيغمبر اكرم با دست مبارك خودشان ابولبابه را از آن باز كردند) بعد ابولبابه عرض كرد: يا رسول الله ! مى خواهم به شكرانه اين نعمت كه خدا توبه مرا پذيرفت ، تمام ثروتم را در راه خدا صدقه بدهم . فرمود: اين كار را نكن ، گفت : يا رسول الله ! اجازه بدهيد دو ثلث ثروتم را به شكرانه اينكه توبه ام در راه خدا قبول شده صدقه بدهم . فرمود: نه . گفت : اجازه بدهيد نصف ثروتم را در راه خدا صدقه بدهم ، فرمود: نه ، اجازه بده يك ثلث ثروتم را در راه خدا صدقه بدهم ، فرمود: مانعى ندارد. اسلام است و همه حسابهايش درست ، چرا مى خواهى همه ثروتت را صدقه بدهى ، چرا مى خواهى نصف ثروتت را در راه خدا صدقه بدهى ، زن و بچه ات چه كنند؟ يك مقدار، يك ثلث را در راه خدا بده ، بقيه اش را نگه دار.(57)
مردى از دنيا رفت و پيغمبر بر او نماز خواند. بعد پرسيد: چند تا بچه دارد و چه چيزى براى آنها گذاشته است ؟ يا رسول الله ! مقدارى ثروت داشت ، اما قبل از مردن همه را در راه خدا داد. فرمود: اگر اين را قبلا به من گفته بوديد، من بر اين آدم نماز نمى خواندم ، بچه هاى گرسنه را در اجتماع رها كرده است ؟!
مى گويند اگر مى خواهى وصيت كنى كه بعد از من ثروتم را در راه خدا چنين خرج كنند، وصيت ثلث كن ، به زايد بر ثلث ، وصيت تو نافذ نيست . و حتى فتواى بعضى از علماست كه شخص مريض در آن مرضى كه منتهى به مرگش مى شود، اگر بخواهد قبل از موتش بيش از ثلث مالش را در راه خدا بدهد، چون در مرض موت اين كار را كرده است ولو نخواسته كه به عنوان وصيت بدهد و به دست خودش اين كار را كرده است ، باز هم جايز نيست ، چرا؟ چون فرمود: فقط ثلث ثروت را.
البته توبه درجات و مراتب دارد و ما نبايد مايوس شويم . من بحث توبه را مخصوصا در اين شبها عنوان كردم كه اين شبها، شبهاى دعا و عبادت و استغفار است . برادران ! در درجه اول براى خودتان طلب استغفار كنيد، طلب مغفرت كنيد. در درجه اول كوشش كنيد تا از گناهان گذشته خودتان پاك شويد. پاك شدنتان به اين است كه پشيمان شويد. به اين است كه تصميم بگيريد كه دو مرتبه تكرار نكنيد، تصميم بگيريد كه حقوق مردم را به آنها باز گردانيد، حقوق خدا را به خدا بازگردانيد. والله اگر خودتان را پاك كنيد، بعد مى بينيد كه همه دعاهايتان مستجاب مى شود شستشويى كن و آنگه به خرابات خرام توبه كنيد.
توبه زهير بن القين
ديشب داستان توبه حر بن يزيد رياحى را براى شما عرض كردم . مرد ديگرى است از اصحاب حسين بن على به نام زهير بن القين . او هم از آن توابين است ولى به شكل ديگرى .
عثمانى بود يعنى از شيعيان عثمان بود، از كسانى بود كه معتقد بود عثمان مظلوم كشته شده است و فكر مى كرد كه - العياذ بالله - على عليه السلام در اين فتنه ها دخالتى داشته است . با حضرت على خوب نبود. او از مكه به عراق بر مى گشت . اباعبدالله هم كه مى آمدند ترديد داشت كه با ايشان روبرو بشود يا نه . چون در عين حال مردى بود كه در عمق دلش مومن بود و مى دانست كه حسين فرزند پيغمبر است و چه حقى بر اين امت دارد مى ترسيد روبرو بشود و بعد امام از او تقاضايى كند و او هم آن را برنياورد و اين كار بدى است در يكى از منازل بين راه اجبارا با امام در يك جا فرود آمد، يعنى بر سر يك آب يا بر سر يك چاه فرود آمدند. امام شخصى را دنبال زهير فرستاد كه بگوييد بيايد. وقتى كه رفتند دنبال زهير، اتفاقا او با كسان و اعوان و اهل قبيله اش (او رئيس قبيله بود) در خيمه اى مشغول ناهار خوردن بود. تا فرستاده اباعبدالله آمد و گفت : يا زهير! اجب الحسين يا اجب اباعبدالله الحسين زهير رنگ از صورتش پريد و با خود گفت : آنچه كه من نمى خواستم شد نوشته اند دستش در سفره همان طور كه بود ماند، هم خودش و هم كسانش ، چون همه ناراحت شدند نه مى توانست بگويد مى آيم و نه مى توانست بگويد نمى آيم . نوشته اند: كانه على رؤ وسهم الطير زن صالحه مومنه اى داشت . متوجه قضيه شد كه زهير در جواب نماينده اباعبدالله سكوت كرده . آمد جلو و با يك ملامت عجيبى فرياد زد: زهير! خجالت نمى كشى ؟! پسر پيغمبر، فرزند زهرا تو را خواسته است . تو بايد افتخار كنى كه بروى ، ترديد دارى ؟ بلند شو! زهير بلند شود و رفت ولى با كراهت . من نمى دانم - يعنى در تاريخ نوشته نشده است و شايد هيچ كس نداند - كه در آن مدتى كه اباعبدالله با زهير ملاقات كرد، ميان آنها چه گذشت و چه گفت و چه شنيد ولى آنچه مسلم است اين است كه چهره زهير بعد از برگشتن غير از چهره زهير در وقت رفتن بود. وقتى مى رفت ، چهره اش گرفته و دژم داشت ولى وقتى كه بيرون آمد چهره اش خندان و خوشحال و شاد بود. چه انقلابى حسين در وجود او ايجاد كرد، من نمى دانم . چه چيز را به يادش آورد، من نمى دانم . ولى همين قدر مى دانم كه انقلاب مقدس در وجود زهير صورت گرفت . آمد، معطل نشد، ديدند دارد وصيت مى كند: اموالم ، ثروتم را چنين كنيد، بچه هايم را چنان . راجع به زنش وصيت كرد كه او را ببريد به خانه پدرش برسانيد، يك وصيت تمام . خودش را مجهز و آماده كرد و گفت : من رفتم . همه فهميدند كه ديگر كار زهير تمام است . مى گويند وقتى كه خواست برود، زن او آمد، دامنش را گرفت و گفت : زهير! تو رفتى و به يك مقام رفيعى نايل شدى ، جد حسين از تو شفاعت خواهد كرد، من امروز دامن تو را مى گيرم كه در قيامت جد حسين ، مادر حسين از من شفاعت كند. بعد ديگر زهير از اصحاب صف مقدم كربلا شد. وضع عجيبى بود. زن زهير نگران است كه قضيه به كجا مى انجامد. تا به او خبر رسيد كه حسين و اصحابش همه شهيد شدند و زهير هم شهيد شد. پيش خود فكر كرد كه لابد ديگران همه كفن دارند ولى زهير كفن ندارد و كسى را هم ندارد. كفنى را به وسيله يك غلام فرستاد، گفت : برو بدن زهير را كفن كن . ولى وقتى كه آن غلام آمد، وضعى را ديد كه شرم و حيا كرد كه بدن زهير را كفن كن چون ديد بدن آقاى زهير هم كفن ندارد.
لاحول و لا قوه الا بالله و صلى الله على محمد و اله الطاهرين .
خدايا عاقبت امر همه ما را ختم به خير بفرما.
خدايا توفيق توبه حقيقى ، توبه نصوح به همه ما عنايت بفرما.
خدايا به لطف و كرم خودت از گناهان ما درگذر.
خدايا ما را از اين فيض اين شبها محروم مگردان .
رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات.
منبع : آزادی معنوی ، استاد شهيد آيت الله مطهرى
نماز جمعه از کلام ارزشمند مقام معظم رهبري
1-مظهر عزم ملي نماز جمعه است.
2-اقبال به نماز جمعه دشمن را ناکام و ناراحت مي کند چون با اقامه نماز جمعه نقشه هاي دشمن به هم مي ريزد.
3-نماز جمعه به پيشرفت اهداف جمهوري اسلامي کمک مي کند.
4-نماز جمعه يک سنگر اساسي در مقابل تهاجم همه جانبه دشمن است.
5-امروز در بين فرهنگي يکي از بهترين ها نماز جمعه است که يک تريبون فرهنگي است.
6-ارتباط با خدا را بيشتر کنيم و يکي از آنها نماز جمعه است.
7-مسئولان انقلاب در سراسر کشور ائمه جمعه هستند. پايگاه هاي هدايت و رهبري مردم در سراسر کشور ائمه جمعه هستند. سنگرهاي دفاع معنوي در مقابل دشمنان در سطح جامعه ائمه جمعه هستند.
8-اگر دستگاه امامت جمعه و نمازهاي جمعه از انقلاب گرفته شود يقينا به انقلاب لطمه اي سخت خواهد خورد.
و…..
تفسیر «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» در بیان رهبر معظم انقلاب
در این نوشتار گزیدهای از بیانات مقام معظم رهبری (مدظلهالعالی) در مورد چگونگی وقوع واقعه کربلا و شکلگیری حادثه عاشورا را میخوانید.
ویژگیها و عظمت عاشورا و عبرتهای آن
هیچ وقت نباید امت اسلامى و جامعه اسلامى ماجراى عاشورا را به عنوان یک درس، به عنوان یک عبرت، به عنوان یک پرچم هدایت از نظر دور بدارد. قطعاً اسلام، زنده به عاشورا و به حسینبنعلى (علیهالسّلام) است. همانطور که فرمود: «و انا من حسین»؛( ارشاد، ج ۲، ص ۱۲۷) بنا بر این معنا، یعنى دین من، ادامه راه من، به وسیله حسین (علیهالسّلام) است. اگر حادثه عاشورا نبود، اگر این فداکارى عظیم در تاریخ اسلام پیش نمىآمد، این تجربه، این درس عملى، به امت اسلامى داده نمیشد و یقیناً اسلام دچار انحرافى میشد از قبیل آنچه که ادیان قبل از اسلام دچار آن شدند و چیزى از حقیقت اسلام، از نورانیت اسلام باقى نمیماند. عظمت عاشورا به این است.1
زندگی سراسر درس
زندگى حسینبنعلى علیهالسّلام در طول تاریخِ زندگى پنجاه و چند ساله آن بزرگوار، همه درس است: دوران کودکى او درس است، دوران جوانى او درس است، در دوران امامت امام حسن علیهالسّلام رفتار او درس است، بعد از شهادت امام حسن علیهالسّلام رفتار او همه درس است. اینجور نبود که کار امام حسین فقط در آن روز آخر باشد، لکن حادثه کربلا اینقدر عظمت دارد، اینقدر درخشنده است که مثل خورشیدى همه نورهاى دیگر را تحتالشّعاع قرار میدهد؛ والّا خطابه امام حسین علیهالسّلام خطاب به علما و بزرگان و صحابه و تابعین در منى - که در کتب حدیث ذکر شده است - یک سند تاریخى است؛ نامه آن بزرگوار خطاب به علما و بزرگان و پایهها و ارکان دینى در زمان خودش - «ثُمَّ انتُم ایتُها العِصابَة، عِصابَةٌ بِالعِلمِ مَشهورَة»(تحفالعقول، ص ۲۳۷) که در کتب معتبر حدیث نقل شده است - یک سند تاریخى مهم است؛ رفتارهاى آن بزرگوار؛ برخوردش با معاویه، نامهاش به معاویه؛ حضورش در کنار پدر در دوران کوتاه خلافت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام؛ همه اینها قدمبهقدم درس است؛ منتها حادثه عاشورا چیز دیگرى است2.
اهمیت روز عاشورا
روز عاشورا - دهم محرم - فی نفسه با روزهای دیگر فرقی ندارد؛ این حسینبنعلی (علیه السّلام) است که به این روز جان میدهد، معنا میدهد، او را تا عرش بالا میبرد؛ این مجاهدتهای یاران حسینبنعلی (علیه السّلام) است که به این روز، این خطورت و اهمیت را میبخشد.3
هزینه سنگین امام حسین علیهالسلام برای روشنگری
امام حسین (علیه الصّلاة و السّلام) هم برای بیان حقیقت، روشنگری در طول تاریخ، عزیزترین عزیزان خود را برمیدارد میآورد وسط میدان. امام حسین (علیهالسّلام) که میدانست حادثه چه جور تمام خواهد شد؛ زینب را آورد، همسران خود را آورد، فرزندان خود را آورد، برادران عزیز خود را آورد. در آن خطبه «من رأی سلطانا جائرا مستحلّا لحرم اللَّه ناکثا لعهداللَّه … و لمیغیر علیه بفعل و لا قول کان حقّا علی اللَّه ان یدخله مدخله»؛(مقتل ابی مخنف، ص ۸۵) یعنی وقتی او دارد فضا را به این شکل آلوده میکند، خراب میکند، باید یا با فعل یا با قول آمد روشنگری کرد. و امام حسین (علیهالسّلام) این کار را انجام میدهد، آن هم با این هزینه سنگین؛ عیالات خود، همسران خود، عزیزان خود، فرزندان امیرالمؤمنین، زینب کبری، اینها را برمیدارد میآید وسط میدان.4
امام آن نکته عظیمِ عجیبِ تاریخى را بیان کردند: «ماهى که خون بر شمشیر پیروز است»
یکى از خصوصیات دیگرى که در حادثهى 9 دى هست، که باز آن را کاملاً به حوادث انقلاب نزدیک میکند، مسئله عاشوراست. یعنى در حوادث اول انقلاب هم محرّم پیش آمد و امام آن نکته عظیمِ عجیبِ تاریخى را بیان کردند: «ماهى که خون بر شمشیر پیروز است». این حرف کوچکى نیست: پیروزى خون بر شمشیر. ماها عادت کردهایم، این حرفها را هى تکرار میکنیم؛ کأنه عمقش گاهى از یادمان میرود. خون بر شمشیر پیروز میشود، مظلوم بر ظالم فائق مىآید، کشته بر کشنده فائق مىآید؛ این همان چیزى است که در عاشورا پیش آمد. امام این را در محرّم سال 57 مطرح کردند، در قضیه 9 دى هم باز پاى امام حسین در میان بود، پاى عاشورا در میان بود. اگر آن حرکات سخیف و در واقع گریهآور از سوى این گروههاى ایضاً سخیف، در عاشورا پیش نمىآمد، این حرکت عظیم و این تحرک عمومى مردم معلوم نبود به این شکل به وجود بیاید. اینجا هم پاى عاشورا در میان بود.5
بذر معرفت
عاشورا اوج فداکارى و ایثار است. همه تاریخ، همه عالم، مسئله عاشورا و حسینبنعلى (علیهالسّلام) و اصحاب وفادار او را با این خصوصیت شناختهاند؛ فداکارى، ایثار در راه خدا و در راه تحقق اهداف الهى؛ لیکن مسئله عاشورا فقط این نیست. بله، برجستهترین و نمایانترین خصوصیت عاشورا، همین فداکارى و شهادت است؛ ولى در ماجراى عاشورا حقایق دیگرى هم وجود دارد. از آغاز حرکت از مدینه، بذر معرفت پاشیده شد - این یکى از خصوصیات حادثه عاشوراست - بذر بصیرت پاشیده شد. اگر مردمى، امتى از بصیرت برخوردار نباشند، حقایق گوناگون، کار آنها را اصلاح نخواهد کرد؛ گره از مشکلات آنها گشوده نخواهد شد. بنابراین اخلاص، موقعشناسى، پاشیدن بذر یک حرکت فزاینده تاریخى، از خصوصیات مهم عاشوراست. ماجرا فقط در ظهر عاشورا تمام نشد؛ در واقع از ظهر عاشورا یک جریانى در تاریخ شروع شد، که همچنان رو به افزایش و گسترش است. بعد از این هم همین خواهد بود. امام حسین (علیهالسّلام) براى اعلاى کلمه حق و براى نجات خلق، همه داشتههاى خود را به میدان آورد. این برخى از خصوصیاتى است که انسان به طور کلى در ماجراى عاشورا میتواند ببیند و نشان بدهد.6
عاشورا به سرعت برق، عظمت و اهمیت خودش را نشان داد
در روز عاشورا کسى نفهمید چه اتفاق افتاد. عظمت آن حادثه، عظمت جهاد جگرگوشه پیغمبر و یاران و نزدیکانش و همچنین عظمت فاجعه کشته شدن فرزندان و نوردیدگان پیغمبر بر کسى روشن نبود. اکثر کسانى که آن جا بودند هم نفهمیدند. آنهایى که در جبهه دشمن بودند، آن قدر مست و آن قدر غافل و آن قدر از خود بیگانه بودند که نفهمیدند چه اتفاقى افتاد! مستان عالَم، مستان غرور و شهوت و غضب و مستان حیوانیت، نمىفهمند در عالم انسانیت چه دارد اتفاق مىافتد؛ بله، زینب خوب فهمید، سکینه خوب فهمید، آن زنها و دخترهاى مظلوم خوب فهمیدند چه اتفاقى افتاد؛ این مال روز عاشوراست. اما هر روزى که از روز عاشورا جلوتر رفتیم - روز دوازدهم در کوفه، چند هفته بعد در شام، چند هفته بعد در مدینه و اندکى بعد در همه دنیاى اسلام - این حادثه به سرعت برق، عظمت و اهمیت خودش را نشان داد.7
تفسیر «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا»
این که گفتند: «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» به معنای این است که زمان میگذرد، اما حوادث جاری در زندگی بشر، حقایق آفرینش دست نخورده است. در هر دورهای انسانها نقشی دارند که اگر آن نقش را بدرستی، در لحظه مناسب، در زمان خود ایفا کنند، همه چیز به سامان خواهد رسید، ملتها رشد خواهند کرد، انسانیت گسترده خواهد شد.8
زینب علیها السلام؛ عامل پیروزی خون بر شمشیر
زینب کبری یک نمونه برجسته تاریخ است که عظمت حضور یک زن را در یکی از مهمترین مسائل تاریخ نشان میدهد. اینکه گفته میشود در عاشورا، در حادثه کربلا، خون بر شمشیر پیروز شد - که واقعاً پیروز شد - عامل این پیروزی، حضرت زینب بود؛ والّا خون در کربلا تمام شد. حادثه نظامی با شکست ظاهری نیروهای حق در عرصه عاشورا به پایان رسید؛ اما آن چیزی که موجب شد این شکست نظامی ظاهری، تبدیل به یک پیروزی قطعی دائمی شود، عبارت بود از منش زینب کبری؛ نقشی که حضرت زینب بر عهده گرفت؛ این خیلی چیز مهمی است. این حادثه نشان داد که زن در حاشیه تاریخ نیست؛ زن در متن حوادث مهم تاریخی قرار دارد. قرآن هم در موارد متعددی به این نکته ناطق است؛ لیکن این مربوط به تاریخ نزدیک است، مربوط به امم گذشته نیست؛ یک حادثه زنده و ملموس است که انسان زینب کبری را مشاهده میکند که با یک عظمت خیرهکننده و درخشندهای در عرصه ظاهر میشود؛ کاری میکند که دشمنی که به حسب ظاهر در کارزار نظامی پیروز شده است و مخالفین خود را قلع و قمع کرده است و بر تخت پیروزی تکیه زده است، در مقر قدرت خود، در کاخ ریاست خود، تحقیر و ذلیل شود؛ داغ ننگ ابدی را به پیشانی او میزند و پیروزی او را تبدیل میکند به یک شکست؛ این کارِ زینب کبری است. زینب (سلاماللَّه علیها) نشان داد که میتوان حجب و عفاف زنانه را تبدیل کرد به عزت مجاهدانه، به یک جهاد بزرگ.
خطبه فراموش نشدنی زینب کبری در بازار کوفه
آنچه که از بیانات زینب کبری باقی مانده است و امروز در دسترس ماست، عظمت حرکت زینب کبری را نشان میدهد. خطبه فراموش نشدنی زینب کبری در بازار کوفه یک حرف زدن معمولی نیست، اظهارنظر معمولی یک شخصیت بزرگ نیست؛ یک تحلیل عظیم از وضع جامعهی اسلامی در آن دوره است که با زیباترین کلمات و با عمیقترین و غنیترین مفاهیم در آن شرائط بیان شده است. قوّت شخصیت را ببینید؛ چقدر این شخصیت قوی است. دو روز قبل در یک بیابان، برادر او را، امام او را، رهبر او را با این همه عزیزان و جوانان و فرزندان و اینها از بین بردهاند، این جمع چند ده نفره زنان و کودکان را اسیر کردهاند، آوردهاند در مقابل چشم مردم، روی شتر اسارت، مردم آمدهاند دارند تماشا میکنند، بعضی هلهله میکنند، بعضی هم گریه میکنند؛ در یک چنین شرائط بحرانی، ناگهان این خورشید عظمت طلوع میکند؛ همان لحنی را به کار میبرد که پدرش امیرالمؤمنین بر روی منبر خلافت در مقابل امت خود به کار میبرد؛ همان جور حرف میزند؛ با همان جور کلمات، با همان فصاحت و بلاغت، با همان بلندی مضمون و معنا: «یا اهل الکوفه، یا اهل الغدر و الختل»؛ ای خدعهگرها، ای کسانی که تظاهر کردید! شاید خودتان باور هم کردید که دنبالهرو اسلام و اهلبیت هستید؛ اما در امتحان اینجور کم آوردید، در فتنه اینجور کوری نشان دادید. «هل فیکم الّا الصّلف و العجب و الشّنف و الکذب و ملق الاماء و غمز الاعداء»؛ شما رفتارتان، زبانتان با دلتان یکسان نبود. به خودتان مغرور شدید، خیال کردید ایمان دارید، خیال کردید همچنان انقلابی هستید، خیال کردید همچنان پیرو امیرالمؤمنین هستید؛ در حالی که واقع قضیه این نبود. نتوانستید از عهده مقابله با فتنه بربیائید، نتوانستید خودتان را نجات دهید. «مثلکم کمثل الّتی نقضت غزلها من بعد قوّة انکاثا»؛ مثل آن کسی شُدید که پشم را میرسید، تبدیل به نخ میکند، بعد نخها را دوباره باز میکند، تبدیل میکند به همان پشم یا پنبه نریسیده. با بیبصیرتی، با نشناختن فضا، با تشخیص ندادن حق و باطل، کردههای خودتان را، گذشته خودتان را باطل کردید. ظاهر، ظاهر ایمان، دهان پر از ادعای انقلابیگری؛ اما باطن، باطن پوک، باطن بیمقاومت در مقابل بادهای مخالف. این، آسیبشناسی است.
با این بیان قوی، با این کلمات رسا، آن هم در آن شرائط دشوار، اینگونه صحبت میکرد. اینجور نبود که یک عده مستمع جلوی حضرت زینب نشسته باشند، گوش فرا داده باشند، او هم مثل یک خطیبی برای اینها خطبه بخواند؛ نه، یک عده دشمن، نیزهداران دشمن دور و برشان را گرفتهاند؛ یک عده هم مردم مختلفالحال حضور داشتند؛ همانهائی که مسلم را به دست ابنزیاد دادند، همانهائی که به امام حسین نامه نوشتند و تخلف کردند، همانهائی که آن روزی که باید با ابنزیاد در میافتادند، توی خانههایشان مخفی شدند - اینها بودند توی بازار کوفه - یک عده هم کسانی بودند که ضعف نفس نشان دادند، حالا هم نگاه میکنند، دختر امیرالمؤمنین را میبینند، گریه میکنند. حضرت زینب کبری با این عده ناهمگون و غیر قابل اعتماد مواجه است، اما اینجور محکم حرف میزند. او زن تاریخ است؛ این زن، دیگر ضعیفه نیست. نمیشود زن را ضعیفه دانست. این جوهر زنانه مؤمن، اینجور خودش را در شرائط دشوار نشان میدهد. این زن است که الگوست؛ الگو برای همه مردان بزرگ عالم و زنان بزرگ عالم. انقلاب نبوی و انقلاب علوی را آسیبشناسی میکند؛ میگوید شماها نتوانستید در فتنه، حق را تشخیص بدهید؛ نتوانستید به وظیفهتان عمل کنید؛ نتیجه این شد که جگرگوشه پیغمبر سرش بر روی نیزه رفت. عظمت زینب را اینجا میشود فهمید.9
حقیقتی که خاموش نمیشود
این چه حقیقتی است که گذشت زمان آن را خاموش نمیکند، بلکه روزبهروز برجستهتر میکند؟ مثل حادثه کربلا. آن روز در آن بیابان خالی و بدون حضور دوستان و پُر از دشمنان، حسینبنعلی (علیهالسّلام) و یارانش به شهادت میرسند، خانوادهاش اسیر میشوند و آنها را میبرند و تمام. امروز بعد از گذشت قرنها، همان حادثهای که باید در ظرف ده روز، پانزده روز اثری از آن نمیماند و یادی از آن نمیشد، ببینید چقدر برجسته است؛ نه فقط در بین میلیونها شیعه در کشورهای مختلف، در بین مسلمانان، بلکه در بین غیر مسلمانان، نام حسینبنعلی مثل خورشیدی میتابد؛ دلها را روشن میکند، راهنمائی میکند.10
وقتی خواص احساس خطر نکردند
بسیارى از مسلمانانِ دوران اواخر شصت ساله بعد از حادثه هجرت - یعنى پنجاه ساله ى بعد از رحلت نبى مکرم - از حوادثى که میگذشت، تحلیل درستى نداشتند. چون تحلیل نداشتند، عکسالعمل نداشتند. لذا میدان، باز بود جلوى کسانى که هر کارى میخواستند، هر انحرافى که در مسیر امت اسلامى به وجود مىآوردند، کسى جلودارشان نباشد؛ میکردند. کار به جائى رسید که یک فرد فاسقِ فاجرِ بدنامِ رسوا - جوانى که هیچ یک از شرایط حاکمیت اسلامى و خلافت پیغمبر در او وجود ندارد و نقطه عکس مسیر پیغمبر در اعمال او ظاهر است - بشود رهبر امت اسلامى و جانشین پیغمبر! ببینید چقدر این حادثه امروز به نظر شما عجیب مىآید؟ آن روز این حادثه به نظر مردمى که در آن دوران بودند، عجیب نیامد. خواص احساس خطر نکردند. بعضى هم که شاید احساس خطر میکردند، منافع شخصىشان، عافیتشان، راحتشان، اجازه نداد که عکسالعملى نشان بدهند. پیغمبر، اسلام را آورد تا مردم را به توحید، به پاکیزگى، به عدالت، به سلامت اخلاق، به صلاح عمومى جامعه بشرى سوق بدهد. امروز کسى به جاى پیغمبر مىنشیند که سر تا پایش فساد است، سر تا پایش فسق است، به اصل وجود خدا و وحدانیت خدا اعتقادى ندارد. با فاصله پنجاه سال بعد از رحلت پیغمبر، یک چنین کسى مىآید سر کار! این به نظر شما امروز خیلى عجیب مىآید؛ آن روز به نظر بسیارى از آن مردم، عجیب نیامد. عجب! یزید خلیفه شد و مأمورین غلاظ و شداد را گذاشتند در اطراف دنیاى اسلام که از مردم بیعت بگیرند. مردم هم دستهدسته رفتند بیعت کردند؛ علما بیعت کردند، زهّاد بیعت کردند، نخبگان بیعت کردند، سیاستمداران بیعت کردند.
در یک چنین موقعیتى که این قدر غفلت بر دنیاى اسلام حاکم است که خطر را درک و استشمام نمیکنند، چه کار باید کرد؟ کسى مثل حسینبنعلى که مظهر اسلام است، نسخه بى تغییر پیغمبر مکرم اسلام است - «حسین منّى و انا من حسین» - در این شرایط چه کار باید بکند؟ او باید کارى کند که دنیاى اسلام را - نه فقط آن روز، بلکه در طول قرنهاى بعد از آن - بیدار کند؛ آگاه کند؛ تکان بدهد. این تکان با قیام امام حسین شروع شد. حالا اینکه امام حسین دعوت شد براى حکومت در کوفه و حرکت کرد به کوفه، اینها ظواهر کار و بهانههاى کار بود. اگر امام حسین (علیه السّلام) دعوت هم نمیشد، این قیام تحقق پیدا میکرد.
نسخه امام حسین علیه السلام
امام حسین باید این حرکت را انجام میداد، تا نشان بدهد که دستور کار، در یک چنین شرایطى، براى مسلمان چیست. نسخه را به همه مسلمانهاى قرنهاى بعدى نشان داد. یک نسخهاى نوشت؛ منتها نسخه حسینبنعلى، نسخه لفاظى و حرافى و «دستور بده، خودت بنشین» نبود؛ نسخه عملى بود. او خودش حرکت کرد و نشان داد که راه این است. ایشان از قول پیغمبر نقل میکند که آن وقتى که شما دیدید که اسلام کنار گذاشته شد؛ ظالمین بر مردم حکومت میکنند؛ دین خدا را تغییر میدهند؛ با فسق و فجور با مردم رفتار میکنند؛ آن کسى که در مقابل این وضع، نایستد و قیام نکند، «کان حقّا على اللَّه ان یدخله مدخله»؛ خداى متعال با این آدم ساکت و بى تفاوت هم مثل همان کسى که «مستحلّ حرمات اللَّه» است، رفتار خواهد کرد. این نسخه است. قیام امام حسین این است. در راه این قیام، جان مطهر و مبارک و گرانبهاى امام حسین که برترین جانهاى عالم است، اگر قربانى شود به نظر امام حسین، بهاى زیادى نیست. جان بهترینِ مردمان که اصحاب امام حسین بودند، اگر قربان شود، براى امام حسین بهاى گرانى محسوب نمیشود. اسارت آلاللَّه، حرم پیغمبر، شخصیتى مثل زینب که در دست بیگانگان اسیر بشود - حسینبنعلى میدانست وقتى در این بیابان کشته شود، آنها این زن و بچه را اسیر میکنند - این اسارت و پرداختن این بهاى سنگین به نظر امام حسین، براى این مقصود سنگین نبود.11
عاشورا یک مراسم خشک و خالی نیست
عاشورا هم مراسمی است که در انسانها شور و تحرّک و رویش و تفکر و اندیشه به وجود میآورد. عاشورا یک مراسم خشک و خالی نیست، مراسمی است که در آن فکر، برنامه، هدف، آگاهی بخشی و معرفت دهی هست.12
سه عنصر حرکت حضرت ابى عبداللَّه علیه السّلام: منطق و عقل، حماسه و عزت و عاطفه
عاشورا یک حادثه تاریخىِ صرف نبود؛ عاشورا یک فرهنگ، یک جریان مستمر و یک سرمشق دائمى براى امت اسلام بود. حضرت ابى عبداللَّه (علیه السّلام) با این حرکت - که در زمان خود داراى توجیه عقلانى و منطقى کاملاً روشنى بود - یک سرمشق را براى امت اسلامى نوشت و گذاشت. این سرمشق فقط شهید شدن هم نیست؛ یک چیزِ مرکب و پیچیده و بسیار عمیق است. سه عنصر در حرکت حضرت ابى عبداللَّه (علیه السّلام) وجود دارد: عنصر منطق و عقل، عنصر حماسه و عزت، و عنصر عاطفه.
عنصر منطق و عقل در این حرکت، در بیانات آن بزرگوار متجلى است؛ قبل از شروع این حرکت، از هنگام حضور در مدینه تا روز شهادت. جمله، جمله این بیانات نورانى، بیانکننده یک منطق مستحکم است. خلاصه این منطق هم این است که وقتى شرایط وجود داشت و متناسب بود، وظیفه مسلمان، «اقدام» است؛ این اقدام خطر داشته باشد در عالىترین مراحل، یا نداشته باشد. خطرِ بالاترین، آن است که انسان جان خود و عزیزان و نوامیس نزدیک خود - همسر، خواهر، فرزندان و دختران - را در طبق اخلاص بگذارد و به میدان ببرد و در معرض اسارت قرار دهد. اینها چیزهایى است که از بس تکرار شده، براى ما عادى شده، در حالى که هر یک از این کلمات، تکاندهنده است. بنابراین، حتى اگر خطر در این حد هم وجود داشته باشد، وقتى شرایط براى اقدام متناسبِ با این خطر وجود دارد، انسان باید اقدام کند و دنیا نباید جلوى انسان را بگیرد؛ ملاحظهکارى و محافظهکارى نباید مانع انسان شود؛ لذت و راحت و عافیتِ جسمانى نباید مانع راهِ انسان شود؛ انسان باید حرکت کند. اگر حرکت نکرد، ارکان ایمان و اسلام او بر جا نیست. «انّ رسولاللَّه (صلّى اللَّه علیه وآله) قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلّا لحرم اللَّه و لم یغیر علیه بفعل و لاقول کان حقّا على اللَّه ان یدخله مدخله»؛ منطق، این است. وقتى اساس دین در خطر است، اگر شما در مقابل این حادثه فزیع، با قول و فعل وارد نشوید، حقِ علىاللَّه است که انسان بى مسؤولیت و بى تعهد را با همان وضعیتى که آن طرف مقابل - آن مستکبر و آن ظالم - را با آن روبه رو مىکند، مواجه کند.
حسینبنعلى (علیه السّلام) در خلال بیانات گوناگون - در مکه و مدینه و در بخشهاى مختلف راه، و در وصیت به محمدبن حنفیه این وظیفه را تبیین کرده و آن را بیان فرموده است. حسینبنعلى (علیه السلام) عاقبتِ این کار را مىدانست؛ نباید تصور کرد که حضرت براى رسیدن به قدرت - که البته هدف آن قدرت، مقدس است - چشمش را بست و براى آن قدرت حرکت کرد؛ نه، هیچ لزومى ندارد که یک نگاه روشنفکرانه ما را به این جا بکشاند. نخیر، عاقبت این راه هم بر حسب محاسبات دقیق براى امام حسین (علیه السّلام) با روشنبینى امامت قابل حدس و واضح بود؛ اما «مسأله» آنقدر اهمیت دارد که وقتى شخصى با نفاستِ جان حسینبنعلى (علیهالسّلام) در مقابل این مسأله قرار مىگیرد، باید جان خود را در طبق اخلاص بگذارد و به میدان ببرد؛ این براى مسلمانها تا روز قیامت درس است و این درس عمل هم شده است و فقط اینطور نبوده که درسى براى سرمشق دادن روى تخته سیاه بنویسند، که بعد هم پاک بشود؛ نه، این با رنگ الهى در پیشانى تاریخ اسلام ثبت شد و ندا داد و پاسخ گرفت، تا امروز.
امام عزیز ما باز از همین حادثه الهام گرفت و گفت: «خون بر شمشیر پیروز است»
در محرّم سال 42، امامِ بزرگوار ما از این ممشاء استفاده کرد و آن حادثه عظیم پانزده خرداد به وجود آمد. در محرّم سال 1357 هم امام عزیز ما باز از همین حادثه الهام گرفت و گفت: «خون بر شمشیر پیروز است» و آن حادثه تاریخى بى نظیر - یعنى انقلاب اسلامى - پدید آمد. این، مالِ زمان خود ماست؛ جلوى چشم خود ماست؛ ولى در طول تاریخ هم این پرچم براى ملتها پرچمِ فتح و ظفر بوده است و در آینده هم باید همینطور باشد و همینطور خواهد بود. این بخشِ «منطق»، که عقلانى است و استدلال در آن هست. بنابراین، صرفِ یک نگاه عاطفى، حرکت امام حسین را تفسیر نمىکند و بر تحلیل جوانب این مسأله قادر نیست.
عنصر دوم، حماسه است؛ یعنى این مجاهدتى که باید انجام بگیرد، باید با عزت اسلامى انجام بگیرد؛ چون «العزّةللَّه و لرسوله و للمؤمنین». مسلمان در راهِ همین حرکت و این مجاهدت هم، بایستى از عزت خود و اسلام حفاظت کند. در اوج مظلومیت، چهره را که نگاه مىکنى، یک چهره حماسى و عزتمند است. اگر به مبارزات سیاسى، نظامىِ گوناگونِ تاریخ معاصر خودمان نگاه کنید، حتى آنهایى که تفنگ گرفتهاند و به جنگ رویاروى جسمى اقدام کردهاند، مىبینید که گاهى اوقات خودشان را ذلیل کردند! اما در منطق عاشورا، این مسأله وجود ندارد؛ همان جایى هم که حسینبنعلى (علیهالسّلام) یک شب را مهلت مىگیرد، عزتمندانه مهلت مىگیرد؛ همان جایى هم که مىگوید: «هل من ناصرٍ» - استنصار مىکند - از موضع عزت و اقتدار است؛ آن جایى که در بین راه مدینه تا کوفه با آدمهاى گوناگون برخورد مىکند و با آنها حرف مىزند و از بعضى از آنها یارى مىگیرد، از موضع ضعف و ناتوانى نیست؛ این هم یک عنصر برجسته دیگر است. این عنصر در همه مجاهداتى که رهروان عاشورایى در برنامه خود مىگنجانند، باید دیده شود. همه اقدامهاى مجاهدتآمیز - چه سیاسى، چه تبلیغى، چه آن جایى که جاى فداکارى جانى است - باید از موضع عزت باشد. در روز عاشورا در مدرسه فیضیه، چهره امام را نگاه کنید: یک روحانىاى که نه سرباز مسلح دارد و نه یک فشنگ در همه موجودى خود دارد، آن چنان با عزت حرف مىزند که سنگینى عزت او، زانوى دشمن را خم مىکند؛ این موضع عزت است. امام در همه احوال همینطور بود؛ تنها، بىکس، بدون عِدّه و عُدّه، اما عزیز؛ این چهره امام بزرگوار ما بود. خدا را شکر کنیم که ما در زمانى قرار گرفتیم که یک نمونه عینى از آنچه را که بارها و سالها گفتهایم و خواندهایم و شنیدهایم، جلوى چشم ما قرار داد و به چشم خودمان او را دیدیم؛ و او، امام بزرگوار ما بود.
عنصر سوم، عاطفه است؛ یعنى هم در خود حادثه و هم در ادامه و استمرار حادثه، عاطفه یک نقش تعیینکنندهاى ایجاد کرده است، که باعث شد مرزى بین جریان عاشورایى و جریان شیعى با جریانهاى دیگر پیدا شود. حادثه عاشورا، خشک و صرفاً استدلالى نیست، بلکه در آن عاطفه با عشق و محبت و ترحم و گریه همراه است. قدرت عاطفه، قدرت عظیمى است؛ لذا ما را امر مىکنند به گریستن، گریاندن و حادثه را تشریح کردن. زینب کبرى (سلاماللَّه علیها) در کوفه و شام منطقى حرف مىزند، اما مرثیه مىخواند؛ امام سجاد بر روى منبر شام، با آن عزت و صلابت بر فرق حکومت اموى مىکوبد، اما مرثیه مىخواند. این مرثیهخوانى تا امروز ادامه دارد و باید تا ابد ادامه داشته باشد، تا عواطف متوجه بشود. در فضاى عاطفى و در فضاى عشق و محبت است که مىتوان خیلى از حقایق را فهمید، که در خارج از این فضاها نمىتوان فهمید. این سه عنصر، سه عنصر اصلىِ تشکیل دهنده حرکت عاشورایى حسینبنعلى (ارواحنافداه) است که یک کتاب حرف است و گوشهاى از مسائل عاشوراى حسینى است؛ اما همین یک گوشه براى ما درسهاى فراوانى دارد.
این را از حسینبنعلی الهام گرفت. 13
امام حسین به شهادت میرسد. جوشش معنوی او، تاریخ را هدایت میکند. بالفعل نمیتواند موفّقیت ظاهری پیدا کند، اما در طول تاریخ، موفّقیت حتمی متعلّق به اوست؛ همانطور که همه نبوّتها و همه راهنمایان بشر و راهنمایان الهی در طول تاریخ، این را داشتهاند. لذا شما میبینید با گذشت سیزده، چهارده قرن، نام حسینبنعلی پرچم عدالت و فضیلتهای معنوی است و همین نام توانسته است این انقلاب را به وجود آورد. این انقلاب - که از این حیث، شبیه نهضت نبی اکرم است؛ یعنی به موفّقیت رسید و دلها و جانها و نیروها و انسانها با آن همراهی کردند و امام را تنها نگذاشتند - توانست پرچم شوکت و عزّت را سرِ پا کند. این را از حسینبنعلی الهام گرفت و مظهر تجدید حیات اسلام شد.14
درس عاشورا
ماجراى عاشورا هم درس است؛ درسِ اقدام و نهراسیدن از خطرات و وارد شدن در میدانهاى بزرگ. آن تجربه با آن خصوصیات و با آن دشوارى، از عهده حسینبنعلى(علیهالسّلام) برمىآمد؛ از عهده دیگرى برنمىآمد و برنمىآید؛ لیکن در دامنه آن قله بلند و رفیع، کارهاى زیاد و نقشهاى گوناگونى هست که من و شما مىتوانیم انجام بدهیم.15
از برکات ماندگار حادثه کربلاست
در قضیه محرّم - که در تاریخ اسلام، از همه جهت قضیه نمونه و بی نظیری است - یک جهت بارز، همین قضیه تبلیغ است. فرصتی است برای این که به برکت خون مطهّر و نابحق ریخته حسینبنعلی علیهالصّلاة والسّلام و اصحاب و خانواده آن بزرگوار و واقعه مظلومانه آنها، مردم نسبت به حقایق آن دینی که این دماءِ مطهّره به پاس آن ریخته شد، آشنا و آگاه شوند. این هم یکی از برکات ماندگار حادثه کربلاست و باید آن را قدر دانست.16
امام حسین به فکر سرکوب کردن قدرتهای طاغوتی بود؛ چه با گرفتن حکومت و چه با شهادت و دادن خون
ایام محرّم برای ما اهمیت تاریخی و معنوی و انسانی دارد؛ و حادثه محرّم، حادثهای نیست که با گفتن و برگزار کردن، تکراری شود. ذکر و یادآوری است، همیشگی است و همیشه لازم است.
…انبیاء نجاتدهندگان انسانند؛ لذا در قرآن، یک هدف بزرگ نبوتها و رسالتها، اقامه عدل معرفی شده است: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط». اصلاً انزال کتابهای الهی و ارسال رسل برای این بوده است که قسط و عدل در میان جوامع حاکم شود؛ یعنی نمادهای ظلم و زورگویی و فساد از میان برخیزد. حرکت امام حسین علیهالسّلام، چنین حرکتی بود. فرمود: «انّما خرجت لطلب الأصلاح فی امّة جدّی» . همچنین فرمود: «من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله او تارکا لعهدالله مخالفا لسنة رسول الله فعمل فی عبادالله بالاثم والعدوان ثمّ لم یغیر علیه بقول و لا فعل کان حقا علی الله أن یدخله مدخله» ؛ یعنی اگر کسی کانون فساد و ظلم را ببیند و بی تفاوت بنشیند، در نزد خدای متعال با او هم سرنوشت است. فرمود: من برای گردنکشی و تفرعن حرکت نکردم. دعوت مردم عراق از امام حسین علیهالسّلام برای این بود که برود و حکومت کند؛ امام هم به همین دعوت پاسخ دادند. یعنی چنین نیست که امام حسین علیهالسّلام به فکر حکومت نبود، امام حسین علیهالسّلام به فکر سرکوب کردن قدرتهای طاغوتی بود؛ چه با گرفتن حکومت و چه با شهادت و دادن خون.
سکوت داعیهداران حق در مقابل ظلم
امام حسین علیهالسّلام میدانست که اگر این حرکت را نکند، این امضای او، این سکوت او، این سکون او، چه بر سر اسلام خواهد آورد. وقتی قدرتی همه امکانات جوامع و یا یک جامعه را در اختیار دارد و راه طغیان پیش میگیرد و جلو میرود، اگر مردان و داعیهداران حق در مقابل او اظهار وجود نکنند و حرکت او را تخطئه نکنند، با این عمل، کار او را امضا کردهاند؛ یعنی ظلم به امضای اهل حق میرسد، بدون این که خودشان خواسته باشند. این گناهی بود که آن روز بزرگان و آقازادگان بنیهاشم و فرزندان سردمداران بزرگ صدر اسلام مرتکب شدند. امام حسین علیهالسّلام این را برنمی تافت؛ لذا قیام کرد.
قیام امام حسین علیه السّلام، احیاکننده خرد و منطق
نقل شده است بعد از آن که امام سجاد علیهالسّلام پس از حادثه عاشورا به مدینه برگشت - شاید از آن وقتی که این کاروان از مدینه بیرون رفت و دوباره برگشت ده، یازده ماه فاصله شده بود - یک نفر خدمت ایشان آمدو عرض کرد: یابن رسول الله! دیدید رفتید، چه شد! راست هم میگفت؛ این کاروان در حالی رفته بود که حسینبنعلی علیهالسّلام، خورشید درخشان اهل بیت، فرزند پیغمبر و عزیزِ دل رسولالله، در رأس و میان آنها بود؛ دختر امیرالمؤمنین با عزت و سرافرازی رفته بود؛ فرزندان امیرالمؤمنین - عباس و دیگران - فرزندان امام حسین، فرزندان امام حسن، جوانان برجسته و زبده و نامدار بنیهاشم، همه با این کاروان رفته بودند؛ حالا این کاروان برگشته و فقط یک مرد - امام سجّاد (علیه السّلام) - در این کاروان هست؛ زنها اسارت کشیده، رنج و داغ دیدهاند؛ امام حسین نبود، علی اکبر نبود، حتی کودک شیرخوار در میان این کاروان نبود. امام سجّاد علیهالسّلام در جواب آن شخص فرمود: فکر کن اگر نمیرفتیم، چه میشد! بله، اگر نمیرفتند، جسمها زنده میماند، اما حقیقت نابود میشد؛ روح ذوب میشد؛ وجدانها پایمال میشد؛ خرد و منطق در طول تاریخ محکوم میشد و حتی نام اسلام هم نمیماند.
ایمان به مبارزه، تنها شعله گرمابخش دلها
در دوران ما حرکت انقلاب اسلامی و نظام اسلامی در این راه بود. کسانی که این حرکت را شروع کردند، ممکن بود در ذهنشان بگذرد که یک روزی بتوانند حکومت و نظامِ مورد نظر خود را تشکیل دهند؛ اما کاملاً در ذهن آنها این معنا هم وجود داشت که ممکن است در این راه شهید شوند یا تمام عمرشان را در مبارزه و سختی و ناکامی به سر ببرند. هر دو راه وجود داشت، درست مثل حرکت امام حسین علیهالسّلام. در سال 41 و 42 و بعد سالهای سخت و سیاه اختناق در این زندانها، تنها شعلهای که دلها را گرم نگه میداشت و آنها را به حرکت وادار میکرد، شعله ایمان به مبارزه بود؛ نه عشقِ رسیدن به حکومت. این راه، همان راه امام حسین علیهالسّلام بود؛ منتها دو طرف دارد، شرایط زمانی و مکانی متغیر است. یک وقت امکانات به وجود میآید، حکومت اسلامی پرچمش برافراشته میشود؛ یک وقت هم راه بدون این امکانات است و با شهادت تمام میشود. از این قبیل در طول تاریخ زیاد داشتهایم.17
تحلیل جامع از قیام امام حسین علیهالسلام
در مباحث مربوط به عاشورا، سه بحثِ عمده وجود دارد: یکی بحث علل و انگیزههای قیام امام حسین علیهالسّلام است، که چرا امام حسین قیام کرد؛ یعنی تحلیل دینی و علمی و سیاسی این قیام. در این زمینه، ما قبلاً تفصیلاً عرایضی عرض کردهایم؛ فضلا و بزرگان هم بحثهای خوبی کردهاند. امروز وارد آن بحث نمیشویم.
بحث دوم، بحث درسهای عاشوراست که یک بحث زنده و جاودانه و همیشگی است و مخصوص زمان معینی نیست. درس عاشورا، درس فداکاری و دینداری و شجاعت و مواسات و درس قیامالله و درس محبّت و عشق است. یکی از درسهای عاشورا، همین انقلاب عظیم و کبیری است که شما ملت ایران پشت سر حسین زمان و فرزند ابیعبداللهالحسین علیهالسّلام انجام دادید. خود این، یکی از درسهای عاشورا بود. در این زمینه هم من امروز هیچ بحثی نمیکنم.
بحث سوم، درباره عبرتهای عاشوراست که چند سال قبل از این، ما این مسأله را مطرح کردیم که عاشورا غیر از درسها، عبرتهایی هم دارد. بحث عبرتهای عاشورا مخصوص زمانی است که اسلام حاکمیت داشته باشد. حداقل این است که بگوییم عمده این بحث، مخصوص به این زمان است؛ یعنی زمان ما و کشور ما، که عبرت بگیریم.
ما قضیه را اینگونه طرح کردیم که چطور شد جامعه اسلامی به محوریت پیامبر عظیمالشّأن، آن عشق مردم به او، آن ایمان عمیق مردم به او، آن جامعه سرتاپا حماسه و شور دینی و آن احکامی که بعداً مقداری درباره آن عرض خواهم کرد، همین جامعه ساخته و پرداخته، همان مردم، حتّی بعضی همان کسانی که دورههای نزدیک به پیامبر را دیده بودند، بعد از پنجاه سال کارشان به آن جا رسید که جمع شدند، فرزند همین پیامبر را با فجیعترین وضعی کشتند؟! انحراف، عقبگرد، برگشتن به پشت سر، از این بیشتر چه میشود؟!
زینب کبری سلامالله علیها در بازار کوفه، آن خطبه عظیم را اساساً بر همین محور ایراد کرد: «یا اهل الکوفه، یا اهل الختل و الغدر، أتبکون؟!». مردم کوفه وقتی که سرِ مبارک امام حسین را بر روی نیزه مشاهده کردند و دختر علی را اسیر دیدند و فاجعه را از نزدیک لمس کردند، بنا به ضجّه و گریه کردند. فرمود: «أتبکون؟!»؛ گریه میکنید؟! «فلا رقات الدمعه ولاهدئت الرنه»؛ گریهتان تمامی نداشته باشد. بعد فرمود: «انّما مثلکم کمثل التی نقضت غزلها من بعد قوة انکاثا تتّخذون ایمانکم دخلاً بینکم» . این، همان برگشت است؛ برگشت به قهقرا و عقبگرد. شما مثل زنی هستید که پشمها یا پنبهها را با مغزل نخ میکند؛ بعد از آن که این نخها آماده شد، دوباره شروع میکند نخها را از نو باز کردن و پنبه نمودن! شما در حقیقت نخهای رشته خود را پنبه کردید. این، همان برگشت است. این، عبرت است. هر جامعه اسلامی، در معرض همین خطر هست.
امام خمینی عزیز بزرگ ما، افتخار بزرگش این بود که یک امّت بتواند عامل به سخن آن پیامبر باشد. شخصیت انسانهای غیر پیامبر و غیر معصوم، مگر با آن شخصیت عظیم قابل مقایسه است؟ او، آن جامعه را به وجود آورد و آن سرانجام دنبالش آمد. آیا هر جامعه اسلامی، همین عاقبت را دارد؟ اگر عبرت بگیرند، نه؛ اگر عبرت نگیرند، بله. عبرتهای عاشورا این جاست.
اوّلاً حادثه را باید فهمید که چقدر بزرگ است، تا دنبال عللش بگردیم. کسی نگوید که حادثه عاشورا، بالاخره کشتاری بود و چند نفر را کشتند. همانطور که همه ما در زیارت عاشورا میخوانیم: «لقد عظمت الرّزیه و جلّت و عظمت المصیبة» ، مصیبت، خیلی بزرگ است. رزیه، یعنی حادثه بسیار بزرگ. این حادثه، خیلی عظیم است. فاجعه، خیلی تکاندهنده و بینظیر است.
برای اینکه قدری معلوم شود که این حادثه چقدر عظیم است، من سه دوره کوتاه را از دورههای زندگی حضرت ابیعبداللهالحسین علیهالسّلام اجمالاً مطرح میکنم. شما ببینید این شخصیتی که انسان در این سه دوره میشناسد، آیا میتوان حدس زد که کارش به آن جا برسد که در روز عاشورا یک عده از امّت جدّش او را محاصره کنند و با این وضعیت فجیع، او و همه یاران و اصحاب و اهل بیتش را قتلعام کنند و زنانشان را اسیر بگیرند؟
این سه دوره، یکی دوران حیات پیامبر اکرم است. دوم، دوران جوانی آن حضرت، یعنی دوران بیست و پنجساله تا حکومت امیرالمؤمنین است. سوم، دوران فترت بیست ساله بعد از شهادت امیرالمؤمنین تا حادثه کربلاست.
در دوران حیات پیامبر اکرم، امام حسین عبارت است از کودک نور دیده سوگلی پیامبر. پیامبر اکرم دختری به نام فاطمه دارد که همه مردم مسلمان در آن روز میدانند که پیامبر فرمود: «انّ الله لیغضب لغضب فاطمة» ؛ اگر کسی فاطمه را خشمگین کند، خدا را خشمگین کرده است. «و یرضی لرضاها»؛ اگر کسی او را خشنود کند، خدا را خشنود کرده است. ببینید، این دختر چقدر عظیمالمنزله است که پیامبر اکرم در مقابل مردم و در ملأ عام، راجعبه او اینگونه حرف میزند. این مسألهای عادّی نیست.
پیامبر اکرم این دختر را در جامعه اسلامی به کسی داده است که از لحاظ افتخارات، در درجه اعلاست؛ یعنی علیبنابیطالب علیهالسّلام. او، جوان، شجاع، شریف، از همه مؤمنتر، از همه باسابقهتر، از همه شجاعتر و در همه میدانها حاضر است. کسی است که اسلام به شمشیر او میگردد؛ هر جایی که همه در میمانند، این جوان جلو میآید، گرهها را باز میکند و بنبستها را میشکند. این داماد محبوب عزیزی که محبوبیت او نه به خاطر خویشاوندی، بلکه به خاطر عظمت شخصیت اوست، همسر نودیده پیامبر است. کودکی از اینها متولّد شده است و او حسینبنعلی است.
البته همه این حرفها درباره امام حسنعلیهالسّلام هم هست؛ اما من حالا بحثم راجعبه امام حسین علیهالسّلام است؛ عزیزترین عزیزان پیامبر؛ کسی که رئیس دنیای اسلام، حاکم جامعه اسلامی و محبوب دل همه مردم، او را در آغوش میگیرد و به مسجد میبرد. همه میدانند که این کودک، محبوب دلِ این محبوبِ همه است. او روی منبر مشغول خطبه خواندن است که این کودک، پایش به مانعی میگیرد و به زمین میافتد. پیامبر از منبر پایین میآید، او را در بغل میگیرد و آرامش میکند. ببینید؛ مسأله این است.
پیامبر درباره امام حسن و امام حسینِ شش، هفت ساله فرمود: «سیدی شباب اهل الجنّه»؛ اینها سرور جوانان بهشتند. اینها که هنوز کودکند، جوان نیستند؛ اما پیامبر میفرماید سرور جوانان اهل بهشتند. یعنی در دوران شش، هفت سالگی هم در حدّ یک جوان است؛ میفهمد، درک میکند، عمل میکند، اقدام میکند، ادب میورزد و شرافت در همه وجودش موج میزند. اگر آن روز کسی میگفت که این کودک به دست امّت همین پیامبر، بدون هیچگونه جرم و تخلّفی به قتل خواهد رسید، برای مردم غیرقابل باور بود؛ همچنان که پیامبر فرمود و گریه کرد و همه تعجّب کردند که یعنی چه؛ مگر میشود؟!
دوره دوم، دوره بیست و پنجساله بعد از وفات پیامبر تا حکومت امیرالمؤمنین است. حسینِ جوان، بالنده، عالم و شجاع است. در جنگها شرکت میجوید، در کارهای بزرگ دخالت میکند، همه او را به عظمت میشناسند؛ نام بخشندگان که میآید، همه چشمها به سوی او برمیگردد. در هر فضیلتی، در میان مسلمانان مدینه و مکه، هر جایی که موج اسلام رفته است، مثل خورشیدی میدرخشد. همه برای او احترام قائلند. خلفای زمان، برای او و برادرش احترام قائلند و در مقابل او، تعظیم و تجلیل و تبجیل و تجلیل میکنند و نامش را به عظمت میآورند. جوان نمونه دوران، و محترم پیش همه. اگر آن روز کسی میگفت که همین جوان، به دست همین مردم کشته خواهد شد، هیچ کس باور نمیکرد.
دوره سوم، دوره بعد از شهادت امیرالمؤمنین است؛ یعنی دوره غربت اهل بیت. امام حسن و امام حسین علیهمالسّلام باز در مدینهاند. امام حسین، بیست سال بعد از این مدت، به صورت امام معنوی همه مسلمان، مفتی بزرگ همه مسلمانان، مورد احترام همه مسلمانان، محل ورود و تحصیل علم همه، محل تمسّک و توسّل همه کسانی که میخواهند به اهل بیت اظهار ارادتی بکنند، در مدینه زندگی کرده است. شخصیت محبوب، بزرگ، شریف، نجیب، اصیل و عالم. او به معاویه نامه مینویسد؛ نامهای که اگر هر کسی به هر حاکمی بنویسد، جزایش کشته شدن است. معاویه باعظمتِ تمام این نامه را میگیرد، میخواند، تحمّل میکند و چیزی نمیگوید. اگر در همان اوقات هم کسی میگفت که در آینده نزدیکی، این مرد محترم شریفِ عزیزِ نجیب - که مجسّمکننده اسلام و قرآن در نظر هر بیننده است - ممکن است به دست همین امّت قرآن و اسلام کشته شود - آن هم با آن وضع - هیچ کس تصوّر هم نمیکرد؛ اما همین حادثه باورنکردنی، همین حادثه عجیب و حیرتانگیز، اتّفاق افتاد. چه کسانی کردند؟ همانهایی که به خدمتش میآمدند و سلام و عرض اخلاص هم میکردند. این یعنی چه؟ معنایش این است که جامعه اسلامی در طول این پنجاه سال، از معنویت و حقیقت اسلام تهی شده است. ظاهرش اسلامی است؛ اما باطنش پوک شده است. خطر این جاست. نمازها برقرار است، نماز جماعت برقرار است، مردم هم اسمشان مسلمان است و عدّهای هم طرفدار اهل بیتند!
در روایتی از امام صادق علیهالسّلام نقل شده است که فرمود: «فلما ان قتل الحسین صلوات الله علیه اشتدّ غضب الله تعالی علی اهل الارض» ؛ وقتی که حسین علیهالسّلام کشته شد، غضب خدا درباره مردم شدید شد.
دنیاطلبی آن است که کسی برای خود بخواهد؛ برای خود حرکت کند؛ از بیتالمال یا غیر بیتالمال، به فکر جمع کردن برای خود بیفتد؛ این بد است. باید مراقب باشیم. همه باید مراقب باشند که اینطور نشود. اگر مراقبت نباشد، آن وقت جامعه همینطور به تدریج از ارزشها تهیدست میشود و به نقطهای میرسد که فقط یک پوسته ظاهری باقی میماند. ناگهان یک امتحان بزرگ پیش میآید - امتحان قیام ابیعبدالله - آن وقت این جامعه در این امتحان مردود میشود!
گفتند به تو حکومت ری را میخواهیم بدهیم . ری آن وقت، یک شهر بسیار بزرگ پُرفایده بود. حاکمیت هم مثل استانداری امروز نبود. امروز استانداران ما یک مأمور اداری هستند؛ حقوقی میگیرند و همهاش زحمت میکشند. آن زمان اینگونه نبود. کسی که میآمد حاکم شهری میشد، یعنی تمام منابع درآمد آن شهر در اختیارش بود؛ یک مقدار هم باید برای مرکز بفرستد، بقیهاش هم در اختیار خودش بود؛ هر کار میخواست، میتوانست بکند؛ لذا خیلی برایشان اهمیت داشت. بعد گفتند اگر به جنگ حسینبنعلی نروی، از حاکمیت ری خبری نیست. این جا یک آدم ارزشی، یک لحظه فکر نمیکند؛ میگوید مردهشوی ری را ببرند؛ ری چیست؟ همه دنیا را هم به من بدهید، من به حسینبنعلی اخم هم نمیکنم؛ من به عزیز زهرا، چهره هم درهم نمیکشم؛ من بروم حسینبنعلی و فرزندانش را بکشم که میخواهید به من ری بدهید؟! آدمی که ارزشی باشد، اینطور است؛ اما وقتی که درون تهی است، وقتی که جامعه، جامعه دور از ارزشهاست، وقتی که آن خطوط اصلی در جامعه ضعیف شده است، دست و پا میلغزد؛ حالا حدّاکثر یک شب هم فکر میکند؛ خیلی حِدّت کردند، یک شب تا صبح مهلت گرفتند که فکر کنند! اگر یک سال هم فکر کرده بود، باز هم این تصمیم را گرفته بود. این، فکر کردنش ارزشی نداشت. یک شب فکر کرد، بالاخره گفت بله، من ملک ری را میخواهم! البته خدای متعال همان را هم به او نداد. آن وقت عزیزان من! فاجعه کربلا پیش میآید.
در این جا یک کلمه راجعبه تحلیل حادثه عاشورا بگویم و فقط اشارهای بکنم. کسی مثل حسینبنعلی علیهالسّلام که خودش تجسّم ارزشهاست، قیام میکند، برای این که جلوِ این انحطاط را بگیرد؛ چون این انحطاط میرفت تا به آن جا برسد که هیچ چیز باقی نماند؛ که اگر یک وقت مردمی هم خواستند خوب زندگی کنند و مسلمان زندگی کنند، چیزی در دستشان نباشد. امام حسین میایستد، قیام میکند، حرکت میکند و یک تنه در مقابل این سرعت سراشیب سقوط قرار میگیرد. البته در این زمینه، جان خودش را، جان عزیزانش را، جان علی اصغرش را، جان علی اکبرش را و جان عباسش را فدا میکند؛ اما نتیجه میگیرد.
«و انا من حسین»؛ یعنی دین پیامبر، زنده شده حسینبنعلی است. آن روی قضیه، این بود؛ این روی سکه، حادثه عظیم و حماسه پُرشور و ماجرای عاشقانه عاشوراست که واقعاً جز با منطق عشق و با چشم عاشقانه، نمیشود قضایای کربلا را فهمید. باید با چشم عاشقانه نگاه کرد تا فهمید حسینبنعلی در این تقریباً یک شب و نصف روز، یا حدود یک شبانه روز - از عصر تاسوعا تا عصر عاشورا - چه کرده و چه عظمتی آفریده است! لذاست که در دنیا باقی مانده و تا ابد هم خواهد ماند. خیلی تلاش کردند که حادثه عاشورا را به فراموشی بسپارند؛ اما نتوانستند.18
نهضت حسینى در واقع با دو نگاه قابل ملاحظه است
«و بذل مهجته فیک».(مصباح المتهجد: ۷۸۸) این زیارت اربعین است؛ منتها فقرههاى اوّل آن، دعاست که گوینده این جملات خطاب به خداوند متعال عرض مىکند: «و بذل مهجته فیک»؛ یعنى حسینبنعلى، جان و خون خود را در راه تو داد؛ «لیستنقذ عبادک من الجهالة»؛(مصباح المتهجد: ۷۸۸) تا بندگان تو را از جهل نجات دهد؛ «و حیرة الضّلالة»؛(مصباح المتهجد: ۷۸۸) و آنها را از سرگردانىِ ناشى از ضلالت و گمراهى برهاند. این یک طرف قضیه، یعنى طرفِ قیامکننده؛ حسینبنعلى علیهالسّلام است. طرف دیگر قضیه، در فقره بعدى معرفى مىشود: «و قد توازر علیه من غرّته الدنیا و باع حظّه بالارذل الأدنى»؛(مصباح المتهجد: ۷۸۸) نقطه مقابل، کسانى بودند که فریب زندگى، آنها را به خود مشغول و دنیاى مادّى، زخارف دنیایى، شهوات و هواهاى نفس، از خود بیخودشان کرده بود؛ «و باع حظّه بالارذل الأدنى»؛ سهمى را که خداى متعال براى هر انسانى در آفرینش عظیم خود قرار داده است - این سهم عبارت است از سعادت و خوشبختى دنیا و آخرت - به بهاى پست و ناچیز و غیرقابل اعتنایى فروخته بودند. این، خلاصه نهضت حسینى است.
مداقّه در این بیان، انسان احساس مىکند که نهضت حسینى در واقع با دو نگاه قابل ملاحظه است، که هر دو هم درست است؛ اما مجموع دو نگاه، نشاندهنده ابعاد عظیم این نهضت است. یک نگاه، حرکت ظاهرى حسینبنعلى است؛ که حرکت علیه یک حکومت فاسد و منحرف و ظالم و سرکوبگر - یعنى حکومت یزید - است؛ اما باطن این قضیه، حرکت بزرگترى است که نگاه دوم، انسان را به آن مىرساند؛ و آن حرکت علیه جهل و زبونى انسان است. در حقیقت، امام حسین اگرچه با یزید مبارزه مىکند، اما مبارزه گسترده تاریخى وى با یزیدِ کوتهعمرِ بىارزش نیست؛ بلکه با جهل و پستى و گمراهى و زبونى و ذلّت انسان است. امام حسین با اینها مبارزه مىکند.
اگر به تحلیل ظاهرى قضیه نگاه کنیم، این قیام، قیام علیه حکومت فاسد و ضدّ مردمى یزید است؛ اما در باطن، یک قیام براى ارزشهاى اسلامى و براى معرفت و براى ایمان و براى عزت است. براى این است که مردم از فساد و زبونى و پستى و جهالت نجات پیدا کنند. لذا ابتدا که از مدینه خارج شد، در پیام به برادرش محمّدبنحنفیه - و در واقع در پیام به تاریخ - چنین گفت: «انّى لم اخرج اشرا و لابطرا و لامفسدا و لاظالما»؛(بحارالانوار، ج ۴۴، ۳۲۹) من با تکبّر، با غرور، از روى فخرفروشى، از روى میل به قدرت و تشنه قدرت بودن قیام نکردم؛ «انّما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدّى»؛(بحارالانوار، ج ۴۴، ۳۲۹) من مىبینم که اوضاع در میان امت پیامبر دگرگون شده است؛ حرکت، حرکت غلطى است؛ حرکت، حرکت به سمت انحطاط است؛ در ضد جهتى است که اسلام مىخواست و پیامبر آورده بود. قیام کردم براى اینکه با اینها مبارزه کنم.
مبارزه امام حسین دو وجه دارد و ممکن است دو نتیجه به بار بیاورد؛ اما هر دو نتیجه خوب است. یک نتیجه این بود که امام حسین علیهالسّلام بتواند بر حکومت یزید پیروز شود و قدرت را از چنگ کسانى که با زور بر سر مردم مىکوبیدند و سرنوشت مردم را تباه مىکردند، خارج کند و کار را در مسیر صحیح خود بیندازد. اگر این کار صورت مىگرفت، البته باز مسیر تاریخ عوض مىشد. یک وجه دیگر این بود که امام حسین نتواند به هر دلیلى این پیروزى سیاسى و نظامى را به دست بیاورد؛ آن وقت امام حسین در اینجا دیگر نه با زبان، بلکه با خون، با مظلومیت، با زبانى که تاریخ تا ابد آن را فراموش نخواهد کرد، حرف خود را مثل یک جریان مداوم و غیرقابل انقطاع در تاریخ به جریان مىاندازد. و این کار را امام حسین کرد.
در رفتار امام حسین، از اوّلى که از مدینه حرکت کرد، تا مثل فردایى که در کربلا به شهادت رسید، همان معنویت و عزّت و سرافرازى و در عینحال عبودیت و تسلیم مطلق در مقابل خدا محسوس است. در همه مراحل هم اینطور است. آن روز که صدها نامه و شاید هزارها نامه با این مضمون براى او آوردند که ما شیعیان و مخلصان توایم و در کوفه و در عراق منتظرت هستیم، دچار غرور نشد. آنجا که سخنرانى کرد و فرمود: «خط الموت على ولد آدم مخط القلاده فى جید الفتاة»،(بحارالانوار، ج ۴۴، ۳۶۶) صحبت از مرگ کرد. نگفت چنان و چنین مىکنیم. دشمنانش را تهدید و دوستانش را تطمیع به تقسیم مناصب کوفه نکرد. حرکت مسلمانانه همراه با معرفت، همراه با عبودیت و همراه با تواضع، آن وقتى است که همه دستها را به طرفش دراز کردهاند و نسبت به او اظهار ارادت مىکنند. آن روز هم که در کربلا همراه یک جمعِ کمتر از صد نفر، توسط سى هزار جمیعت از اراذل و اوباش محاصره شد و جانش را تهدید کردند، عزیزانش را تهدید کردند، زنها و حرمش را تهدید به اسارت کردند، ذرّهاى اضطراب در این مرد خدا و این بنده خدا و این عزیز اسلام مشاهده نشد.
آن راوىاى که حوادث روز عاشورا را نقل کرده و در کتابها دهن به دهن منتقل شده است، مىگوید: «فواللَّه ما رأیت مکثورا».(بحارالانوار، ج ۴۵، ۵۰) مکثور، یعنى کسى که امواج غم و اندوه بر سرش بریزد؛ بچهاش بمیرد، دوستانش نابود شوند، ثروتش از بین برود و همه امواج بلا به طرفش بیاید. راوى مىگوید من هیچ کس را در چهار موجه بلا مثل حسینبنعلى محکمدلتر و استوارتر ندیدم؛ «اربط جاشا».(بحارالانوار، ج ۴۵، ۵۰) در میدانهاى گوناگون جنگها، در میدانهاى اجتماعى، در میدان سیاست، انسان به آدمهاى گوناگونى برخورد مىکند؛ کسانى که دچار غمهاى گوناگونند. راوى مىگوید هرگز ندیدم کسى در چنین هنگامهاى با این همه مصیبت، مثل حسینبنعلى، چهرهاى شاد، مصمّم، حاکى از عزم و اراده و متوکل به خدا داشته باشد. این همان عزّت الهى است. این جریان را امام حسین در تاریخ گذاشت و بشر فهمید که باید براى چنان حکومت و جامعهاى مبارزه کند؛ جامعهاى که در آن پستى و جهالت و اسارت انسان و تبعیض نباشد. همه باید براى چنان اجتماعى جهاد کنند که به وجود بیاید و مىآید و ممکن است.
اگر پیام امام حسین را زنده نگه مىداریم، اگر نام امام حسین را بزرگ مىشماریم، اگر این نهضت را حادثه عظیم انسانى در طول تاریخ مىدانیم و بر آن ارج مىنهیم، براى این است که یادآورى این حادثه به ما کمک خواهد کرد که حرکت کنیم و جلو برویم و انگشت اشاره امام حسین را تعقیب کنیم و به لطف خدا به آن هدفها برسیم و ملت ایران انشاءاللَّه خواهد رسید. نام امام حسین علیهالسّلام را خدا بزرگ کرده است و حادثه کربلا را در تاریخ نگه داشته است. اینکه مىگویم ما بزرگ نگهداریم، معنایش این نیست که ما این کار را مىکنیم؛ نه. این حادثه عظیمتر از آن است که حوادث گوناگون دنیا بتواند آن را کمرنگ کند و از بین ببرد.19
عاشورا؛ یکی از مهمترین امتیازات جامعه شیعه
تحقیقاً یکی از مهمترین امتیازات جامعه شیعه بر دیگر جوامع مسلمان، این است که جامعه شیعه، برخوردار از خاطره عاشوراست. از همان روزی که موضوعِ ذکر مصیبت حسینبنعلی علیهالسّلام مطرح شد، چشمه جوشانی از فیض و معنویت در اذهان معتقدین و محبّین اهل بیت علیهمالسّلام جاری گشت. این چشمه جوشان، تا امروز همچنان ادامه و جریان داشته است؛ بعد از این هم خواهد داشت و بهانه آن هم یادآوری خاطره عاشوراست.
دارای ابعاد بی شمار است. پس، یادآوری این خاطره، در حقیقت مقولهای است که میتواند به برکات فراوان و بیشماری منتهی شود. لذا شما ملاحظه میکنید که در زمان ائمّه علیهمالسّلام، قضیه گریستن و گریاندن برای امام حسین علیهالسّلام، برای خود جایی دارد. مبادا کسی خیال کند که در زمینه فکر و منطق و استدلال، دیگر چه جایی برای گریه کردن و این بحثهای قدیمی است! نه! این خیالِ باطل است. عاطفه به جای خود و منطق و استدلال هم به جای خود، هر یک سهمی در بنای شخصیت انسان دارد. خیلی از مسائل است که باید آنها را با عاطفه و محبّت حل کرد و در آنها جای منطق و استدلال نیست. البته در خلال هر احساسی که صادق باشد، یک برهان فلسفی خوابیده است.
حادثه عاشورا، در ذات و طبیعت خود، یک دریای خروشانِ عواطفِ صادق است. یک انسان والا، پاک، منوّر و بدون ذرّهای شائبه تردید در شخصیت ملکوتی والای او، برای هدفی که همه منصفین عالم در صحّتِ آن، که مبتنی بر نجات جامعه از چنگ ظلم و جور و عدوان است، متّفقند، حرکت شگرفش را آغاز میکند و میگوید: «ایها النّاس! انّ رسول الله، صلّی الله علیه وآله، قال: من رأی سلطاناً جائراً…» بحث سرِ این است. امام حسین علیهالسّلام، فلسفه حرکت خود را مقابله با جور قرار میدهد: «یعمل فی عبادالله بالاثم والعدوان.» بحث بر سرِ مقدّسترین هدفهاست که همه منصفین عالم آن را قبول دارند. چنان انسانی، در راه چنین هدفی، دشوارترین مبارزه را تحمّل میکند.
دشوارترین مبارزه، مبارزه غریبانه است. کشته شدن در میان هیاهو و هلهله دوستان و تحسین عامّه مردم، چندان دشوار نیست. چنان که در یکی از جنگهای صدر اسلام، وقتی که دو لشکرِ حقّ و باطل در مقابل هم صف کشیدند و کسانی چون پیغمبر و امیرالمؤمنین، علیهمالسّلام، در رأس جبهه حق قرار داشتند، پیغمبر از سپاهیان خود پرسید: چه کسی حاضر است به میدان برود و فلان جنگجوی معروفِ سپاه دشمن را از پای درآورد؟ جوانی از سپاهیان اسلام، داوطلب شد. پیغمبر دستی بر سر او کشید و او را بدرقه کرد. مسلمانان هم برایش دعا کردند و او به میدان نبرد رفت، جهاد کرد و کشته شد. این، یک نوع کشته شدن و جهاد کردن است. نوعِ دیگرِ جهاد کردن، جهادی است که وقتی انسان به سمت میدان نبرد میرود، آحاد جامعه نسبت به او یا منکرند، یا غافلند، یا کناره میجویند و یا در مقابلش میایستند. کسانی هم که قلباً وی را تحسین میکنند - و تعدادشان کم است - جرأت ندارند زبانی به تحسینش بپردازند.
در حادثه عاشورای امام حسین علیهالسّلام، حتی کسانی مانند «عبداللهبنعباس» و «عبداللهبنجعفر» که خودشان جزو خاندان بنیهاشم و از همین شجره طیبهاند، جرأت نمیکنند در مکه یا مدینه بایستند، فریاد بزنند و به نامِ امام حسین علیهالسّلام، شعار بدهند. چنین مبارزهای، غریبانه است و مبارزه غریبانه، سختترینِ مبارزههاست. همه با انسان، دشمن. همه از انسان، رویگردان. در مبارزه امام حسین علیهالسّلام، حتّی برخی از دوستان هم معرضند. چنان که به یکی از آنها فرمود: «بیا به من کمک کن.» و او به جای کمک، اسبش را برای حضرت فرستاد و گفت: «از اسب من استفاده کن!»
غربت از این بالاتر و مبارزه از این غریبانهتر؟! آن وقت در این مبارزه غریبانه، عزیزترین عزیزانش در مقابل چشمش قربانی شوند. پسرانش، برادرزادههایش، برادرانش و پسرعموهایش؛ این گلهای بنیهاشم، پرپر شوند، و در مقابلش روی زمین بریزند و حتّی کودک شش ماههاش هم کشته شود!
علاوه بر همه این مصیبتها، میداند به مجرّد این که جان از جسم مطهّرش خارج شود، عیالات بی پناه و بی دفاعش، مورد تهاجم قرار خواهند گرفت. میداند که گرگهای گرسنه، به دختران خردسال و جوانش حملهور میشوند، دلهای آنها را میترسانند؛ اموال آنها را غارت میکنند؛ آنها را به اسارت میگیرند و مورد اهانت قرار میدهند. میداند که به دختر والای امیرالمؤمنین علیهالسّلام، زینب کبری سلامالله علیها، که جزو شخصیتهای بارز دنیای اسلام است، جسارت میکنند. اینها را هم میداند.
بر همه اینها، تشنگی خود و اهل و عیالش را اضافه کنید: کودکان خردسال، تشنه. دختر بچهها، تشنه. پیرها، تشنه. حتی کودک شیرخواره، تشنه. میتوانید تصوّر کنید که این مبارزه چقدر سخت است؟ انسانی چنان والا، پاک، مطهّر و منوّر که ملائکه آسمان برای تماشای جلوه او بر یکدیگر سبقت میگیرند و آرزومند تماشای حسینبنعلی علیهالسلام هستند تا به او متبرّک شوند؛ انسانی که انبیا و اولیا آرزوی مقام او را میکنند، در چنان مبارزهای و با چنان شدّت و محنتی به شهادت میرسد. شهادتِ چنین شخصیتی، حادثهای شگرف است. کدام انسانی است که عاطفهاش از این حادثه جریحهدار نشود؟! کدام انسانی است که این حادثه را بشناسد و بفهمد و نسبت به آن دلبسته نشود؟20
چرا نهضت عظیم حسینی ماندگار شد
از سه بُعد و با سه دیدگاه، این نهضت عظیم حسینی را که در تاریخ اینطور ماندگار شده است، میشود نگاه کرد. در هر سه بُعد، آنچه که بیش از همه چشم را خیره میکند، احساس عزّت و سربلندی و افتخار است.
یک بُعد، مبارزه حق در مقابل باطلِ مقتدر است که امام حسین علیهالسّلام و حرکت انقلابی و اصلاحی او چنین کرد. یک بُعد دیگر، تجسّم معنویت و اخلاق در نهضت حسینبنعلی است. در این نهضت عرصه مبارزهای وجود دارد که غیر از جنبه اجتماعی و سیاسی و حرکت انقلابی و مبارزه علنی حق و باطل است و آن، نفس و باطن انسانهاست. آن جایی که ضعفها، طمعها، حقارتها، شهوتها و هواهای نفسانی در وجود انسان، او را از برداشتن گامهای بلند باز میدارد، یک صحنه جنگ است؛ آن هم جنگی بسیار دشوارتر. آن جایی که مردان و زنان مؤمن و فداکار پشت سر حسینبنعلی علیهالسّلام راه میافتند؛ دنیا و مافیها، لذّتها و زیباییهای دنیا، در مقابلِ احساس وظیفه از چشم آنها میافتد؛ انسانهایی که معنویتِ مجسّم و متبلور در باطنشان، بر جنود شیطانی - همان جنود عقل و جنود جهلی که در روایات ما هست - غلبه پیدا کرد و به عنوان یک عدّه انسان نمونه، والا و بزرگ، در تاریخ ماندگار شدند.
بُعد سوم که بیشتر در بین مردم رایج است، فجایع، مصیبتها، غصّهها، غمها و خونِ دلهای عاشوراست؛ لیکن در همین صحنه سوم، باز هم عزّت و افتخار هست. کسانی که اهل نظر و فکر و تأمّلند، باید هر سه بُعد را دنبال کنند.
در آن بُعدِ اوّل که امام حسین علیهالسّلام یک حرکت انقلابی به راه انداخت، مظهر عزّت و افتخار بود. نقطه مقابلِ حسینبنعلی چه کسی بود؟ آن حکومت ظالمِ فاسدِ بدکارهای بود که «یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان» . نمودار اصلی این بود که در جامعهای که زیر قدرت او بود، با بندگان خدا و انسانها با ستم، عدوان، غرور، تکبّر، خودخواهی و خودپرستی رفتار میکرد؛ این خصوصیت عمده آن حکومت بود. چیزی که برایشان مطرح نبود، معنویت و رعایت حقوق انسانها بود. حکومت اسلامی را به همان حکومت طاغوتی که قبل از اسلام و در دورانهای مختلف در دنیا وجود داشته است، تبدیل کرده بودند. در صورتی که بارزترین خصیصه نظام اسلامی، حکومت است؛ برجستهترین بخشهای آن جامعه ایدهآلی که اسلام میخواهد ترتیب دهد، شکل و نوع حکومت و رفتار حاکم است.
به تعبیر بزرگان آن روز، امامت را به سلطنت تبدیل کرده بودند. امامت یعنی پیشوایی قافله دین و دنیا. در قافلهای که همه به یک سمت و هدف والا در حرکتند، یک نفر بقیه را راهنمایی میکند و اگر کسی گم شود، دست او را میگیرد و برمیگرداند؛ اگر کسی خسته شود، او را به ادامه راه تشویق میکند؛ اگر کسی پایش مجروح شود، پای او را میبندد و کمک معنوی و مادّی به همه میرساند. این در اصطلاح اسلامی اسمش امام - امام هدایت - است و سلطنت نقطه مقابل این است. سلطنتِ به معنای پادشاهی موروثی، فقط یک نوعِ از سلطنت است. لذا بعضی سلاطین در دنیا هستند که اسمشان سلطان نیست، اما باطنشان تسلّط و زورگویی بر انسانهاست. هرکس و در هر دورهای از تاریخ - اسم او هرچه میخواهد باشد - وقتی به ملت خود یا به ملتهای دیگر زور بگوید، این سلطنت است. این که رئیسجمهور یک دولتی - که در همه زمانها، دولتهای مستکبر بودهاند و امروز مظهر آن، آمریکاست - به خود حق بدهد که بدون هیچ استحقاق اخلاقی، علمی و حقوقی، منافع خود و کمپانیهای پشتیبان خود را بر منافع میلیونها انسان ترجیح دهد و برای ملتهای دنیا تکلیف معین کند، این سلطنت است؛ حالا اسمش سلطان باشد یا نباشد!
در دوران امام حسین علیهالسّلام امامت اسلامی را به چنین چیزی تبدیل کرده بودند: «یعمل فی عبادالله بالاثم والعدوان». امام حسین علیهالسّلام در مقابل چنین وضعیتی مبارزه میکرد. مبارزه او بیان کردن، روشنگری، هدایت و مشخّص کردن مرز بین حقّ و باطل - چه در زمان یزید و چه قبل از او - بود. منتها آنچه در زمان یزید پیش آمد و اضافه شد، این بود که آن پیشوای ظلم و گمراهی و ضلالت، توقّع داشت که این امام هدایت پای حکومت او را امضاء کند؛ «بیعت» یعنی این. میخواست امام حسین علیهالسّلام را مجبور کند به جای این که مردم را ارشاد و هدایت فرماید و گمراهی آن حکومت ظالم را برای آنان تشریح نماید، بیاید حکومت آن ظالم را امضا و تأیید هم بکند! قیام امام حسین علیهالسّلام از این جا شروع شد. اگر چنین توقّع بی جا و ابلهانهای از سوی حکومت یزید نمیشد، ممکن بود امام حسین همچون زمان معاویه و ائمّه بزرگوارِ بعد از خود، پرچم هدایت را برمیافراشت؛ مردم را ارشاد و هدایت میکرد و حقایق را میگفت. منتها او بر اثر جهالت و تکبّر و دوری از همه فضایل و معنویات انسانی یک قدم بالاتر گذاشت و توقع کرد که امام حسین علیهالسّلام پای این سیهنامه تبدیل امامت اسلامی به سلطنت طاغوتی را امضاء کند؛ یعنی بیعت کند. امام حسین فرمود «مثلی لا یبایع مثله» ؛ حسین چنین امضایی نمیکند. امام حسین علیهالسّلام باید تا ابد به عنوان پرچم حق باقی بماند؛ پرچم حق نمیتواند در صف باطل قرار گیرد و رنگ باطل بپذیرد. این بود که امام حسین علیهالسّلام فرمود: «هیهات منّا الذّلّة» . حرکت امام حسین، حرکت عزّت بود؛ یعنی عزّت حق، عزّت دین، عزّت امامت و عزّت آن راهی که پیغمبر ارائه کرده بود. امام حسین علیهالسّلام مظهر عزّت بود و چون ایستاد، پس مایه فخر و مباهات هم بود. این عزّت و افتخار حسینی است. یک وقت کسی حرفی را میزند، حرف را زده و مقصود را گفته است، اما پای آن حرف نمیایستد و عقبنشینی میکند؛ این دیگر نمیتواند افتخار کند. افتخار متعلّق به آن انسان، ملت و جماعتی است که پای حرفشان بایستند و نگذارند پرچمی را که آنها بلند کردهاند، توفانها از بین ببرد و بخواباند. امام حسین علیهالسّلام این پرچم را محکم نگه داشت و تا پای شهادتِ عزیزان و اسارتِ حرم شریفش ایستاد. عزّت و افتخار در بُعد یک حرکت انقلابی این است.
در بُعد تبلور معنویت هم همینطور است. بارها این را گفتهام که خیلیها به امام حسین علیهالسّلام مراجعه و او را بر این ایستادگی ملامت میکردند. آنها مردمان بد و یا کوچکی هم نبودند؛ بعضی جزو بزرگان اسلام بودند؛ اما بد میفهمیدند و ضعفهای بشری بر آنها غالب شده بود. لذا میخواستند حسینبنعلی را هم مغلوب همان ضعفها کنند؛ اما امام حسین علیهالسّلام صبر کرد و مغلوب نشد و یکایک کسانی که با امام حسین بودند، در این مبارزه معنوی و درونی پیروز شدند. آن مادری که جوان خود را با افتخار و خشنودی به طرف این میدان فرستاد؛ آن جوانی که از لذّات ظاهری زندگی گذشت و خود را تسلیم میدان جهاد و مبارزه کرد؛ پیرمردانی مثل «حبیببنمظاهر» و «مسلمبنعوسجه» که از راحتی دوران پیرمردی و بستر گرم و نرم خانه خودشان گذشتند و سختی را تحمّل کردند؛ آن سردار شجاعی که در میان دشمنان جایگاهی داشت - «حُرّبن یزید ریاحی» - و از آن جایگاه صرفنظر کرد و به حسینبنعلی پیوست، همه در این مبارزه باطنی و معنوی پیروز شدند.
مظهر جوانِ فداکار در کربلا
مظهر جوانِ فداکار در کربلا کیست؟ علی اکبر، فرزند امام حسین علیهالسّلام؛ جوانی که در بین جوانان بنیهاشم برجسته و نمونه بود؛ جوانی که زیباییهای ظاهری و باطنی را باهم داشت؛ جوانی که معرفتِ به حقّ امامت و ولایت حسینبنعلی علیهالسّلام را با شجاعت و فداکاری و آمادگی برای مقابله با شقاوت دشمن همراه داشت و نیرو و نشاط و جوانی خود را برای هدف و آرمان والای خود صرف کرد. این خیلی ارزش دارد. این جوان فوقالعاده و برجسته به میدانِ دشمن رفت و در مقابل چشم پدر و چشمان زنانی که نگران حال او بودند، جسد به خون آغشتهاش به خیمهها برگشت. این چنین مصیبت و عزایی چیز کوچکی نیست؛ اما همین حرکت او به سمت میدان و آماده شدن برای مبارزه، برای یک مسلمان، تجسم عزّت، بزرگواری، افتخار و مباهات است. این است که خداوند میفرماید: «و لله العزّة و لرسوله و للمؤمنین». حسینبنعلی علیهالسّلام نیز به نوبه خود با فرستادن این جوان به میدان جنگ، عزّت معنوی را نشان داد؛ یعنی پرچم سربلندی و حاکمیت اسلام را که روشنکننده مرز بین امامتِ اسلامی و سلطنتِ طاغوتی است محکم نگه میدارد، ولو به قیمت جان جوان عزیزش باشد.
شنیدهاید - در این روزها، بارها هم تکرار شده است - که هر کدام از اصحاب و یاران امام حسین علیهالسّلام برای رفتن به میدان جنگ و مبارزه کردن اجازه میخواستند، امام به سرعت اجازه نمیداد. بعضیها را ممانعت میکرد؛ به بعضی میگفت که اصلاً از کربلا برگردید و بروید. او با جوانان بنیهاشم و اصحاب خود، چنین رفتار میکرد. اما علیاکبر - جوان محبوب و فرزند عزیزش - که اجازه میدان خواست، امام یک لحظه هم درنگ نکرد و به او اجازه داد. اینجا میشود معرفت پسر و عظمت مقام پدر را فهمید.
تا وقتی اصحاب بودند، میگفتند جانمان را قربان شما میکنیم و اجازه نمیدادند کسی از بنیهاشم - فرزندان امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین علیهمالسّلام - به میدان جنگ بروند. میگفتند اوّل ما میرویم و کشته میشویم، اگر بعد از کشته شدن ما خواستید، آن وقت به میدان بروید. وقتی که نوبت به جانبازی و شهادت بنیهاشم رسید، اوّل کسی که درخواست اجازه برای میدان میکند، همین جوان مسؤولیتشناس است؛ او علیاکبر، پسر آقا و پسر امام و از همه به امام نزدیکتر است، پس برای فداکاری از همه شایستهتر است. این هم یک مظهر امامت اسلامی است؛ این جا جایی نیست که دنیا، منافع مادّی، سود اقتصادی و شهوات نفسانی تقسیم کنند؛ این جا مجاهدت و سختی است؛ اوّل کسی که داوطلب میشود علیبنالحسین، علیاکبر است. این، معرفتِ این جوان را مینمایاند و امام حسین هم عظمت روحیاش را در مقابل این کار نشان میدهد و به مجرّد این که او درخواست میکند، امام حسین علیهالسّلام هم اجازه میدهد که به میدان برود.21
پینوشتها:
1. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار جمعى از بسیجیان و فعالان طرح شجره طیبه «صالحین»، 1391/09/01
2. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اقشار مختلف مردم، 1392/03/22
3. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مردم قم در سالگرد قیام 19 دی، 1388/10/19
4. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با جمعی از طلاب و روحانیون، 1388/09/22
5. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای ستاد بزرگداشت 9 دی، 1390/09/21
6. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اقشار نمونه بسیج سراسر کشور، 1390/09/06
7. بیانات رهبر معظم انقلاب در جمع جانبازان و ایثارگران و خانواده هاى شهداى استان فارس، 1387/02/13
8. بیانات رهبر معظم انقلاب در مراسم مشترک دانش آموختگی دانشجویان دانشگاه امام حسین (علیه السلام)، 1388/01/26
9. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار گروه کثیری از پرستاران نمونه کشور، 1389/02/01
10. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار جمعی از مردم آذربایجان، 1388/11/28
11. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مردم قم به مناسبت قیام نوزدهم دى، 1387/10/19
12. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبههاى نماز جمعه تهران، 1381/01/16
13. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار روحانیان و مبلغان در آستانه ماه محرم، 1384/11/05
14. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار گروه کثیرى از پاسداران به مناسبت سالروز میلاد امام حسین (ع) و روز پاسدار، 1381/07/17
15. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار پرسنل نیروى هوایى، 1384/11/18
16. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با روحانیان و مبلّغان اعزامى در آستانه ماه محرّمالحرام، 1376/02/13
17. بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار مسؤولان و کارگزاران نظام جمهورى اسلامى، 1380/12/27
18. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبههاى نمازجمعه تهران، 1377/02/18
19. بیانات رهبر معظم انقلاب در خطبههاى نماز جمعه تهران، 1379/01/26
20. بیانات رهبر معظم انقلاب در جمع روحانیون استان «کهگیلویه و بویر احمد» در آستانه ماه محرّم، 1373/03/17
21. بیانات رهبر معظم انقلاب در جمع دههاهزار نفر از راهیان نور و قشرهاى مختلف مردم در پادگان دوکوهه، 1381/01/09
« ما عقاید اسلامىمان، بخصوص عقاید شیعى، جزو پاکیزهترین و منطقىترین و مستحکمترین عقاید است. توحیدى که ما تصویر میکنیم، امامتى که تصویر میکنیم، شخصیت نبى که ما تصویر میکنیم، مسائل اعتقادى و معارف دینىاى که در آئین تشیع تصویر میشود، تصویرهاى روشن و منطقىاى است که هر ذهن فعالى و اهل کنکاشى میتواند به حقانیت و صحت و دقت این اعتقادات پى ببرد. عقاید شیعه، عقاید بسیار مستحکمى است. همیشه در طول تاریخ اسلام، عقاید تشیع اینجور شناخته شده است. دیگران، مخالفین در مقام احتجاج، در مقام استدلال، در هماوردىهاى کلامى، به استحکام عقاید امامیه که از ائمه (علیهمالسّلام) اخذ شده است، اعتراف کردهاند. و ائمه (علیهمالسّلام) به تبع قرآن کریم، ما را به تأمل، به تفکر و به کارگیرى خرد و اندیشه دستور دادهاند. این است که فکر، اندیشه، خرد، در این عقاید آشکار است؛ بهعلاوه راهنمائىهاى ائمه (علیهمالسّلام) هم که هدایتکننده است و جلوگیر از لغزشهاست. این عقاید را بایستى اولاً درست فهمید، ثانیاً آنها را با تدبر و تأمل عمق بخشید، ثالثاً آنها را بدرستى منتقل کرد. در همهى مجموعههاى فرهنگى اینجور است.
(۱۳۸۷/۰۵/۲۷ - بیانات مقام ولایت در دیدار اقشار مختلف مردم در روز نیمهی شعبان)
آخرین مرحله از مراحل سیر و سلوک معنوی انسان
آخرین منزل رشد انسان این است که او به جایی برسد که همه حقایق عالم را به صورت حکمت نظری درک نماید؛ اگر چه به چنین مرتبه ای رسید آن گاه او در منزلت رفیع ترین انسان ها قرار گرفته است. در علم اخلاق، کمال نهایی، دست یابی به صفات نیکو و پاک شدن از اخلاق ناپسند و رسیدن به اخلاق الهی است. در عرفان، کمال سیری است در مراحل توحید؛ از توحید افعالی تا توحید ذات. انسان باید به جایی برسد که حجاب ها از قلب و دیده او کنار رود و دریابد که خدا همه چیز است. در قدم اول انسان درمی یابد که همه کارها به خدا منسوب است، یعنی «لاحول و لا قوۀ الا بالله» اندکی جلوتر به توحید صفات و اسماء می رسد و در نهایت به توحید ذات دست می یابد و درمی یابد که لا اله الالله، یعنی هر چه هست اوست.
رضایت؛ بالاترین مقام
بالاترین درجه و مقصد اصلی انسان رسیدن به مقام رضاست. در ذیل زیارت جامعه امیرالمؤمنین دعای بسیار زیبایی وجود دارد و یکی از فرازهای آن این است : «الرضا لقضاءک و قدرک …» خدایا رضایت به قضا و تقدیر خودت را بزرگترین و دورترین هدف من قرار ده، یعنی نهایت وجود انسان به مقام رضا ختم شود. در کتاب کافی در بخش ایمان و کفر روایاتی به این مضمون آمده است در بعضی روایات آمده : «اَعْلَى دَرَجَةِ الزُّهْدِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْوَرَعِ أَدْنَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ وَ أَعْلَى دَرَجَةِ الْيَقِينِ أَدْنَى دَرَجَةِ الرِّضَا»[1] بالاترین مقام رضاست. انسان پس از زهد و فراغت از امور دنیا آماده رسیدن به مقام یقین می گردد. تمام شک های ما ناشی از تعلقات دنیایی است و این شک ها با برهان و استدلال رفع نمی شوند. فلسفه یقین نمی آورد، بلکه یقین با رفع تعلق از بین می رود. حجاب ها و تعلقات مانع رسیدن به مقام یقین است. پس بالاترین درجه زهد یقین است. اگر انسان به مرحله یقین رسید می تواند به مرحله رضا دست یابد.
اثرات مقام رضا و یقین
اگر کسی به رضا و یقین رسید باید این اثرات در او ظاهر شود. در کتاب کافی آمده است : «ان الله تعالی جعل بعدله و قسطه جعل الروح و الراحۀ فی الیقین و الرضا و جعل الهم و الحزن فی الشک و السخط»[2] خدای متعال ترسیمی عادلانه فرموده است. اگر کسی به مقام رضا برسد خدای متعال به او روح و راحتی عطا می کند. نتیجه یقین و رضا این است که انسان احساس نماید زمام تمام هستی به دست خداست. رضایت در انسان راحتی و نشاط ایجاد می کند؛ زیرا انسان می داند خدا ضامن کارهای اوست و همه کارها نیز در دست خدا است. در این مرحله انسان تنها با تقدیر خود به نشاط نمی رسد، بلکه از مشاهده تقدیر سراسر هستی لذت می برد. اگر رضا به درجات بالاتر برسد انسان در متن سنگین ترین آزمایش که خدای متعال برای او رقم می زند هیجان زده و خوشحال خواهد شد؛ به عبارت دیگر در کار خدا تنها زیبایی می بیند و می تواند زیبایی کار او را درک نماید.
عاشورا؛ سنگین ترین آزمایش تاریخ
عاشورا تجلی رضایت به قضای الهی در بالاترین مرتبه است. عاشورا تولی، تسلیم، وفا و تصدیق ولایت ولی خدا است؛ این عمیق ترین و سطحی ترین لایه عاشورا است. از یک سو رضا به قضای الهی و وفا به او و از سوی دیگر نیز اوج طغیان در برابر یکدیگرند. عاشورا سنگین ترین بلای تاریخ است و بلایی بزرگتر از آن وجود ندارد. صاحب این بلا نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و خدا قبلاً میثاق این بلا را از پیامبر، امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا علیهم السلام گرفته که این فرزند دارای چنین بلایی است و آنها نیز میثاق داده اند و سپس خدا این فرزند را به آنها عطا کرده است.
عبودیت امام حسین علیه السلام
عمیق ترین لایه عاشورا رابطه باطنی ولی خدا با خدای متعال است. نتیجه عبودیت امام حسین علیه السلام رسیدن به مقام قرب و شفاعت همه عوالم حتی شفاعت نسبت به انبیای اولوالعزم است. از سوی دیگر خدای متعال دست او را می گیرد و این عبودیت و بندگی، دست گیری از همه عوالم در طول تاریخ است. کسی جز نبی اکرم و اهل بیت علیهم السلام نمی تواند وسعت عظمت و بلای سیدالشهدا علیه السلام را درک نماید و ما تنها از این واقعه صحبت می کنیم «لقد عظمت الرزیۀ و جلت و عظمت المصیبۀ بک علینا و علی جمیع اهل الاسلام و جلت و عظمت مصیبتک فی السماوات علی جمیع اهل السماوات».[3]
جریان شعر محتشم
محتشم می گوید :
در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
محتشم شاعر موفقی بود، ولی در رثای سیدالشهدا شعری نداشت. نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در خواب دید و ایشان فرمودند که چرا برای فرزند من شعر نمی گویی؟ عرض کرد یا رسول الله من در این زمینه گامی برنداشته ام و موفق نیستم. حضرت فرمودند این گونه بگو که: باز این چه شورش است که در خلق عالم است . محتشم از خواب برخاست و ترجیع بند را گفت تا به اینجا رسید: گر چه از بری زاده شد ذات ذوالجلال. قلم را بر زمین گذاشت و دید این سخن کفر و شرک است، آنگاه گریه نمود. دوباره خواب دید و گفتند این گونه بگو : دردل است و در هیچ دلی نیست قرار «أَنَّ قَلْبَ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ»[4] مانند این است که می خواهد بگوید خدای متعال نیز غصه دار است. باطن حادثه بر احدی گشودنی نیست.
تفسیر آیه کهیعص
از امام زمان علیه السلام در تفسیر آیه کهیعص نقل شده که ایشان فرمودند: وقتی جبرئیل اسماء پنج تن را برای زکریا بیان کرد و او به آنها متوسل شد به حضرت جبرئیل عرض کرد وقتی نام این چهار نفر را می برم قلبم شاد می شود، اما زمانی که به پنجمی می رسم غصه دار می شوم، دلیل این مسئله چیست؟ جبرئیل این پنج حرف را برای زکریا بیان کرد، یعنی مصیبت سیدالشهدا خوانده شد (کاف ها یا عین صاد). از کاف : کربلا، از ها : هلاک العترۀ، از یا یزید و هو ظالم الحسین علیه السلام، از عین : عطش و از صاد : صبر حسین علیه السلام مراد است. زکریا سه روز در را به روی خودش بست و با احدی صحبت نکرد و مشغول عزاداری بود.[5]
پذیرش میثاق عاشورا توسط امام حسین علیه السلام در عالم ذر
عاشورا مسئله ای است بین خدا و ولی اش و میثاقی است که خدای متعال از ولی اش گرفته و حضرت سیدالشهدا علیه السلام این میثاق را به ظهور رسانده اند. خدا سنگین ترین میثاق را گرفته و حضرت در بطن سنگین ترین ابتلائات است. امام با کمال اختیار آمده و این شأن تنها متعلق به اولیای خداست. انسان، اهل بلاخواهی و تحمل بلا نیست. اولیای خدا به این دلیل به استقبال بلا می روند که بلا بهترین نردبان سلوک انسان و بهترین وسیله برای تقرب به خداست. آنها توان تحمل بلا را دارند و در برابر سنگین ترین ابتلائات ذره ای سستی از خود بروز نمی دهند. سیدالشهدا علیه السلام میثاق سنگین ترین بلا را بر عهده گرفتند. در عالم ذر احدی جرأت نکرد این مسئولیت را بپذیرد و تنها سیدالشهدا علیه السلام آن را پذیرفت و در صحنه عاشورا به این میثاق وفا کرد.
عمیق ترین لایه عاشورا وفا به میثاق با خدای متعال و رضایت به قضای الهی و اوج عبودیت خدای متعال است. از یک سو شیطان تمام شیطنت خود را در برابر خدا بروز و ظهور داده و از سوی دیگر بزرگ ترین عبادت ها، بندگی ها، محبت ها، خشوع ها و خضوع ها تجلی پیدا کرده است. شاید بتوان گفت عاشورا بزرگ ترین عبودیت نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است و شاید معنای «حسین منی و انا من حسین» نیز همین باشد. عبادت سیدالشهدا علیه السلام وابسته به نبی اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم است و این عبودیت از نبی اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم سرچشمه می گیرد. همه عبودیت ها نتیجه عبادت سیدالشهدا علیه السلام است و واسطه شفاعت و دلیل تحقق همه عبادت ها ایشان است. هیچ عبادتی محقق نمی شود، مگر به واسطه شفاعتی که حاصل این عبادت است. سیدالشهدا علیه السلام که دلیل همه عبادتهاست خود محصول دامان نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه زهرا علیها السلام است. حقیقت عبودیت از دامان نبی اکرم به همه عوالم جاری می گردد.
امام حسین خود را بدهکار و محتاج به خدا می داند
امام حسین علیه السلام میثاق داده و پای این میثاق ایستاده و به آن وفا کرده و مهم تر این که خود را به خدا بدهکار می داند. اگر خدا این بار را بر دوش کسانی که ادعای وصال و حب و عشق می کنند می نهاد همگی ناراحت می شدند، اما امام حسین علیه السلام گله مندی نکرد و هر چه به ظهر عاشورا نزدیک تر می شویم چهره حضرت برافروخته تر می شود و در گودی قتلگاه خود را بدهکار و محتاج می داند. «الهی رضا بقضائک تسلیما لامرک لا معبودا سواک یا غیاث المستغیثین» ای فریاد رس بیچارگان، دست مرا بگیر. صفوف ملائکه از خدا اجازه می خواهند تا مانع این مصیبت بزرگ شوند، ولی سیدالشهدا علیه السلام در گودی قتلگاه آرام می گیرد و مخاطب به خطاب «یا ایتها النفس المطمئنۀ» می گردد. در روایات آمده بعد از ظهر عاشورا ندا آمد اگر بخواهید همه را بر می گردانیم و اندکی از مقام تو کم نخواهد شد، حضرت عرضه داشت نه !
فرار دشمن از مقابله با امام
در روز عاشورا سیدالشهدا به گونه ای به لشکر دشمن حمله می نمود که یک بیابان لشکر به طرف کوفه فرار کردند. تعبیر مقاتل این است که مثل روباهی که از مقابل شیر فرار می کند همه از مقابل امام می گریختند. عمر سعد دستور داد تک به تک با او نجنگید و دسته جمعی به او هجوم ببرید، اما زمانی که حضرت ذوالفقار را به دست گرفت و رجز می خواند و حمله می نمود همه فرار می کردند.
وفاداری اصحاب امام حسین علیه السلام
امام دلیرانه می جنگید، اما احساس کرد خورشید در حال غروب و فرصت رو به اتمام است. این صحنه اوج رضایت به قضای الهی و محبت به خدای متعال است. صحنه دیگر وفا به ولی خداست که امام می فرمایند: «انی لا اعلم اصحابا اولی و لا ابر و لا اوصل من اهل بیتی».[6] در هیچ صحنه ای به اندازه عاشورا وفا به ولی خدا تجلی پیدا نکرده است. امام بیعت خود را از اصحاب برداشتند، اما اصحاب سیدالشهدا برای ماندن التماس می کردند و در آن فتنه تاریکِ تاریخ سیدالشهدا را تنها نگذاشتند و مانند دیگران برای نیامدن بهانه ای نتراشیدند. ابن عباس ها و کسانی که سیدالشهدا علیه السلام را بر دوش پیامبر دیده بودند و شنیده بودند: «الحسن و الحسین سیدی شباب اهل الجنۀ» نیامده بودند. آنهایی که شنیده بودند: «احب الله من احب حسیناً» نیامده بودند و فتنه سنگین بود. در شب عاشورا سیدالشهدا علیه السلام بیعت را از آنها برداشتند و فرمودند اگر بمانید حتماً کشته می شوید. اگر شما بمانید من کشته می شوم و اگر نمانید نیز من کشته می شوم و ماندن شما چیزی را تغییر نخواهد داد. ظاهراً ماندن آنها موجب نمی شود که سیدالشهدا کشته نشود، ولی در شب عاشورا به حضرت فرمودند: اگر شما را رها کنیم به کجا برویم و در عاشورا «بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السلام» جانشان را پیش روی امام حسین علیه السلام تقدیم نمودند. در صحنه عاشورا سی هزار نفر در یک سو و حداکثر دویست نفر در سوی دیگر میدان هستند. هنگام صبح عمر سعد جنگ را با تیرباران عمومی آغاز کرد. تیر در کمان گذاشت و لشکر را گواه گرفت که پیش امیر شهادت بدهید اولین کسی که تیر به خیمه سیدالشهدا علیه السلام پرتاب کرد من بودم، لذا با تیر باران عمومی جنگ آغاز شد.
________________________________________
[1] الکافی، ثقه الاسلام کلینی، 2 / 62 ، باب الرضا بالقضاء … ص60.
[2] اصول کافی ج2 ص57 ، الوافی فیض کاشانی ج4 ص269، تحف العقول ص6، وسائل الشیعه ج15 ص202، امالی شیخ مفید ص285 و بحارالانوار ج67 ص143.
[3] مفاتیح الجنان، زیارت عاشورا، شیخ عباس قمی رحمه الله علیه.
[4] بحارالانوار، علامه مجلسی، 55/ 39 ، باب59، الحجب و الاستار و السرادقات … ص 39.
[5] کمال الدین و تمام النعمۀ شیخ صدوق ص461 و بحارالانوار ج44 ص223.
[6] تاریخ طبری ج4 ص417 و موسوعۀ کلمات الامام الحسین علیه السلام ص478.
- آداب و رسوم خویش را به فرزندانتان تحمیل نکنید،که آنان برای زمانی غیر از زمان شما آفریده شده اند .
شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 20 ، ص 267 .
- نخستین کسی که با مهدی ( علیه اسلام ) بیعت می نماید ، جبرئیل امین است ، همان فرشته وحی و حامل علم الهی که از سوی خدا تمام نعمتهای علمی و عطایای معنوی از اوست . پس از بیعت او 313 یار جوان با امام زمان (علیه السلام ) بیعت کرده ، پیمان وفاداری و اطاعت با او می بندند .
امام باقر( علیه السلام ) ، تفسیر العیاشی ، ج 2 ، ص 56 .
- ” یا لثارات الحسین ” یکی از شعار های نمادین و برجسته یاران مهدی ( علیه السلام ) است .
یعنی : ای خونخواهان حسین ( علیه السلام ) ! بپاخیزید .
ازو درخواست می کنم که روزی من گرداند تا با امام منصور اهل بیت محمد ( صل الله علیه و آله ) خونخواه تو باشم .
فرازی از زیارت عاشورا
- امام باقر ( علیه السلام ) چنین بیان می دارد :
” هیچ چیزی در جهان باقی نمی ماند مگر آنکه مطیع و پیرو ( یاران موعود ) خواهد شد ، حتی حیوانات زمین و پرندگان آسمان ! همگان رضای ایشان را در هر امری جستجو می کنند ، بخشی از زمین بر جای دیگر مباهات می کند و می گوید : امروز یکی از یاران قائم ( علیه السلام ) بر من گام نهاد و از اینجا گذشت ! . “
کمال الدین ، ج2 ، ص673، حلیه الابرار ، ج ، 685 .
- هر یک از شما خودش را برای خروج قائم آماده کند ولو با تهیه یک تیر ، که اگر خداوند این آمادگی را در نیت شما ببیند امیدوار هستم که خداوند در اجلتان مهلت دهد تا ظهور او را درک کرده از اعوان و انصار آن بزرگوار باشید .”
امام صادق ( علیه السلام ) ، نور الثقلین ، ج1 ، ص 781.
- ” خدایا ، درود فرست بر مولا و سرورم صاحب الزمان ، و مرا از یاران ، پیروان ، مدافعان و نصرت کنندگانش قرار ده ، از آنان که در رکابش شربت شهادت می نوشند ، با شوق و رغبت ، بی هیچگونه کراهت . “
مفاتیح الجنان .
- دوستی مهدی موعود ( علیه السلام )،همراهی و متابعت او را می طلبد تا توفیق ” یار ” بودن به جوان ارزانی شود، بنابراین،با درنگ در ” نشانه ها ” می توان خود را محک زد،ناسره را زدود و حریم دل را برای درک قائم آذین بست و به “انتظار” موعود مهیا شد،انتظاری که امام صادق( علیه السلام ) چنین از آن یاد می کند:
“اگر او را درک می کردم ، تمام عمرم را در خدمتگذاری او می گذراندم .”
امام صادق ( علیه السلام ) ، بحار الانوار ، ج 51 ، ص 148 .
- این کلام امیر المومنین علی ( علیه اسلام ) را می توان به عنوان منشور جوان ، دلیل و راهنمای راه دانست ، چه در عصر غیبت و چه در عصر ظهور ، امام فرمود :
” از او تخلف نکن اگر او را درک کنی ، از او مگذر اگر بسوی او هدایت شدی .”
امام صادق ( علیه السلام ) ، بحار الانوار ، ج 51 ، ص 212 .
- فرازی از ” دعای عهد “
* بار خدایا ! ما را از یاوران و کمک کنندگان و مدافعان وی قرار ده ،
آنانی که ،
از پی انجام مقاصدش شتافته ،
اوامرش را امتثال کرده ، به حمایت او برخواسته
و به سوی اراده اش مشتاقانه سبقت می گیرند .
و در حضور حضرتش به درجه رفیع شهادت می رسند .
پروردگارا! اگر میان من و او مرگ جدائی افکند ،پس مرا از قبر برانگیز ، در حالی که کفنم را ازار خود کرده و شمشیرم را از نیام برکشیده و لبیک گویان دعوتش را - که اطاعت بر تمام مردم شهر و دیار عالم لازم است - اجابت کنم .
* ای خدا !
آن طلعت بلند و چهره زیبا را به من بنما ، و او را از پرده غیبت پدیدار کن ، و بر چشمانم با نگاهی که بر او می افکنم سرمه کش .
آمین رب العالمین.
منبع : بر گرفته از کتاب جوانان ، یاوران مهدی ( علیه السلام ) ، محمد باقر پور امینی ، ناشر : انتشارات بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (علیه السلام ) ، نوبت چاپ : سوم
پنجاه سال عبادت کردید، و خدا قبول کند، یک روز هم یکى از این وصیتنامه ها را بگیرید و مطالعه کنید و تفکر کنید.
(صحیفه امام ج14ص491)
اینکه چرا امام رضوان الله تعالی علیه بحث پنجاه سال عبادت را پیش می کشد، جای تفکر دارد. یقینا کسانی که به فرموده ایشان ره صد ساله را یک شبه طی کرده اند، حرفی برای گفتن دارند که عابدِ با سابقه پنجاه سال عبادت حتما باید آن را بشنود. بلکه در آن تفکر کند.
اما تفسیر این فرمایش متین از زبان برترین ثمره آن روح خدا یعنی رهبر معظم انقلاب طعمی دیگر دارد:
امام خامنه ای: «ببینید جوانى چه ظرفیتى دارد! ببینید جوانى چه شور و شوق و عظمت و گنجایشى دارد، چطور مىشود در جوانى، بالاترین مقامات معنوى را طى کرد!؟ یک بار دیگر در زمان ما، در همین جبهه هایى که شما آن را تجربه کردید، این اتّفاق افتاد. این که امام یک وقت فرمودند (این وصیتنامهها را بخوانید) به همینخاطر است .من چون خودم وصیتنامه ها را مىخواندم - و الان هم هر وقت به دستم بیاید، مىخوانم - فهمیده ام که امام چرا این نکته را فرمودند. زیرا در این وصیتنامه ها، گاهى مطالبى وجود دارد که یک دنیا عرفان حقیقى و ناب است. یعنى حتّى عرفاى برخوردار از علوم دینى و علوم ظاهرى، که طبعاً امکان عروج و رشدشان بیشتر است و قهراً پاکیزه ترند - نه یک عارف سالکى که معرفتى از لحاظ علوم دینى ندارد - آنچه را که بعد از مثلاً چهل، پنجاه سال مجاهدت، در سن هفتاد سالگى، هشتاد سالگى احساس و درک و مشاهده مىکنند، یک جوان به برکت فداکارى مخلصانه، در مدت چند ماه به دست مىآورد. چیز عجیبى است ! ببینید چطور نعمت الهى، بىدریغ به سمت دلهاى بااخلاص روانه مىشود!»(1)
آنچه قابل توجه است این است که اگر یک جوان عادی در کوره دفاع از کیان اسلام چنین منور می شود، حال در نظر بگیر آن کس را که درس دین را خوانده و با این بصیرت وارد معرکه عشق و جنون شده است. قطعا کلامش گیراتر و شمشیر بیانش بر دلهای دنیایی ما بران تر است. وصیتنامه های شهدای عزیز، تا قیامت راه را بر رهروان روشن کرده است تا آنجا که منشور معنوی انقلاب خوانده شده است.
حضرت آیت الله خامنه ای:
منشور معنوى انقلاب هم وصیّتنامه امام و وصیّتنامه هاى شهداست. این وصیّتنامه ها را بخوانید و ببینید شهدا که در میدان جنگ جان خود را فدا کردند، براى چه فدا کردند و دنبال چه بودند. مگر مىشود از مجموعه فداکاریها و آرمانهاى یک ملت، کسى به این آسانى دست بشوید؟! این ها راه ماست؛ اینها مایه هاى سعادت ماست که باید دنبال کنیم.(2)
و اینک به گزیده ای از وصیتنامه های عارفانه شهدای روحانی، روح خود را جلا می دهیم و با عهدهای فراموش شده تجدید پیمان می کنیم:
شهید آیت الله دکتر سید محمد حسین حسینی بهشتی
بیش از هر چیز به فروغ الهی که در دل انسان هاست اهمیت دهند و با ایمان به خدای یکتا علیم، قدیر، سمیع، رحمان و پیروی از خاتم الانبیاء و کتابش قرآن و از ائمه معصومین علیهم السلام و اهتمام به ذکر خدا و یاد خدا و نماز با حضور قلب، روزه، عبادات و انفاق و ایثار و صدق و جهاد بی امان در این راه و حضور پیگیر در جماعت و انس با مردم، راه سعادت را به روی خود باز کنند.
روحانی شهید سید اسماعیل طباطبایی
امام را تنها نگذارید. او در بین نایبان عام امام زمان (علیه السلام) کاملترین و بارزترین آن هاست. همانگونه که بین پیامبران، کاملترین پیامبر خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله است. او کاملترین نایب مهدی (علیه السلام) است. اوست که ما را از بدبختی ها و بیچارگی ها و ظلم نجات داد، امید است قلبش را از خودتان خوشحال کنید، تا این انقلاب به انقلاب امام زمان (علیه السلام) متصل گردد.
طلبه شهید امیر هوشنگ موسی رضایی
از امت مسلمان و پاک ایران تقاضا دارم برای حفظ خون شهدا از امام امت جدا نشوند. مبادا کسی خدای ناکرده برای دلسوزی نسبت به من به حکومت جمهوری اسلامی بد بگوید. اگر چنین کرد لعنت خدا بر او باد.
طلبه شهید اسماعیل ضمیرایی چوکایی
ای کسانی که می خواهید نام امام حسین علیه السلام و یارانش همیشه زنده بماند، ای کسانی که می خواهید جهان مظلومیت علی علیه السلام و فاطمه الزهرا سلام الله علیها را بفهمد، ای مؤمنین که می خواهید همیشه اسلام سر افراز باشد، باید دنباله رو خون شهدا باشید، دنباله رو خون حسین بن علی علیه السلام باشید. حال چگونه می توانید در این راه پیروز شوید؟ باید از ولایت فقیه اطاعت کنید.
طلبه شهید مرتضی سلیمی
عزیزان این حقیر کوچکتر از آن است که برای شما پیام دهد، لکن فقط خط امام را حفظ کنید. در مراسم دعا شرکت کنید، چون هر برکت و معنویت که می آید از همین ادعیه است. طلاب عزیز و فضلای گرانقدر، شما پزشکان روح اجتماعید و اجتماع سالم ما به شما احتیاج دارد خط رهبری را حفظ کنید.
طلبه شهید علی سلیمی نبی
در طول روز از خود شدیدا مراقبت کنید که خطا نکنید و به عهد خود وفادار باشید و به هنگام شب اعمال روز خود را محاسبه کنید اگر موفق بودید خدا را شکر کنید و اگر ناکام بودید توبه کنید.
روحانی شهید محمد حسین رسولی
خود را وابسته به دنیا مکنید که دنیا فانی است و در آن هیچ انسانی جاویدان نخواهد ماند. شما همه در قبال خون شهدا مسؤولیت دارید و باید راه شهدا را ادامه دهید جهاد تنها در جبهه جنگ نیست بلکه خدمت پشت جبهه اگر فی سبیل الله باشد خود جهاد است، هرچند کوچکتر از آن هستم که چیزی بگویم ولی عاجزانه درخواست دارم پشتیبان ولایت فقیه باشید.
مفقود جاویدالاثر رضا سخاوتی
ما قطره ای از این اقیانوس مواج انقلابیون مسلمان هستیم که جانمان را به کف گرفته ایم و به اطاعت از پیرمان (حضرت امام خمینی) با تک تک سلولهای بدن خویش برای پاسداری و دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی قیام نموده ایم.
طلبه شهید داود دانش کهن
اسلام درختی است که برای میوه دادن احتیاج به خون دادن و خون دل خوردن دارد، پس برادرانم سعی کنید با فکر و زبان و قلم و جان و مال خود با انقلاب و دولت مورد تأیید امام همکاری و همراهی کنید. به خود بیائیم و پیام انقلاب و امام عزیزمان را دریابیم و لحظه ای از ولایت فقیه و دامان اسلام جدا نشویم و در برابر فشارهایی که از سوی ابر قدرتهای خارجی و عوامل داخلی و نفوذی آن ها بر ما تحمیل می شود گردن خم نکنید.
طلبه شهید علی رساطلب
برادران و خواهرانی که این جملات راپس از شهادت من می خوانید، این را بدانید که حرکت من حرکتی با اراده و توام با عشق به معبود بوده است و راضی نیستم که کسی مرا با الفاظی چون جوان ناکام، حیف شد و… یاد کند چون که من به زندگی اصلی و واقعی رسیدم. خدا را گواه می گیرم که در اینجا (جبهه) صدق و صفا را میان رزمندگان دیدم، اینجا عشق به خدا را یافتم و اینجا چگونه انسان شدن را آموختم. نداشتن دلبستگی به دنیا که علی علیه السلام آن را شرط نجات افراد می داند، را دیدم.
روحانی شهید سید احمد قاسمیان
خدایا تو را بخودت قسم می دهم لحظه مرگ مرا لحظه سعادت قرار داده، بنده حقیرت را با امان کامل و محبت واقعی حضرت محمد صلی الله علیه و آله، علی علیه السلام و یازده فرزندش قرار بده و توفیق خدمت به اسلام و رهبر عزیز امام خمینی و مردم مسلمان شیعه عطا بفرما. پروردگارا راضی نباش که استکبار جهانی به سرکردگی آمریکا این شیطان بزرگ، بیش از این به مردم مستضعف دنیا به ویژه مسلمانان و شیعیان ظلم و خیانت کند.
طلبه شهید کریم حاجی آقا خیابانی
عقیده ای که مرا به اینجا یعنی جبهه کشاند چیزی جز انجام وظیفه نبود و امیدوارم تا آخرین مرحله زندگی در انجام وظایف الهی کوتاهی نورزم. توصیه ای که به برادران و خواهرانم دارم این است که عمرتان را فقط صرف همین مطلب یعنی یافتن راه حق و حقانیت و نور و نورانیت کنید که در آخرت با سرافرازی و سر بلندی قدم در صحنه قیامت گذاریم.
طلبه شهید محمد یاسایی
از پدر و مادرم می خواهم بعد از شهادتم زیاد برایم گریه نکنند و اگر گریه کردند گریه شادی باشد. برایم زیاد خرج نکنند و به مستمندان کمک کنند. حضرت امام را دعا کنید که آیندگان قدر این نعمت را خواهند فهمید.
طلبه شهید محمد تقی حسینی تبار
لذت های این دنیا بازیچه است و آخرت اصل است و باید به فکر آنجا بود بیائید مبارزه با نفس را از رسول اکرم صلی الله علیه و آله بیاموزیم. ما که خود را شیفته امیرالمؤمنین علی علیه السلام می دانیم، اگر نمازمان قضا شود اگر طاقت یک روز روزه گرفتن را نداشته باشیم دروغ می گوییم که شیعه او هستیم. اگر در این زمان که جبهه رفتن بر ما واجب است نتوانیم از مال و اولاد و زندگی دنیا دل کنده، به یاری آن فرزند پیامبر ـ رهبر عزیزمان ـ برویم باید بدانیم که حق نداریم ادعا کنیم که دوستدار ائمه علیهم السلام و مخصوصا امام حسین علیه السلام هستیم.
منابع:
(1) بیانات مقام معظم رهبرى در دیدار با فرماندهان و مسؤولان سپاه پاسداران انقلاب اسلامى (26/6/1376)
(2) بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در خطبه هاى نماز جمعه تهران (1/9/1381)
ـ http://khamenei.ir/
ـ پیشگامان دین و شهادت
ـ صحیفه امام /919/د103/ن
همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفای آزادگان خواهد بود.
امام خمینی (رحمه الله علیه)
آنان که عظمت و مقام شهدا را درک نکرده اند محکوم به تکرار تاریخ اند.
امام خمینی ( رحمه الله علیه )
یكى از عبادتهاى دینى درود و صلوات فرستادن بر حضرت ختمى مرتبت و اهل بیت معصوم آن حضرت است. این عبادت ریشه قرآنى دارد و خداوند متعال در قرآن به آن دستور داده است. «ان الله و ملائكته یصلون على النبى یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما.» (1)
در روایتى از پیامبر(صلى الله علیه و آله) آمده است كه درود فرستادن بر حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسلام) آثار معنوى بالایى دارد و در قیامت شایستگى الحاق به پیامبر اكرم(صلى الله علیه و آله) را براى انسان فراهم مىكند. پیامبر اكرم(صلى الله علیه و آله) فرمود: «یا فاطمة من صلى علیك غفر الله له، و الحقه بى حیث كنت من الجنة؛ اى فاطمه! هر كس بر تو صلوات بفرستد خداوند او را مىآمرزد و در هر جاى بهشت كه باشم وى را به من ملحق سازد.»
كیفیت صلوات بر حضرت زهرا(علیهاالسلام) چنین است:
«اللهم صل على فاطمة و ابیها و بعلها و بنیها والسر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمك.» (2)
پی نوشت ها:
1- احزاب/56 .
2- معجم صحیفة الزهراء، شیخ جواد قیومى .
ائمه معصومین، علیهم السلام از این هدیه ها بی نیازند، همانگونه که دریا از آنچه ابرها بر آن می بارند بی نیاز است . ولی ما بی نیاز نیستیم از اینکه به ایشان هدیه ای تقدیم نماییم .
۱- پيامبر اکرم (ص) فرمودند:
آدمي تعجّب مي کند از وفور ايمان مردم آخرالزّمان که پيامبري را نديدند و امام آسماني را زيارت نکردند و تنها ايمان به سطوري مي آورند که بر روي کتابهاي باقيمانده از وحي و کلمات معصومين نقش بسته است. منبع : کتاب حکيم خداوند ازبندة مؤمنش قول گرفته که سختيها را دردنيا به جان بخرد آن گونه که نان آوران خانه اززيردستان خود پيمان مي گيرند که در غيبت او چهار چوبهاي مورد نظررامحترم دارند.هرچه به زمان ظهورنزديکتر ميشويد به افکار و اعمالتان پوشش تقية بيشتري دهيد. منبع : کتاب بحارالانوار جلد ۶۷ دنيا به پايان نميرسد تا اينکه مردي از اهل بيت من که هم نام من است سلطنت نمايد. از علائم ظهور آن است که به همديگر بد گوييد و يکديگررا تکذيب کنيد وازشيعيان من باقي نمي ماند؛ مگربه اندازة سرمه درچشم و نمک درغذا وچنين خواهد بود، امتحانات زمان غيبت. منبع : کتاب بحارالانوار براي صاحب الزّمان غيبتي است عظيم که بايد در محور ايمان راسخ بود زيرا که خيليها ازما جدا مي شوند حتّي آنها که به مقامات بلند رسيده اند. منبع : اصول کافي جلد ۱ قيام کنندة اين امت، فرزند نهم من است که غيبتي طولاني دارد وهنگامي که تاريکي هاي غيبت،همه جا را فرا مي گيرد؛ خفّاشان کور چشم و گرگان درنده به تقسيم اعتبارات و امتيازات او مي نشينند. منبع : الزام النواصب ص ۶۷ فرزندم خلاصة انبياء و عصاره اولياء و ثمره اوصياي کريم است.
۲- پيامبر اکرم (ص) فرمودند:
۳-پيامبر اکرم (ص) فرمودند:
منبع : کتاب الملاحم و الفتن ص ۱۵۴
۴-امام علي (ع) فرمودند:
۵-امام علي (ع): فرمودند:
۶-امام حسين (ع) فرمودند:
۷- امام حسين (ع) فرمودند:
منبع : کشف الغمه ج ۳ ص ۳۱۲
منبع : کتاب فانوس زائر
الی که هدف مقدسی داشتند و اگر قاعده فوق کلی نیست، شرایط آن چیست؟
کسانی که معتقدند هدف وسیله را توجیه می کند، صرف نظر از این که اهداف مادی و دنیوی خود را دنبال می کنند، این را به صورت یک قاعده کلی تلقی می کنند و معتقدند که برای تحقق اهداف فردی یا گروهی، می توان هر نوع کار ضداخلاقی را مرتکب شد؛ اما در اسلام، چنین قاعده کلی ای نداریم. در اسلام، هر حرکت و سکونی بر اساس مصلحت و مفسده واقعی موجود در آن، حکمی دارد.
اولین شرط رساندن یک پیام الهی، این است که از هرگونه وسیله ای نمی توان استفاده کرد؛ یعنی برای این که پیام الهی رسانده شود و برای این که هدف مقدس است، نباید انسان از هر وسیله ای برای رسیدن به این هدف استفاده کند. این که نتیجه ها، مقدمات را تجویز می کنند، نادرست است و نمی توان گفت که هر جا هدف صحیح بود، دیگر به مقدمه نگاه نکن. چنین اصلی، مطرود است. ما اگر بخواهیم برای یک هدف مقدس، قدم برداریم، باید از یک وسیله مقدس و حداقل از یک وسیله مشروع استفاده کنیم. اگر وسیله نامشروع بود، نباید به طرف آن برویم.
گاهی بین مصلحت یک حکم با مصلحت حکمی دیگر، تزاحم به وجود می آید؛ یعنی انجام دادن یکی، مستلزم بازماندن از انجام دیگری است و یا ترک یکی از آن دو، مقدمه انجام دیگری خواهد بود. در این صورت، اگر یکی از آن دو، مهم تر از دیگری باشد و تزاحم بین اهم و مهم باشد، نباید اهم را فدای مهم کنیم؛ بلکه به حکم عقل و شرع، باید مهم فدای اهم شود؛ زیرا حکم اهم، مصالح بیشتری دارد و تقدیم اهم بر مهم، یک حکم بدیهی عقلی است؛ مثلاً کسی در خطر غرق شدن در دریاست و تنها قایقی که در دسترس است، مال کسی است که اجازه استفاده از آن را نمی دهد؛ در این جا، ما حق نداریم برای احترام به مالکیت، بگذاریم او غرق شود و در قایق تصرف نکنیم؛ زیرا حفظ جان مسلمان، مهم تر از احترام به مالکیت دیگران است و در این صورت، تصرّف غاصبانه قایق، جایز خواهد بود و ارزش اخلاقی منفی ندارد؛ زیرا مقدمه، منحصر در همین مورد است و برای تأمین یک مصلحت مهم تری است که حفظ جان مسلمان است و این جا، هدف، وسیله را توجیه می کند.
این در صورتی است که ما به حکم قطعی عقل و یا به وسیله نص و حکم شرع، پی به اهمیت بیشتر یکی از دو حکم برده باشیم؛ اما اگر در این که کدام یک از این دو مصلحت، اهمیت بیشتری دارد، شک داشته باشیم یا راه دیگری برای تحقق هدف مهم تر وجود داشته باشد، در این صورت، نمی توانیم بگوییم که هدف، وسیله را توجیه می کند و به بهانه آن، مرتکب یک عمل غیراخلاقی شویم.
بین قاعده “اهم و مهم” و “هدف، وسیله را توجیه می کند"، دو تفاوت وجود دارد؛
نخست، این که دایره قاعده اهم و مهم، بسیار محدودتر از قاعده هدف است و حکم به توجیه هر وسیله، برای رسیدن به هر هدفی نمی کند این قاعده (اهم و مهم) کلیت قاعده هدف را دارا نیست.
دوم این که اهدافی که ما در این جا در نظر داریم، منحصر در اهداف مادی نیستند و اغلب اهداف الهی و معنوی هستند.
بنابراین، توجیه شدن وسیله به خاطر هدف و یا نشدن آن، قضیه ای کلی نیست که بتوان حکم قاطعی برای همه موارد آن نفیاً و اثباتاً ارائه نمود؛ اما می توان گفت که از دیدگاه اسلام، در اغلب موارد، وسیله نیز باید مشروع باشد؛ زیرا تفکیک هدف و وسیله از یکدیگر دشوار است. در عالم ابتلا و امتحان، وسیله ها هم نوعی هدف به شمار می روند؛ مثلاً در هر صورت، نمی توان برای انفاق کردن دزدی کرد و یا برای اصلاح وضعیت معیشتی، نمی توان به هر وسیله ای روی آورد.
دلیل این مسئله هم روشن است؛ زیرا روح و حقیقت شریعت، به گونه ای است که در صورت توجیه پذیر شدن آن به وسیله و هدف، چیزی از آن باقی نخواهد ماند و نباید پنداشت که این قاعده، کلی و در همه جا جاری است. قانون اهم و مهم نیز از اصولی است که در برخی موارد کاربرد دارد؛ مثلاً دروغ مصلحتی در برخی موارد (مانند حفظ جان یا آبروی موءمن)، مجاز شمرده شده است، در این جا چون مسئله مهم تری در کار است که عقل و شرع بر اهم بودن آن گواهی می دهند، دروغ، مجاز شمرده شده است. تشخیص اهم و مهم، کاری ساده نیست؛ بلکه نیازمند آگاهی بر معیارها و موازین و روح شریعت است و در حقیقت، مسئله ای اجتهادی است که باید منطق ویژه اجتهاد در آن منظور گردد. بنابراین، برای هدف مقدس، باید از وسیله مقدس استفاده کرد و هیچ گاه هدف مقدس و متعالی، توجیه گر وسیله نامقدس و نامشروع نیست و مسئله «اهم و مهم» را نیز باید در نظر گرفت.
برای آشنایی بیشتر در این موضوع، می توانید به کتاب “سیری در سیره نبوی” از استاد شهید مرتضی مطهری مراجعه کنید.
امام حسن عسكري علیه السلام:
شِيعة عَليٍّ هُم الَّذِين يُؤثِرون إخوانِهم عَلي أنفُسِهم و لَو کَان بِهِم خَصاصَة و هُم الّذينَ لايَراهُم الله حَيثُ نَهاهُم و لا يَفقُدُهُم حَيثُ أمَرهُم، و شِيعة عَلِيٍّ هُم الَّذِين يقتَدُون بِعَلِيٍّ فِي إکرامِ إخوانِهِم المُؤمِنين
شيعيان علي کساني هستند که ديگران را بر خويش مقدم مي دارند گرچه خودشان نيازمند باشند و خداوند آنها را در جايي که نهي کرده نمي بيند و در جاهايي که خواست خدا مي باشد غايب نمي باشند و به آنچه امر نموده عمل مي کنند و شيعه علي در تکريم و احترام برادران مؤمن خود به علي اقتدا مي نمايند.
منبع: ميزان الحکمه، ج 5، ص 231
مقدمه
انسان دارای فطرتی است که بطور بالقوه در نهاد او قرار داده شده و به کمک عقل که در تعابیر دینی از آن به حجت باطنی یاد می شود فطرت و خواسته های آن شکوفا می شود. عقل و فطرت قواعدی را در عمل و فعل انسان پدیدار می شوند که از آن به قواعد اخلاقی یاد می شود. این قواعد اخلاقی بر تمام زندگی بشر سیطره دارد و انسان ناگزیر از رعایت آن است زیرا یکی از فصول مهم تفاوت انسان و حیوان مقید بودن به همین اخلاقیات می باشد.
اخلاق دارای دو حیث نظری و عملی است. اخلاق نظری ، علمی است که به بررسی قواعد و اعمال اخلاقی و قضاوت افعال انسان ها می پردازد و به نوعی در برگیرنده توصیه هایی در باب ایده آلهای فعل اخلاقی انسان در زندگی دنیاییش می باشد. اخلاق عملی نیز عهده دار جهت دهی این توصیه ها در افعال انسانها می باشد.
تفاوت فرهنگ ها و ساختارهای اندیشه ای و فکری بشر سبب تکثر ارزشها و هنجارها در اقوام مختلف شده است. گاها تضادهای فعل اخلاقی در اقوام مختلف از سوی خصوصا پژوهشگران فلسفه اخلاق مشاهده شده که این امر را دلیلی بر نسبی بودن اخلاق می گیرند. استاد مطهری با ذکر مثالهایی از برخی ارزشهای اخلاقی همچون مهرورزی، عدالت، راستگویی، وفای به عهد برای اخلاق اصولی قائل می شود که برمطلق بودن این ارزشهای اخلاقی تاکید می کند.
تفاوت مشاهده شده در آداب و رسوم و شکلهای اجرای اخلاقیات است. مثلا انجام صله رحم و دیدار از اقوام، شکل اجرای جشن و شادی در هر منطقه ای و هر فرهنگی بنوع خاصی خواهد بود. همچنین با توجه به تمام این تفاوتها ما شاهد منشورهای اخلاقی ای همچون کنوانسیون دفاع از حقوق بشر هستیم که وجود اصولی ثابت در اخلاقیات را تایید می کند. انسانها برای داشتن یک زندگی اخلاقی و دستیابی به حیات طیبه ناگزیر از پذیرفتن الگویی در زندگی فردی و اجتماعی شان هستند که این اگو بیان کننده معیار زندگی اخلاقی باشد. نام این الگو انسان کامل است. انسانی که دارای همه خصوصیات بشری اعم از نیازها(مسکن و تغذیه و ازدواج)، علایق و امیال، مشکلات و دشواریهای زندگی دنیایی است و با توجه به همه این خصوصیات دارای عالی ترین حد زندگی اخلاقی است.
در ادیان مختلف پیامبران و روحانیون آنها نقش انسان کامل را دارند که مردم با پیروی از ایشان به سعادت زندگی اخلاقی دست می یابند. نگاه به زندگی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه معصومین علیهم السلام که پیشوایان دین در بعد از پیامبر بودند می تواند معیارهای فعل اخلاقی را در هر جامعه ای از مسلمین مشخص کند. علما و روحانیون، که هم به متون دینی تسلط دارند و هم توانسته اند در زندگی خویش بهترین الگوپذیری را از پیامبر و امامان معصوم داشته باشند می توانند الگوی زندگی ما در جهان امروز باشند. در مقاله پیشین به گوشه هایی از زندگی پیامبر اکرم پرداختیم و در این مقاله به گوشه هایی از زندگانی برخی از علما می پردازیم.
دوری از تجملات و ساده زیستی
رعایت عرفیات از لوازم روحانیت است که اساتید اخلاق بسیار به آن تاکید می کنند زیرا «حَسَناتُ الأبرارِ سَیئاتُ المُقَرَّبین»، یکی از عرفیات دفت در مخارج و مهمانی ها و سفره هاست. آیت الله مجتهدی تهرانی می فرمود:
روحانى نباید مهمانى هاى مفصل راه بیندازد، یا مثلا در تالارها مراسم عقد و یا مراسم دیگر بگیرد و سورها و خرج هاى بى مورد کند. آیت الله حاج آقامرتضى حائرى (ره) با کاروانى به مکه رفتند. قرار شد علماى دیگر از مکه به دیدن ایشان بیایند. مدیر کاروان از خرج خودش اتاقى آماده کرد و میوه هاى مختلف در اتاق آماده نمود. وقتى ایشان وارد اتاق شدند و صحنه را دیدند ناراحت شدند و به مدیر کاروان فرمودند: چرا مى خواهى مردم را با من دشمن کنى؟ این ها را جمع کن. فقط چاى کفایت مى کند (یعنى ممکن بود که حاجى هاى کاروان فکر کنند که هزینه انجام شده، از بودجه کاروان است و دچار سوءظن نسبت به آیت الله مرتضى حائرى شوند). وقتى هم روحانى به مهمانى مى رود یا براى او مهمان مى آید باید مراعات اخلاقیات و عرفیات را هم بکند.
روزى که طلبه بودیم با استادمان حاج شیخ على اکبربرهان (ره) به دیدار یک حاجى که تازه از مکه آمده بود رفتیم. ایشان به ما فرمودند: حق دست زدن به هیچ چیز را ندارید. کارى نکنید که بگویند آخوند جزء مطهرات است و همه چیز را پاک مى کند و مى خورد. بنشین و به هیچ چیز دست نزن. بگذار به زور به تو، چیزى تعارف کنند.
نقل مى کنند آیت الله فشارکى(ره) یک اتاق داشتند که وسط آن را پرده کشیده بودند. یک طرف درس مى دادند و طرف دیگر محل زندگى ایشان بود. اگر امام خمینى (ره) وقتى که از پاریس آمدند، مى رفتند کاخ نیاوران شاید این قدر محبوب مردم نمى شدند و دیگر حرفشان چندان در مردم اثر نداشت، امام با آن همه عظمت، در یک خانه ساده و معمولى و یک حسینیه که دیوارهایش کاه گلى بود ساکن بودند.
قناعت در زندگی
قناعت یکی از خصایل بسیار پسندیده هر انسانی است که بدنبال عزت و بی نیازی می گردد همانطور که امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند: «لاغنی کالقناعه». دیدن قناعت توانگران و علما در زندگیشان موجب فروکش کردن زیاده طلبی های سرکش ما می شود، بنابراین به نمونه هایی اشاره می کنیم.
نجاری در قم از آیت الله عبدالکریم حائری یزدی موسس حوزه علمیه قم چنین داستانی نقل می کند: مرحوم حائرى من را برای تعمیر تخته ای در حیاطش خواست و فرمود: چون شبهاى بسیار گرم تابستان قم، در حیاط منزل روى تخت چوبى استراحت مى کنم و اکنون تخت نیاز به اصلاح دارد، بیا و تخت را اصلاح کن. من آمدم و پس از بررسى تخت به آن عالم ربانى گفتم: من با شاگردم بارها این تخت را اصلاح کرده ایم و اکنون قابل اصلاح نیست.
آن مرحوم فرمود: در هر صورت تدبیرى براى اصلاح آن به کار بگیر. گفتم: تنها راه اصلاحش به این است که آن را به نانواى محل جهت سوختن در تنور ببخشید! سپس ادامه دادم: آقا! شما مى دانید که من همه ساله خمس مالم را مى پردازم، و آنچه دارم از هر جهت شرعى و حلال است؛ اگر خود نمى خواهید از مال خود تختى بسازید به من اجازه دهید با پول خودم دو تخت سالم و نو براى شما بیاورم.
آن عالم ربّانى، محاسنش را نشان داد و گفت: جناب نجار! موى صورتم نشان مى دهد که مرگم نزدیک است، دو تختى که مى خواهى براى من بیاورى و به من هدیه کنى عمر هر دو تخت از عمر من بیشتر است، ممکن است سالیان درازى در خانه ى من بماند، من توان و طاقت پاسخ گویى به حق را در قیامت در مورد آن دو تخت سالم و نو ندارم، براى اصلاح تخت کهنه ى خودم چه پیشنهادى دارى؟ گفتم: راهى ندارد مگر آن که چهار پایه اش را با آجر و گِل به هم ببندم. آن بزرگ مرد قانع گفت: همین کار را انجام بده، تا به اندازه ى کمى که از عمرم باقى است از آن استفاده کنم و نیاز به نو کردن تخت نداشته باشم.
حاتم اصم، عارف و زاهد مشهور خراسان، در قرن سوم هجرى می زیست. وی در زهد و حکمت، سخنانی دل انگیز دارد،
حاتم، خواندن قرآن و حکایت پارسایان را در تزکیه نفس بسیار مؤثر مىدانست.
نقل است که چون به بغداد آمد، خلیفه را گفتند که زاهد خراسان آمده است. او را خواست و چون حاتم از در درآمد، خلیفه را گفت: اى زاهد!
خلیفه گفت: من، زاهد نیستم که همه دنیا، زیر فرمان من است. زاهد تویى که به اندک قناعت مىکنى و چیزى از دنیا براى خود اندوخته نمی کنی.
حاتم گفت: نه؛ زاهد تویى که به کمترین چیز و بىارزشترین متاع که دنیا باشد، قناعت کردهاى. مگر قرآن نفرموده است که متاع دنیا اندک است (سوره نساء/77،« قُل مَتاعُ الدُّنیا قَلیلٌ») و تو بیش از این “اندک” براى خود گرد نیاوردهاى. نصیب من از نعمتهاى خدا، بسى بیش از آن است که تو دارى؛ پس زاهد تویى!(گزیده تذکرة الاولیاء، محمد استعلامى، صص 202-201)
شکستن غرور و مقامات دنیایی
اوّلین نظامى که نماینده امام شد، تیمسار شهید نامجو بود، او اعتقاد داشت که حزب اللهى خسته نمى شود، وتا یک هفته قبل از شهادتش در منزل اجاره اى زندگى مى کرد. هنگام اخذ درجه بالاتر گفته بود: من با همین درجه اى که دارم مى توانم کار کنم و درجه را قبول نکرد.
ملا هادی سبزواری در مبارزه با نفس از بزرگترین جهادگران دوره اسلامى است، آقاى اسرارى مى فرمودند: چون واجب الحج شد فرزند چهار ساله خود ملا محمد را نزد اقوام گذاشت و با همسر خود عازم حج شد.
در بازگشت از سفر حج همسر مهربانش از دنیا مى رود، حاجى به تنهائى از راه آب به بندرعباس مى آید و از آنجا وارد شهر کرمان مى شود.
از آنجا که لباس و عمامه اش همانند دهاتیهاى سبزوار بود، کسى آن چراغ فروزان را باور نمى کرد از رجال شایسته علمى و از اولیاءِ خداست. با وضعى که داشت وارد مدرسه معصومیه کرمان شد و از خادم آنجا درخواست حجره اى کرد که چند شبى را در آنجا بماند سپس به سبزوار حرکت کند .خادم عرضه داشت واقف این مدرسه، حجره ها را وقف بر طالبان علم نموده، و ماندن کاسب یا فرد معمولى در این مدرسه جایز نیست، مگر اینکه شما با من عهد کنى چند روزى که در اینجا هستى در امور نظافت مدرسه و طلاب به من کمک دهى!!
حاجى جواب مثبت مى دهد و براى تادیب نفس به کمک خادم جهت امور طلاب و نظافت مدرسه اقدام مى کند. حاجى در آن مدرسه قصد مى کند تا ریشه کن شدن هواى نفس به کار خادمى ادامه دهد، از این جهت عزم بر ماندن مى نماید.مدّتى که مى گذرد خادم از او مى پرسد عیال دارى مى گوید نه، مى پرسد اگر وسیله ازدواج برایت فراهم باشد ازدواج مى کنى، حاجى پاسخ مثبت مى دهد، خادم مدرسه مى گوید دخترى دارم اگر میل داشته باشى با او ازدواج کن، حاجى بدون چون و چرا با دختر خادم ازدواج مى کند، خدمت حاجى در آن مدرسه نزدیک به سه سال طول مى کشد!
در آن زمان عالم و پیشواى روحانى کرمان آقا سید جواد امام جمعه شیرازى بود.
این امام جمعه از دانشمندان و علماى جامع علوم عقلى و نقلى عصر خود به شمار مى رفت، که علاوه بر مقامات علمى و واجدیت مراتب معقول و منقول پیشوائى وارسته و روشن ضمیر و دانشمندى متقى و صاحب ورع بود.یک روز حاج سید جواد مشغول گفتن منظومه حکمت حاجى براى شاگردان بود، در حالى که حاجى در کار نظافت و جاروکشى مدرسه بود سید در حال درس به نکته اى مهم از مسائل عالى حکمت رسید، آنچنان که باید مسئله بیان نشد، پس از اتمام درس در حالى که سید به طرف منزل مى رفت حاجى در طریق منزل با بیانى وافى نکته را شرح داد، سید ابتدا اعتنائى نکرد ولى وقتى به منزل رفت و در آن نکته غور کرد، بیان حاجى را بهترین بیان دید خادم منزل را دنبال کمک خادم مدرسه فرستاد، ولى حاجى از ترس شناخته شدن با همسر کرمانیه از خادم مدرسه که پدرزنش بود خداحافظى کرده و رفته بود، پس از چند سال دو طلبه کرمانى براى تکمیل تحصیل حکمت به سبزوار آمدند، چون وارد مدرسه شدند و حکیم سبزوارى را در محل درس حکمت دیدند بهت زده شدند که آه آن فریدى که سه سال در مدرسه به عنوان شاگرد خادم خدمت مى کرد این مرد بود، حاجى از تغییر چهره آن دو قضیه را یافت، آنان را خواست و وضع خود را در کرمان به عنوان امانت و سر اعلام کرد و راضى نشد آن دو نفر طلبه داستان کرمان را بازگو کنند!!
توصیه های حکیمانه راه رفتگان
در سال 1360 شمسی، شخصی که در شهری از شهرهای ایران عنوانی داشت، خدمت حضرت آیةالله بهاء الدینی رسید. بعد از نماز مغرب و عشا، خدمت آقا نشست، در حالی که برخی از مأمومین در اطراف ایشان حلقه زده بودند، او پس از احوالپرسی از معظم له، خطاب به ایشان گفت: آقا! نصیحتی بفرمایید. این پیرژرف اندیش و بصیر، نگاهی ژرف کرده، فرمودند:
«سعی کنید در زندگی مشرک نباشید، اگر توانستید به این مرحله برسید، همه ی کارهای شما اصلاح می شود. این بهترین نصیحتی است که می توانم بکنم.»
او ادامه دادو گفت: آقا ما را دعا کنید. ایشان فرمود:
«آدم شو تا دعا در حق تو تأثیر کند و گرنه دعا بدون ایجاد قابلیت فایده ای ندارد.»
آن شخص برای بار سوم گفت: امسال مکّه بودم و برای حضرت عالی طواف کردم. باز آقا فرمود:
«ان شاء الله سعی کن آدم شوی، تا طواف برای خودت و دیگران منشأ اثر باشد.»
یکی از همراهان آن شخص گمان کرد که آقا او را نمی شناسند، از این رو گفت: حاج آقا! ایشان فلانی هستند که در فلان شهر مسؤولیت دارند و خدمات ارزشمندی کرده اند. معظم له فرمود:
«چرا متوجه نیستید چه عرض می کنم، باید آدم شود تا اینها برای او نافع باشد. دست از هوا و هوس بردارد، خود را همه کاره ی خداوند نداند و نقشه برای خراب کردن افراد و غلبه بر دیگران نکشد. باید دست از کلک بازی بردارد. آن وقت است که طعم ایمان را می چشد وگرنه همه ی اینها ظاهرسازی است.»
طرز برخورد و سخنان تند و آتشین آقا، تمام افراد را سخت شگفت زده کرده بود و برای ما نیز سؤال ایجاد شد که چگونه این چنین جملاتی صریح و عباراتی بی پرده در میان جمع گفته می شود؟! اما چندی نگذشت که دریافتیم وی فردی ظاهرالصلاح بوده که در منطقه ی خود بسیاری را به انحراف کشانده است. دانستیم که او باطنی فاسد و منحرف داشته و خود را برای مردم آن دیار به بتی بدل کرده، در حالی که حقیقت شخصیت او چیز دیگری بوده است.
حضرت امام خمینى قدّس سرّه در کنار درس و بحث به تفریح هم علاقه داشت. در جوانى روزهاى جمعه با طلاب براى تفریح از شهر خارج مى شدند، امّا قبل از حرکت مى فرمود: به چند شرط با شما بیرون مى آیم :
1- نماز را اوّل وقت بخوانیم .
2- در تفریح غیبت نشود.
روزی از محضر سالک و عارف صمدانی، آیت الله بهاءالدینی خواسته شد تا توصیه ای بفرمایند. ایشان در جواب فرمودند:
« اگر این دو کار را انجام دهید، خیلی پیشروی کرده اید:
یکی این که نماز را اول وقت بخوانید،
دیگر آن که دروغ نگویید.
خیال نکنید ضرر می کنید. ان شاء الله مورد توفیقات خدا هم واقع می شوید و آن وقت اگر این کارها را کردید، فهم شما هم عوض می شود، یعنی درک دیگری پیدا می کنید. الان شاید شما نتوانید این مطالب را از ما قبول کنید، ولی وقتی خودتان به آن رسیدید، قبول می کنید.
وقتی وجدان شما مسأله را حل کرد، می بینید راست است و می بینید که اسلام چه نعمت بزرگی برای بشر بوده است. و این بشر، روی همان هوی و هوس و شیطنت خودش، از آن بی بهره بوده است. پیامبر اسلام می خواهد همه به ستاره ثریا برسید؛ ولی این ها می گویند بگذارید ما برویم در یک منجلاب غرق شویم. »
حضرت آیت الله سید علی قاضی که در کسب مراتب عرفان و اخلاق اسلامی شهره عام و خاص است در توصیه به داشتن زندگی دینی و موفقیت در سیر و سلوک به نماز اول وقت و برپاداشتن نماز شب توصیه کرده و می فرمایند: اگر دنیا و آخرت می خواهی نماز شب بخوان. و اگر از برپاداشتن نماز اول وقت به جایی نرسیدی بر من سیلی بزن.
در همین سه نمونه شاهدیم که وصول یافتگان به نماز اول وقت بسیار تاکید می کنند و برماست که رعایت همین نکته را داشته باشیم. قاعدتا کسی که امر الهی را در اول وقت اجابت می کند در کارهای دیگرش هم خداوند را قصد و هدف خود می گیرد برای همین در حدیث فرموده اجابت اعمال شما وابسته به قبولی نماز است.
نگاه به گوشه هایی از زندگانی حضرت امام خمینی رحمه الله علیه
گردنبند قیمتى
خانمى از ایتالیا گردنبندى قیمتى براى حضرت امام به رسم هدیه فرستاده بود، گردنبند روى میز حضرت امام بود تا اینکه دختر شهیدى به ملاقات امام آمد، امام گردنبند را به او هدیه کرد.
انس با قرآن
از تلاوت قرآن حضرت امام خمینى قدّس سرّه بسیار شنیده ایم. یکى از فقهاى شوراى نگهبان مى گفت: امام روزى چندبار قرآن مى خواند، وسط کارهاى اجتماعى اش مى نشست و قرآن مى خواند.
استفاده از فرصت
وقتى که امام خمینى قدّس سرّه را به ترکیه تبعید کردند، با هواپیماى مسافربرى نبردند چون مى ترسیدند امام مسافران را به شورش وادارد، لذا با هواپیماى بارى بردند. ایشان از فرصت استفاده کرده وباب سخن را با خلبان باز مى کند.
وقتى به ترکیه رسیدند، امام را در اتاقى محبوس کردند حتّى اجازه نمى دادند ایشان پرده اتاق را کنار بزند و بیرون را ببیند و نگهبانى را براى ایشان گماشتند. امام عزیز از این فرصت هم استفاده کرد و باب گفتگو را با نگهبان ترک زبان باز کرده و مرتّب از کلمات ترکى مى پرسید. و آنگاه که در محلّ تبعید مستقر شد به تالیف کتاب گرانقدر تحریرالوسیله پرداخت .
استفاده از عمر
یکى از پزشکان امام خمینى قدّس سرّه به ایشان گفته بود: شما باید به پشت دراز بکشید و پاهایتان را به صورت دوچرخه حرکت دهید.
یکى از همراهان امام مى گفت : وارد اتاق شدم و دیدم امام مشغول انجام دستورات پزشک است ، نوه اش را روى سینه اش نشانده ، تلویزیون را هم روشن کرده ولى صدایش را بسته و به صداى رادیو گوش مى دهد و ذکر هم مى گوید. با خود گفتم : این را مى گویند استفاده مفید از عمر.
قهر با ظالم
در طول 14 سالى که حضرت امام در نجف بودند، هر شب به حرم حضرت امیرالمؤ منین علیه السلام مى رفتند. یک شب امام به حرم نرفتند، بعداً معلوم شد که در آن شب سفیر ایران یعنى نماینده شاه به حرم آمده و فیلمبردارى مى شده است .
احترام به اموال عمومى
شهید حاج آقا مصطفى خمینى مى فرمودند: در خدمت حضرت امام در شهر همدان قدم مى زدیم ، به پارکى رسیدیم که چمن بود. حضرت امام مسافت بسیار طولانى را طى کرد تا پایش را روى چمن نگذارد و فرمود: ما رژیم طاغوت را قبول نداریم، ولى این چمن ها با پول مردم درست شده و من پا روى آن نمى گذارم .
عزّت نفس
زمانى که حضرت امام در نجف بودند، در جلسه اى که علما همه بودند، نماینده صدام وارد شد، (در آن زمان کسى نمى دانست که صدام چه جرثومه اى است ) عدّه اى جلو پاى نماینده صدام بلند شدند، امّا امام بلند نشد!!
پیوند دلها
ایامى که امام خمینى قدّس سرّه در نوفل لوشاتو فرانسه بودند، با تولّد حضرت مسیح علیه السلام مقارن شد، امام فرمودند: هدایا و آجیل و شیرینى هایى که دوستان براى ما آورده اند همه را بسته بندى کنید و به همسایه ها هدیه دهید. امام با این ابتکارش آنچنان دلهاى همسایه هاى مسیحى را جذب کرد که شبى که نوفل لوشاتو را ترک مى کرد، با بدرقه پرشکوه و بسیار عاطفى آنان روبرو گشت
تلخ یا شیرین
در دوران جنگ وبمباران هوایى، بمبى افتاد روى یکى از کلاس هاى نهضت سوادآموزى و همه نوسوادان شهید شدند و خانم آموزشیار نیز دو پایش قطع شد، واقعه دلخراشى بود. خدمت حضرت امام رسیدم تا گزارشى از این واقعه عرض کنم ، امّا قبل از من نماینده امام، مرحوم شهید محلاتى گزارش عملیات کربلاى پنج را داد و گفت : در این عملیات دویست طلبه شهید شدند. امام فرمود: به سعادت رسیدند.
وقتى این صحنه را دیدم دیگر هیچ نگفتم واحساس کردم شهادت نزد اولیاى خدا شیرین و لذّت بخش است، نه تلخ .
……………………………………………………………………………………………………..
منابع:
1) توصیه های اخلاقی طلبگی. درس اخلاق آیت الله مجتهدی تهرانی. مجله یاس، شماره 34.
2) انصاریان، حسین، عرفان اسلامی(شرح جامع مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه )،ج9.
3) انصاریان، حسین. زیبایی های اخلاق.
4) استعلامی، محمد. گزیده تذکره الاولیاء.
5) قرائتی، محسن. خاطرات.
6) حضرت آیت الله حاج سید رضا بهاء الدینی. سپیده سیادت.
خواص سوره های قرآن به اجمال:
1- فاتحه :
مال وثروت - زنده شدن مرده- آرام بخش درد ها- کلید بهبودی-برآورده شدن حاجات- درمان بیماری ها – رهایی از عزاب فرشتگان نوزده گانه- بخشش گناهان – راه رسیدن به بهشت جهت عبور از پل صراط – بخشایش گناهان پدر ومادر
3- آل عمران:
درود فرشتگان – رفع آتش دوزخ – پر بار شدن درخت – سهولت زایمان رفع دیون آسان شدن مشکلات – ازدیاد روزی
4- نساء :
پاداش الهی – حکم صدقه – رهایی از فشار قبر
5- مائده :
استقامت در توحیداعطای حسنات – بخشش گناهان
6- انعام :
رفع بیماری – ستایش فرشتگان تا روز قیامت – استجابت حا جات – نرفتن به دوزخ- محافظت فرشتگان از او – رفع ما لیخولیا – دفع بلایا
7- اعراف :
رفع بازخواست روز قیامت – همنشینی با حضرت آدم – مقابله با درندگان و دشمنان
8- انفال :
محافظت از نفاق – افتخار شیعه – شرمندگی دشمنان – شفاعت پیامبر در روز قیامت – محافظت در برابر تعدی – پیروزی در جنگ ها - درود فرشتگان – بخشندگی گناهان – ارتقای مقام
9- توبه :
جلوگیری از نفاق – محافظت از دستبرد دزدان محافظت از آتش – اعطای حسنات – رفع جهل – تقرب به خدا – رفع پیری –آشکار شدن عیوب - اعطراف دزد
11- هود علیه السلام :
اعطای حسنات – رستگاری روز قیامت – بر انگیخته شدن در گروه پیامبران – بخشوده شدن گتاهان – استعانات از خداوند – پیروزی بر دشمنان – بیمناک شدن دشمنان از او – مقام شهید یافتن در روز قیامت
12- یوسف علیه السلام :
چهره زیبا یافتن – رفع هراس – صالح شدن – آسان شدن سختی مرگ
مقاوم شدن در برابر چشم زخم – یافتن قدرت و مکنت –برآورده شدن حاجات
13- رعد:
رهایی ازصاعقه –ورود به بهشت شفیع شدن برای خانواده – کمک به انقلاب علیه ظالمان اعطای حسنات استقامت در روز قیامت
14- ابراهیم علیه السلام :
رفع فقر وجنون ومصیبت – جلوگیری از گریه و وحشت کودک –گرفته شدن ازشیر مادر –اعطای حسنات – رفع ناراحتی کودکا ن
15- حجر:
اعطای حسنات- رفع فقر و جنون ومصیبت –ازدیاد شیر زنان –ازدیاد رزق حسن خرید و فروش
16- نحل:
عدم پرداخت تاوان –رفع هفتاد نوع بلا-استقرار در بهشت –ثمره دادن درختان –منغرض نمودن دشمنان –عدم بازخواست در روز قیامت
17- اسراء (بنی اسرائیل):
شاهد ظهور حضرت قاِِِئم شدن –خطا نرفتن تیر –به سخن امدن کودک –قابل فهم شدن سختیها
18- کهف:
بیدار شدن به موقع از خواب شهید از دنیا رفتن –بخشوده شدن گناهان –نورانی شدن –رفع تنگ دستی –امان یافتن از آزار-دور شدن آفات –در امان ماندن از فتنه دجا ل-قرار گرفتن در بهشت –کفاره شدن بر گناهان
19- مریم:
به دست آوردن ثروت و فرزند –اصحاب عیسی شدن در قیامت –شوکت سلیمان یافتن درقیامت –اعطا حسنات-خواب های خوش دیدن –جلوگیری از دستبرد دزدان-رفع ترس-خیر و برکت درخانه –دور شدن حوادث ناگوار از خانه
20- طه:
پاداش در آن دنیا ثواب مهاجرین وانصار را یافتن –شنیدن پاسخ مثبت در خواستگاری-ایجاد صلح –حفاظت در مقابل زورمداران –اجابت خاسته ها-خواستگار یافتن دختر –آسان شدن ازدواج
21- انبیا:
دیدن عجایب در خواب –رفع بی خوابی
22- حج:
تشرف به مکه –اهدای حسنات –سقوط حاکم ستمگر
23- مومنون:
عاقبت به خیر شدن –به بهشت رفتن –تنفر از شراب
24- نور:
بیمه شدن جان و دارایی و زنان –آمریزیده شدن-اعطای حسنات-
25- فرقان:
رهایی ازعذاب دوزخ –محاسبه نشدن –رفتن به بهشت –مردن حیوان مورد نظر –عدم اتمام معاملات
26- شعرا:
اولیای خداوند شدن –دچار مشکل نشدن –رفتن به بهشت –اعطای حسنات –خواننده ی کتب الهی شدن –شفا از بیماریها –دستیابی به گنج –در امان ماندن از درد آتش و سیل سخت آمدن طلاق بر زن
27- نمل:
اعطای حسنات –در امان ماندن خانه از مار و حیوانات موذی
28- قصص:
اعطای حسنات-شهادت به راستگویی- رفع درد ها وبیماری ها –رفع شکم درد ودرد طهال وکبد
29- عنکبوت :
رفع گناهان –اعطای حسنات-رفع بیماری ها ودردها –شادابی قلب – خوش خوابیدن
30- روم:
اعطای حسنات –یافتن گمشده –بیمار کردن دشمن
31- لقمان :
حفاظت از شیطان – همنشینی با لقمان در قیامت –اعطای حسنات – رفع بیماری ها ودردها قطع خونریزی بدن – رفع بیماری درد ورنج
32- سجده:
داده شدن ناممه عمل به دست راست –عدم بازخواست در روز قیامت – همنشینی با پیامبر و خاندانش در روز قیامت – ثواب راز ونیاز شب قدر –رفع بیماری تب –درمان سر درد ودرد مفاصل – درمان تب سه روزه
33- احزاب:
قرار گرفتن کنار پیامبر وهمسرانش در روز قیامت –درامان بودن قبر –افزایش خواستگاران
34- سباء:
حفاظت شب تا صبح توسط خداوند –کسب خیرات در دنیا وآخرت –داشتن همنشین سالم در روز قیامت –دور شدن حیوانات و حشرات –بری شدن از ترس
35- فاطر:
ورود به بهشت –منکوب کردن مخالفین –رفع بیماری سردرد – جلوگیری از تخریب هنگام زلزله
36- یاسین:
افزایش رزق وروزی حفاظت شدن در برابر خطرات وشیطان وافت ها - ورود به بهشت – غسل به دستان فرشتگان –مصونیت از فشار قبر-نورانیت- همراهی فرشتگان در پل صراط – مقام بالا نزد خداوند –ایستادن درکنار پیامبران –شفاعت شدن –بازخواست نشد ن- همنشینی با پیامبر(ص)-اعطای حسنات – مصون بودن در برابر فقر وبدهی و ویرانی و بلا وجنون وجزام و وسواس و…-تخفیف وحشت قبر –آمرزش وخشنودی خداوند –ثواب دوازده بار تلاوت قرآن – تقویت حافظه-پیروزی در مناظرات – مصونیت در برابر چشم زخم وحسادت وجن وانس وجنون وحشرات –ازدیاد شیر در زنان
37- صافات :
تسهیل مرگ –مصون بودن در برابر آفات و بلایا – ازدیاد رزق – حفاظت از گزند شیطان – مبعوث شدن با شهیدان – اعطای حسنات – دیدن جنیان و عدم آسیب آنان – آرامش از اضطراب
38- ص:
اعطای خیرات در دنیا و آخرت – ورود به بهشت – جلوگیری از گناهان صغیره و کبیره – آشکار کردن معایب حاکم یا قاضی-
39- زمر:
شرف و بزرگی در دنیا و آخرت – مورد احترام واقع شدن – حرمت آتش دوزخ بر او- ورودبه بهشت – کسب سلام پیامبران و صدیقان – آمرزیده شدن –مورد ثنا و تشکر واقع شدن
40- مومن (غافر):
بخشایش گناهان –کسب تقوا –خیردر اخرت –خرم شدن باغ- خیر وبرکت مغازه – شفای مالیخولیا – درمان دمل – رفع بیماری وحشت زدگی – التیام دل درد – درمان بی هوشی وغش –درمان دردطحال-
41- فصلت (حم سجده):
نورا نیت در روز قیامت قیامت – سعا دت در زندگی دنیوی – اعطای حسنات درمان درد قلب- درمان چشم درد
42- شوری (حمعسق):
نورانیت در روز قیامت – ورود به بهشت – رفع چشم درد – درود فرشتگا ن بر او –در امان بودن از گزند مردم –رفع خطرات سفر
43- زحزف:
مصون بودن از گزند حیوانات زمین وفشار قبر – ورود به بهشت – عدم احتیاج به دارو –رفع مرض صرع
44- دخان:
سهولت محاسبه در روز قیامت –پاداش ازاد کردن صد هزار فرد گرفتار- بخشیدن گناهان –رهایی از نیرنگ شیطان – خوابهای نیکو دید ن –رفع بیماری سر درد – ازدیاد ثروت – رونق تجارت –رهایی ازگزند حاکم –محبوبیت نزد مردم – رفع بیماری یبوست
45- جاثیه:
ندیدن آتش جهنم ونشنید ن صدا وصیحه ی ان- همراهی حضرت محمد –ازبین رفتن ترس و وحشت در روز قیامت – پوشیده شدن زشتیها – در امان ماندن از قدرت زورمندان – محترم شدن نزد مردم – در امان ماندن از فتنه گران – نگهدار کودک خواهد بود
46- احقاف :
در دنیا دچار وحشت نشدن -در امان ماندن روز قیامت – به تعداد انسانهای زمین ده حسنه نوشته وده گناه بخشوده وده مرتبه بر مقام او افزوده میشود –جسمی قوی یافتن –سالم ماندن در برابر بیماری های کودکانه – ارامش یافتن از زمان کودکی محبوب شدن نزد مردم – شنیده ها را درک کردن – تسکین و درمان بیماری ها
47- محّمد صلّی الله علیه وآله وسلم :
هرگز مشرک نگردد – شک به دین راه نیابد – فقیر نشدن – نترسیدن از حاکم – مصون ماندن از شک در دین تا هنگام مرگ – هزار فرشته در قبرش نماز می خوانند – همراهی فرشتگان – در پناه خداوند و پیامبر قرار گرفتن – پس از برانگیخته شدن صورت پیامبر را دیدن – سیراب شدن از نهرهای بهشتی – مصون ماندن از امور ناپسند و بیماری ها – دوری جنیان از وی
48- فتح:
بیمه شدن مال و ثروت و همسران و املاک- ورود به بهشت – مصون ماندن ازدزدان – پذیرفته شدن سخن وی نزد مردم – تویت حافظه – کسب خیرو برکت – رفع بیماری هراس – در امان ماندن از غرق شدن
49- حجرات:
در شمار زایران پیامبر اکرم قرار گرفتن – اعطای حسنات – در امان بودن از وحشت جنگ – باز شدن درهای خیر و برکت – پیروزی در جنگها خروج شیطان از بدن - مصون ماندن از ترس – فزونی یافتن شیر مادر
50- ق:
ازدیاد روزی – مثبت شدن نامه ی اعمال –سهولت مرگ –درمان صرع – ازدیاد شیر مادر
51- ذاریات :
سا مان یافتن زندگی – ازدیاد روزی – روشن شدن قبر – اعطای حسنات – رفع درد درون – سهولت زایمان – آسان شدن مرگ
52- طور :
اعطای خیر و برکت – دور شدن از عذاب الهی – رسیدن به بهشت – ازادی اسیر و زندانی – خوشایندی سفر – بهبودی عقرب گزیدگی
53- نجم:
زنگی با اوصاف نیک – بخشایش گناهان – اعطای حسنات – شجاعت در برابر زورمندان جلب احترام حاکم – شجاعت در برابر شیاطین
54- قمر (اقتربت):
رسیدن به بهشت – روسفیدی در قیامت – مورد احترام بودن در سفره ها – محبوبیت میان مردم – سهل شدن امور مشکل
55- الرحمن :
شفاعت کردن در روز قیامت – شهید محسوب شدن –آسان شدن مشکلات- شفای چشم درد امنیت یافتن - سهل شدن امور مشکل – رفع بیماری آفات از خانه
56- واقعه :
عزت در میان مردم – رفع بیماری بدبختی و فقر – همنشینی با حضرت علی علیه السلام - نورانیت وجه در هنگام ملاقات خداوند – خیر و برکت خانه – پیروزی و ثروت و موفقیت- بخشش گناهان – سهولت احتضار
نقل است که عثمان بن عفان بعیادت عبدالله بن مسعود رفت در مرضی که با آن فوت شد باو گفت که از چه شکوه داری گفت از گناهان خود گفت چه چیز میل داری گفت رحمت پروردگار خود گفت جهت تو طیب مرا بیمار کرده گفت:امر نکنم که بتو عطیه بدهند گفت در وقتیکه احتیاج داشتم بمن ندادی الحال که مستغیم میدهی گفت آنچه میدهم جهت دختران تو بوده باشد گفت ایشانرا بدان حاجتی نیست جهت اینکه من ایشانرا امر کردم بخواندن سوره واقعه و من شنیدم از حضرت رسول صلی الله علیه و آله که میفرمود هر که بخواند ای سوره را در هر شب نمیمیرد باو پریشانی هرگز و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نقل است که هر که بخواند ین سوره را هر شب پیش از آنکه بخوابد ملاقات کند خدای عزوجل را در حالتی که روی آن شخص چون ماه باشد در وقت تمامی آن و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقولست که هر که مشتاق باشد به بهشت و به وصف بهشت این سوره را بخواند .
57- حدید :
عدم عذاب در دنیا – رفع بلایا – درکظهور حضرت قا ئم علیه السلام – نعمت بهشت – آزادی زندانی – مصونیت در جنگ – التیام درد
58- مجادله:
تسکین درد –حفظ د فینه – آرامش بیمار – مصونیت از حوادث ناگوار- رفع آفات از حبوبات
59- حشر:
درود فرستادن کا ینات به او- در حکم شهید قرار گرفتن – مصون شدن از بلایا- اجابت خواسته ها- آسان شدن مشکلات تقویت حا فظه
60- ممتحنه:
دفع فقر – نورانیت دیدگان – رفع جنون –درود فرشتگان – در حکم شهید قرار گرفتن – شفاعت شدن – درمان بیماری طحال – آسودگی در زندگی
61- صف :
قرار گرفتن در صف فرشتگان و پیامبران – همنشینی حضرت عیسی علیه السلام - امنیت در سفرها
62- جمعه :
پا داش بهشت - اعطای حسنات –رفع هراس – بخشودگی گناهان – رهایی از وسوسه های شیطان
از حضرت صادق علیه السلام منقولست که واجبست بر هر مومن هر گاه شیعه ما باشد که بخواند در نماز شب سوره جمعه و در نماز ظهر آن جمعه و منافقین را و هرگاه این را به عمل آورد چنان است که گویا عمل رسول خدا صلی الله را بجا آورده است و ثواب و جزای او بر خداوند بهشت است .
63- منافقون :
رفتن به بهشت – رفع بیماری نفاق و شک – درمان دمل – رفع دردهای درونی – شفای بیمار – درمان چشم درد
64- تغابن:
شفاعت شدن – به بهشت رفتن – همجواری پیامبر – درک ظهور حضرت قا ِِیم علیه السلام رفع مرگ ناگهانی – رفع شر حاکم
65- طلاق:
رفع آ تش دوزخ –رسیدن به تو به ی نصوح – ایجاد فتنه در محل دشمن
66- تحریم :
نصیب شدن توبه نصوح – شفای گزیده شده – درمان صرع – دفع لرزش- درمان بی خوابی –رفع بی پولی و قرض
67- ملک (تبارک ) :
مصون بودن در روز قیامت – رفع عذاب قبر – پاداشی همچون پاداش شب قدر – مونس قبر – شفاعت شدن – رفع گرفتاری روح مردگان
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقولست که هر که بخواند سوره الملک را در مکتوبه پیش از آن که بخواهد پیوسته اندر امان خدایتعالی خواهد بود تا داخل صبح شود و در امان خدای خواهد بود روز قیامت تا داخل بهشت شود قطب راوندی از بن عباس نقل کرده است که مردی خیمه زد بروی قبری و ندانست که آن قبر است پس خواند این سوره را پس شنید صحیحه زننده را گفت این سوره منجیر است پس این مطلب را بحضرت رسول اکرم عرض کرد آنحضرت فرمود آن سوره نجات دهنده است از عذاب قبر
68- قلم :
رفع فقر – دفع عذاب قبر – رسیدن به ثواب اصحا ب کهف – رفع دندان درد – آسانی محاسبه درروز قیامت – حفظ جنین هوش و حافظه ی کودک
70- معارج:
رفع بازخواست در روز قیامت – هم منزلی با حضرت محمدصل الله علیه و اله وسلم گشایش در کار زندا نی – رفع احتلام در خواب
71- نوح علیه السلام :
قرار گرفتن در منزل پاکان ازدواج با حو ریه های بهشتی – اجابت دعا –مقدر شدن بهشت
72- جن :
عدم ابتلا به چشم زخم و سحر و افسون ونیرنگ جنییان - رسیدن به اجر بزرگ – فرار جنییان – مصون شدن از گزند حاکم – رفع گرفتاریهای انسان – سهولت مشکلات
73- مزمل :
زندگی پاک و نیکو در د نیا – مرگ راحت و خوب - رسین به اجرآزاد کردن فرد گرفتار- در خواب دیدن پیامبر علیه السلام –رفع بیماری سختی های دنیا وآخرت- اعطای حسنات
74- مدثر :
مقامی نزدیک به مقام پیامبر علیه السلام – مصونیت از سختی وستم دنیا – اعطای حسنات – سعه قلب – افتخار حفظ قرآن
75- قیامت :
همراه پیامبر علیه السلام از قبر برانگیخته خواهد شد – همراهی پیامبر علیه السلام تا عبور از پل صراط – شهادت دادن پیامبر علیه السلام و جبرئیل به ایمان او- نورانیت چهره در روز قیامت – فزونی رزق حفظ در برابر حوادث – محبوبیت نزد مردم – فروتن ساختن قلب – پاک دامن کردن انسان – از هیچ زور مداری نمی هراسد
76- انسا ن (دهر):
همنشینی با پیا مبر – به ازدواج حورالعین در آمدن – پاداش بهشت و حریر گرفتن – قوی شدن نفس ضعیف – تسکین درد قلب – تندرستی – هر چه بخواهد پاداش گیرد – سود بردن بدن – نیرومند گشتن جان – قوت بخشیدن به اعصاب تسکین نگرانی و اضطراب
77- مرسلات :
میان او و حضرت محمد آشنایی برقرار گردد – در زمره کسانی ست که به خداوند شرک نمی ورزند – قدرتمند گشتن بر د شمن در محاکمه – پیروزی بر دشمن – تسکین دل درد
78- نبا ء :
مشرف شدن به خانه ی خدا – محا سبه در روز قیامت به اندا زه ی نوشتن سوره خواهد بود – رفتن به بهشت – دفع شپش – قدرت و هیبت یافتن – به خواب نرفتن – حفظ در برابر حوادث
79- نازعات :
سیراب از دنیا رفتن – سیراب برانگیخته شدن – سیراب وارد بهشت شدن – در امان ماندن ا ز عذاب خدا وند – نوشیدن شراب گوارای بهشتی – در امان ماندن از گزند دشمنان
80- عبس (اعمی):
قرار گرفتن زیر سا یه ی کرامت الهی دربهشت – حفظ از رسوایی درقیامت – درمان چشم درد و آب ریزش آن
82- انفطار :
ازبین رفتن حجاب میان او وخدا وند در روز قیامت – مستور ماندن دشتی ها درقیامت – مانع رسوایی در قیامت – آزاد شدن اسیر – اصلاح شدن امر انسان در قیامت – بخشوده شدن گناهان – فزونی نور دیدگان – درمان چشم درد و تاری
83- مطففین :
در امان ماندن از آتش جهنم – نو شیدن از شراب گواری بهشتی – مصون ماندن انبار از آفت ها – در امان ماندن شی از گزند حشرات
84- انشقاق:
از بین رفتن حجاب میان او و خداوند - درامان ماندن از گرفتن نامه ی عمل از پشت سر – آسان شدن زایمان- درامان ماندن خانه وحیواناتاز گزندحشرات
85- بروج :
در محشر همراه پیامبر و صالحان بودن – اعطای حسنات – نجات یافتن از گرفتاری – پاداش بزرگ – در امان ماندن از ترس - گرفتن از شیر آسان شدن بر کودک – در پناه خداوند بودن
86- طارق :
مقام والا نزد خدا داشتن – در بهشت همنشین مومنین بودن اعطای حسنات – محافظت اشیاء- چرکی نشدن زخم – شفایافتن
87- اعلی:
وارد شدن به بهشت از در دلخواه - فضیلت خواندن مصحف مو سی و ابراهیم علیه السلام را یافتن – دادن پاداش به او – تسکین درد گوش – رفع بواسیر – تسکین درد – شفای شکستگی
88- غاشیه :
مشمول رحمت خدا واقع شدن- موصون ماندن از عذاب جهنم – محاسبه اسان –آرام شدن گریه نوزاد –آرام شدن حیوان سرکش –رفع بیماری دندان درد –صحت و سلامت در غذا
89- فجر:
در قیامت همراه امام حسین بودن –بخشوده شدن گناهان –اعطای حسنات فرزند پسر –قرار دادن نور در قیامت –در امان ماندن از گزند هر چیز
90- بلد:
مشهور شدن به نیکوکاری در دنیا –یافتن مقام بالا نزد خدا – همنشینی پیامبران و شهیدان در قیامت –در امان ماندن از خشم خدا –در امان ماندن کودک از بیماری –در امان ماندن از گردنه کوود-در امان بودن گریه کودک –دفع درد بینی در کودک –
91- شمس:
شهادت دادن همه چیز به نفع او در قیامت –به بهشت رفتن به منزله صدقه دادن –موفق گشتن – عزیز شدن نزد مردم – افزایش رزق – آرام گرفتن لرز بدن
92- لیل:
:شهادت دادن همه چیز به نفع او در قیامت- به بهشت رفتن – اعطای نعمت از جانب خدا – حل مشکلات – خوش خوابیدن – فضیلت تلاوت ربع قرآن – پذیرفته شدن نماز نزد خدا – اجابت حاجات – خواب خوب دیدن – بهبود یافتن صرع و بیهو شی
93- ضحی :
شهادت دادن همه چیز به نفع او در قیامت- به بهشت رفتن – شفاعت حضرت محمد – اعطای حسنات – بازگشت گمشده – حفاظت شیئ مخفی
94- انشراح :
شهادت دادن همه چیز به نفع او در قیامت- به بهشت رفتن – اعطای یقین و سلامتی – درمان سینه درد – درمان بند آمدن ادرار – رفع بیماری قلب درد – شفای زکام و سرماخوردگی –
95- تین :
رسیدن به بهشت – رسیدن به پاداش بسیار – رفع ضرر غذا
96- علق :
شهید از دنیا رفتن – همانند کسی است که در رکاب پیامبر جنگیده – پاداش تلاوت یک جزئ از قرآن – در امان ماندن از غرق شدن – در امان ماندن انبار از آفت دزد – دفع بلاهای سفر
97- قدر :
گوئی در راه خدا جهاد کردن – بخشوده شدن گناهان – پداشی همچو یک ماه روزه گرفتن در رمضان – در امان ماندن انبار از آفت و دزد – همنشینی با بهترین مخلوقات در قیامت – درمان لرزه های اعضای بدن – در پناه خداوند بودن- حفظ اموال – افزایش برکت انبار غقله
98- بینه :
بیزاری از مشرکان –پیوستن به دین محمد –در زمره مومنان برانگیخته شدن –اسان شدن محاسبه در روز قیامت قیامت –درمان لقوه –رسوا شدن دزد –درمان یرقان –درمان آب مروارید و پیسی-رفع هر نوع آماس –سود بخشیدن به زن باردار
99- زلزال:
رفع زلزله –نمردن با بلایای دنیایی –خارج شدن اسان روح از بدن –رسیدن به منزلگه بهشتی –همراهی فرشتگان –رسیدن به پاداش تلاوت ربع قرآن –رسوا کردن دزد –رهایی از ترس –دفع لرزش بدن
100- عادیات :
مبعوث و همنشین شدن همراه حضرت علی-رسیدن به پاداش تلاوت کل قرآن –ادای سریع قرض –رفع بیماری ترس و تشنگی
101- قارعه:
در امان ماندن از دجال و آتش جهنم –سنگین گشتن ترازوی احسان –گشوده شدن در رحمت –فزونی رزق-اآسان گشتن کار برای انسان محروم –نیکو گشتن تجارت
102- تکاثر:
رفع عذاب قبر –مقرر داشتن صواب صد شهید –ایستادن چهل ردیف فرشته در نماز با وی –رفع بازخواست –بخشوده شدن گناهان –در پناه خدا بودن
103- عصر:
برانگیخته شدن با چهره خندان و درخشان در قیامت-اعطای حسنات –عاقبت به خیر شدن –از جمله پیروان حق و حقیقت شدن –حافظ اشیائ مدفون
104- همزه:
دفع فقر –فزونی رزق-دفع مرگ بد –اعطای پاداش-درمان درد چشم
105- فیل:
شهادت دشت ها بیابان ها و کوهها به نماز گزار بودن او در قیامت –بازخواست نشدن در قیامت –درامان ماندن از عذاب و مسخ نشدن در دنیا- توان اینکه هدفش را خورد سازد –به لرزه افتادن لشکر دشمن –قلب را قوت می دهد
106- قریش:
سوار بر مرکب بهشتی برانگیخته شدن –اغطای پاداشی چون طواف خانه خدا و اعطکاف در مسجدالحرام –
107- ماعون :
همانند کسی شدن که نماز و روزه اش مورد قبول خدا قرار گرفته-محاسبه نشدن در قیامت –بخشوده شدن گناهان –محافظت
108- کوثر:
از حوض کوثر سیراب شدن –هم صحبتی با رسول خدا –اعطای پاداش –دیدن پیامبر در خواب
109- کافرون:
رسیدن به ثواب تلاوت ربع قرآن –از شرک مبّرا شدن –بخشیده شدن گناهان او پدر و مادر و فرزندانش –سعادتمند شدن شهید مردن و شهید بر انگیخته شدن دور ماندن از گزند شیطان –در امان ماندن از وحشت قیامت –حفظ در هنگام در خواب –بر اورده شدن حاجات
110- نصر:
پیروز شدن بر تمام دشمنان –بر انگیخته شدن با کتاب ناطق –پناه از گرمای دوزخ و آتش جهنم -به بهشت رفتن –گشوده شدن درهای خیر و برکت در دنیا-استجابت حاجات – ثواب کسی که در رکاب پیامبر ودر فتح مکّه بوده – پذیرفته شدن نماز در درگاه الهی
111- لهب(مسد):
تنفر از ابو لهب –تسکین درد شکم در پناه خدا بودن
112- اخلاص (توحید):
بخشوده شدن گناهان پنجاه سال –اعطای خیر در دنیا و آخرت - بخشیده شدن گناهان او پدر و مادر و فرزندانش –پس از مرگ فرشتگان و جبرئیل بر بدن او نماز می خوانند-در امان بودن از بدیهای مردم-رفع بیماری شر و زور –پذیرفته شدن توبه –حفاظت از او –گناه نکردن –همچون تلاوت یک سوم قرآن و تورات وانجیل و زبور بودن –در امان بودن مال و ثروت –دور شدن فقر از خانه –تلاوت آن مانند تلاوت تمام قرآن است –نجات از عذاب دوزخ خدا دوستار او خواهد بود –حافظ در برابر هر آفت و بلا بودن –تسکین درد شکم –اعطای پاداش –پیروزی بر دشمنان
113- فلق:
در امان بودن از درد و بیماری –در امن بودن از بیماری کودکان و بیماری تشنگی و بیماری معده –محفوظ و سالم ماندن تا زمان مرگ –پاداش همچون کسی که حج واجب و عمره نموده و روزه گرفته مقرر داشتن دفع چشم زخم و بدی ها و بلایا- رسیدن به پاداش بزرگ همانند کسی که در مکه روزه گرفته بودن
114- ناس:
در امان بودن از درد بیماری - امن بودن از بیماری کودکان و بیماری تشنگی و معده –در امان و حفظ خدا بودن –در امان بودن از گزند جنیان و وسوسه –پذیرفته شدن نماز .
متن زیر فرازهائى از زندگى حضرت امام خمینى - سلام الله علیه - است كه پس از توضیحات معظم له، فرزند گرامى ایشان حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج سید احمد خمینى نوشته و سپس حضرت امام آن را اصلاح نموده است:
بسمه تعالى
به حسب شناسنامه شماره : 2744 تولد: 1279 شمسى در خمین، اما در واقع 20 جمادىالثانى 1320 هجرى قمرى مطابق اول مهر 1281 شمسى است. (18 جمادىالثانى 1320 مطابق 30 شهریور 1281 صحیح است)
نام خانوادگى: مصطفوى; پدر: آقا مصطفى; مادر: خانم هاجر (دختر مرحوم آقامیرزا احمد مجتهد خوانسارى الاصل و خمینى المسكن)
صدور در گلپایگان به وسیله صفرىنژاد رئیس اداره آمار ثبت گلپایگان در خمین در مكتبخانه مرحوم ملا ابوالقاسم تحصیل شروع و نزد مرحوم آقاشیخ جعفر و مرحوم میرزا محمود (افتخار العلماء) درسهاى ابتدایى سپس در خلال آن نزد مرحوم حاج میرزا محمد مهدى (دایى) مقدمات شروع و نزد مرحوم آقاى نجفى خمینى منطق شروع و نزد حضرتعالى (×) ظاهرا (سیوطى و شرح باب حادى عشر و) منطق و مسلما در مطول مقدارى. در ادراك كه سنه 1339 قمرى براى تحصیل رفتم نزد مرحوم آقا شیخ محمد على بروجردى مطول و نزد مرحوم آقا شیخ محمد گلپایگانى منطق و نزد مرحوم آقا عباس اراكى شرح لمعه پس از هجرت به قم به دنبال هجرت مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالكریم - رحمة الله علیه - (ظاهرا هجرت ایشان رجب 1340 قمرى بود) هجرت آیتالله حائرى به قم رجب 1340 و نوروز 1300 شمسى است) تتمه مطول را نزد مرحوم ادیب تهرانى موسوم به آقا میرزا محمد على و سطوح را نزد مرحوم آقاى حاج سید محمد تقى خوانسارى مقدارى و بیشتر نزد مرحوم آقا میرزا سید على یثربى كاشانى تا آخر سطوح و با ایشان به درس خارج مرحوم آیت الله حائرى (حاج شیخ عبدالكریم) مىرفتیم و عمده تحصیلات خارج نزد ایشان بوده است. و فلسفه را مرحوم حاج سید ابوالحسن قزوینى و ریاضیات (هیئت، حساب) نزد ایشان و مرحوم آقامیرزا على اكبر یزدى. و عمده استفاده در علوم معنوى و عرفانى نزد مرحوم آقاى آقامیرزا محمد على شاهآبادى بوده است پس از فوت مرحوم آقاى حائرى با عده اى از رفقا بحث داشتیم تا آنكه مر حوم آقاى بروجردى - رحمةالله - به قم آمدند براى ترویج ایشان به درس ایشان رفتم و استفاده هم نمودم و از مدتها قبل از آمدن آقاى بروجردى عمده اشتغال به تدریس معقول و عرفان و سطوح عالیه اصول و فقه بود پس از آمدن ایشان به تقاضاى آقایان; مثل مرحوم آقاى مطهرى به تدریس خارج فقه مشغول شدم و از علوم عقلیه بازماندم و این اشتغال در طول اقامت قم و مدت اقامت نجف مستدام بود و پس از انتقال به پاریس از همه محروم و به امور دیگر اشتغال داشتم كه تاكنون ادامه دارد. نام عیال اینجانب خدیجه ثقفى معروف به قدس ایران، متولد 1292 شمسى، صبیه حضرت آقاى حاج میرزا محمد ثقفى طهرانى.
تاریخ ازدواج: 1308; فرزند اول: مصطفى، متولد: 1309 شمسى; 3 دختر در قید حیات با یك پسر، احمد متولد: 1324; دختران به ترتیب سن: صدیقه، فریده، فهیمه، سعیده و بعد از احمد، لطیفه; آخرین فرزند در حیات احمد.
سيد على حسینی خامنهاى فرزند مرحوم حجتالاسلام و المسلمين حاج سيد جواد حسينى خامنهاى، در فروردین ماه سال ۱۳۱۸ شمسی برابر با ۱۳۵۸ قمرى در مشهد مقدس چشم به دنيا گشود. او دومين پسر خانواده بود و زندگى مرحوم سيد جواد خامنهاى هم مانند بيشتر روحانيون و مدرسان علوم دينى، بسيار ساده: «پدرم روحانى معروفى بود، اما خيلى پارسا و گوشهگير […] زندگى ما بهسختى مىگذشت. من يادم هست شبهايى اتفاق مىافتاد كه در منزل ما شام نبود. مادرم با زحمت براى ما شام تهيه مىكرد. […] آن شام هم نان و كشمش بود.»
امّا خانه اى را که خانواده سيّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنين توصيف مى کنند:
«منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، يک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقير نشين مشهد بود که فقط يک اتاق داشت و يک زير زمين تاريک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم ميهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر اين که روحانى و محل مراجعه مردم بود، ميهمان داشت) همه ما بايد به زير زمين مى رفتيم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمين کوچکى را کنار اين منزل خريده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شديم.»
رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقير امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صميمي، اينگونه پرورش يافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سيد محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را ياد بگيرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسيس اسلامى «دارالتعّليم ديانتى» ثبت نام کردند و اين دو دوران تحصيل ابتدايى را در آن مدرسه گذراندند.
ايشان از دوره دبيرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جديد وارد حوزه علميه شد و نزد پدر و ديگر اساتيد وقت ادبيات و مقدمات را خواند.
درباره انگيزه ورود به حوزه علميه و انتخاب راه روحانيت مى گويند: «عامل و موجب اصلى در انتخاب اين راه نورانى روحانيت پدرم بودند و مادرم نيز علاقه مند و مشوّق بودند».
ايشان کتب ادبى ار قبيل «جامع المقدمات»، «سيوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سليمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نيز بر درس فرزندانش نظارت مى کرد. کتاب «معالم» را نيز در همان دوره خواند. سپس «شرايع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا ميرزا مدرس يزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شيخ هاشم قزوينى و بقيه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره مقدمات و سطح را بطور کم سابقه و شگفت انگيزى در پنچ سال و نيم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سيد جواد در تمام اين مراحل نقش مهّمى در پيشرفت اين فرزند برومند داشت. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمينه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آيت الله ميرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شيخ رضا ايسى» خواندند.
آيت الله خامنه اى که از هيجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آيت الله العظمى ميلانى شروع کرده بودند. در سال 1336 به قصد زيارت عتبات عاليات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سيد محسن حکيم، سيد محمود شاهرودى، ميرزا باقر زنجانى، سيد يحيى يزدى، و ميرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدريس و تحقيق آن حوزه علميه را پسنديدند و ايشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّتى ايشان به مشهد باز گشتند.
آيت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علميه قم به تحصيلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آيت الله العظمى بروجردى، امام خمينى، شيخ مرتضى حائرى يزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که يک چشم پدر به علت «آب مرواريد» نابينا شده است، بسيار غمگين شدند و بين ماندن در قم و ادامه تحصيل در حوزه عظيم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در ترديد ماندند. آيت الله خامنه اى به اين نتيجـه رسيدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمايند. ايشان در اين مـورد مى گويند:
«به مشهد رفتم و خداى متعال توفيقات زيادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظيفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفيقى داشتم، اعتقادم اين است که ناشى از همان بّرى «نيکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آيت الله خامنه اى بر سر اين دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتيد و آشنايان افسوس مى خوردند که چرا ايشان به اين زودى حوزه علميه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آينده چنين و چنان مى شدند!… امّا آينده نشان داد که انتخاب ايشان درست بوده و دست تقدير الهى براى ايشان سر نوشتى ديگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آيا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد، به مقام والاى ولايت امر مسلمين خواهد رسيد؟! ايشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ايام تعطيل يا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصيلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتيد بزرگ حوزه مشهد بويژه آيت الله ميلانى ادامه دادند. همچنين ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصيل و مراقبت از پدر پير و بيمار، به تدريس کتب فقه و اصول و معارف دينى به طلـّاب جوان و دانشجويان نيز مى پرداختند.
آيت الله خامنه اى به گفته خويش «از شاگردان فقهى، اصولى، سياسى و انقلابى امام خمينى (ره) هستند» امـّا نخستين جرقـّه هاى سياسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهيد راه اسلام شهيد «سيد مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ايشان زده است، هنگاميکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائيان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سليمان خان، سخنرانى پر هيجان و بيدار کننده اى در موضوع احياى اسلام و حاکميت احکام الهى، و فريب و نيرنگ شاه و انگليسى و دروغگويى آنان به ملـّت ايران، ايراد کردند. آيت الله خامنه اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سليمان خان بودند، به شدّت تحت تأثير سخنان آتشين نوّاب واقع شدند. ايشان مى گويند: «همان وقت جرقه هاى انگيزش انقلاب اسلامى به وسيله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هيچ شکى ندارم که اولين آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد».
آيت الله خامنه اى از سال 1341 که در قم حضورداشتند و حرکت انقلابى واعتراض آميز امام خمينى عليه سياستهاى ضد اسلامى و آمريکا پسند محمد رضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد ميدان مبارزات سياسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشيب هاى فراوان و شکنجه ها و تبعيدها و زندان ها مبارزه کردند و در اين مسير ازهيچ خطرى نترسيدند. نخستين بار در محرّم سال 1383 از سوى امام خمينى (قدس سره) مأموريت يافتند که پيام ايشان را به آيت الله ميلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبليغاتى روحانيون در ماه محرّم و افشاگرى عليه سياست هاى آمريکايى شاه و اوضاع ايران و حوادث قم، برسانند. ايشان اين مأموريت را انجام دادند و خود نيز براى تبليغ، عازم شهر بيرجند شدند و در راستاى پيام امام خمينى، به تبليغ و افشاگرى عليه رژيم پهلوى و آمريکا پرداختند. بدين خاطر در 9 محرّم «12 خرداد 1342» دستگير و يک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اينکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پيش آمدن حادثه خونين 15خرداد، باز هم ايشان را از بيرجند به مشهد آورده، تحويل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترين شرايط و شکنجه و آزارها زندانى شدند.
در بهمن 1342 - رمضان 1383- آيت الله خامنه اى با عدّه اى از دوستانشان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو ـ سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و ديدار با علما و طلـّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ايشان بويژه درايـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلـّابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روزپانزدهم رمضان که مصادف با ميلاد امام حسن (ع) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ايشان در افشاگرى سياستهاى شيطانى و آمريکايى رژيم پهلوى، به اوج رسيد و ساواک شبانه ايشان را دستگير و با هواپيما روانه تهران کرد. رهبر بزرگوار، حدود دو ماه ـ به صورت انفرادى ـ در زندان قزل قلعه زندانى شدند و انواع اهانت ها و شکنجه ها را تحمّل کردند.
کلاسهاى تفسير و حديث و انديشه اسلامى ايشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظير جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همين فعاليت ها سبب عصبانيت ساواک شد و ايشان را مورد تعقيب قرار دادند. بدين خاطر در سال 1345 در تهران مخفيانه زندگى مى کردند و يک سال بعد ـ 1346ـ دستگير و محبوس شدند. همين فعاليّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدريس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار بار ديگر توسط ساواک جهنّمى پهلوى در سال 1349 نيز دستگير و زندانى گردند.
حضرت آيت الله خامنه اى «مد ظله» درباره پنجمين بازداشت خويش توسط ساواک مى نويسد:
«از سال 48 زمينه حرکت مسلحانه در ايران محسوس بود. حساسيّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژيم پيشين نيز نسبت به من، که به قرائن دريافته بودند چنين جريانى نمى تواند با افرادى از قبيل من در ارتباط نباشد، افزايش يافت. سال 50 مجدّداً و براى پنجمين بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت آميز ساواک در زندان آشکارا نشان مى داد که دستگاه از پيوستن جريان هاى مبارزه مسلـّحانه به کانون هاى تفـّکر اسلامى به شدّت بيمناک است و نمى تواند بپذيرد که فعاليّـت هاى فکرى و تبليغاتى من در مشهد و تهران از آن جريان ها بيگانه و به کنار است. پس از آزادى، دايره درسهاى عمومى تفسير و کلاسهاى مخفى ايدئولوژى و… گسترش بيشترى پيدا کرد».
در بين سالهاى 1350ـ1353 درسهاى تفسير و ايدئولوژى آيت الله خامنه اى در سه مسجد «کرامت» ، «امام حسن» و «ميرزا جعفر» مشهد مقدس تشکيل مىشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق بويژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به اين سه مرکز مى کشاند و با تفکّرات اصيل اسلامى آشنا مى ساخت. درس نهج البلاغـه ايشان از شور و حال ديگـرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى کپى شده تحت عنوان: «پرتوى از نهج البلاغه» تکثير و دست به دست مى گشت. طلـّاب جوان و انقلابى که درس حقيقت و مبارزه را از محضر ايشان مى آموختند، با عزيمت به شهرهاى دور و نزديکِ ايران، افکار مردم را با آن حقايق نورانى آشنا و زمينه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند. اين فعاليـّت ها موجب شد که در دى ماه 1353 ساواک بى رحمانه به خانه آيت الله خامنه اى در مشهد هجوم برده، ايشان را دستگير و بسيارى از يادداشت ها و نوشته هايشان را ضبط کنند. اين ششمين و سخت ترين بازداشت ايشان بود و تا پاييز 1354 در زندان کميته مشترک شهربانى زندان بودند. در اين مدت در سلولى با سخت ترين شرايط نگه داشته شدند. سختى هايى که ايشان در اين بازداشت تحمّل کردند، به تعبير خودشان «فقط براى آنان
که آن شرايط را ديده اند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقيقى و انقلابى ادامه داشت. البته ديگر امکان تشکيل کلاسهاى سابق را به ايشان ندادند.
رژيم جنايتکار پهلوى در اواخر سال 1356، آيت الله خامنه اى را دستگير و براى مدّت سه سال به ايرانشهر تبعيد کرد. در اواسط سال 1357 با اوجگيرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ايران، ايشان از تبعيدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى عليه رژيم سفـّاک پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شيرين قيام و مقاومت و مبارزه؛ يعنى پيروزى انقلاب کبير اسلامى ايران و سقوط خفـّت بار حکومتِ سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و برقرارى حاکميت اسلام در اين سرزمين را ديدند.
درآستانه پيروزى انقلاب اسلامى، پيش از بازگشت امام خمينى از پاريس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصيت هاى مبارزى همچون شهيد مطهرى، شهيد بهشتى، هاشمى رفسنجانى و… از سوى امام خمينى در ايران تشکيل گرديد، آيت الله خامنه اى نيز به فرمان امام بزرگوار به عضويت اين شورا درآمد. پيام امام توسط شهيد مطهرى «ره» به ايشان ابلاغ گرديد و با دريافت پيام رهبر کبير انقلاب، از مشهد به تهران آمدند.
جدّ علامه طباطبائی(ره) از شاگردان و معاشران نزدیک شیخ محمد حسن نجفی (صاحب جواهرالکلام) بود و نامه ها و نوشته های ایشان را می نگاشت. مجتهد بود و به علوم غریب (رمل و جفر و …) نیز احاطه داشت اما از نعمت داشتن فرزند محروم بود. روزی هنگام تلاوت قرآن به این آیه رسید:
« و ایوب إذ نادی ربه: انیّ مسنی الضر و انت ارحم الرّاحمین »
با خواندن این آیه، دلش می شکند و از نداشتن فرزند غمگین می شود.
همان هنگام چنین ادراک می کند که اگر حاجت خود را از خداوند بخواهد، روا خواهد شد. دعا می کند و خداوند هم پس از عمری دراز، فرزند صالحی به او عنایت می فرماید. آن پسر، پدر مرحوم علامه طباطبائی می شود. پدر علامه نیز پس از تولد او، نام پدر خود ( یعنی جدّ علامه) را بر وی می نهد.
علامه طباطبایی در آخرین روز ماه ذیحجه سال 1321 هـ.ق در شاد آباد تبریز متولد شد و81 سال عمر پربرکت کرد و در صبح یکشنبه 18 محرم الحرام سال 1402 هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده رحلت کردند.
اجداد علامه طباطبایی از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و از اولاد ابراهیم بن اسماعیل دیباج هستند و از طرف مادر اولاد حضرت امام حسین علیه السلام می باشند. در سن پنج سالگی مادرشان و در سن نه سالگی پدرشان بدرود حیات می گویند و از آنها اولادی جز ایشان و برادر کوچکتر از ایشان بنام سید محمد حسن کسی دیگر باقی نمانده بود.
سید محمد حسین به مدت شش سال (1290 تا 1296هـ.ش) پس از آموزش قرآن که در روش درسی آن روزها قبل از هر چیز تدریس می شد آثاری چون گلستان، بوستان و … را فراگرفت. علاوه بر آموختن ادبیات، زیر نظر میرزا علینقی خطاط به یادگیری فنون خوشنویسی پرداخت. چون تحصیلات ابتدایی نتوانست به ذوق سرشار و علاقه وافر ایشان پاسخ گوید از این جهت به مدرسه طالبیه تبریز وارد شد و به فراگیری ادبیات عرب و علوم نقلی و فقه و اصول پرداخت و از سال 1297 تا 1304 هـ.ش مشغول فراگیری دانشهای مختلف اسلامی گردید. علامه طباطبایی بعد از تحصیل در مدرسه طالبیه تبریز همراه برادرشان به نجف اشرف مشرف می شوند و ده سال تمام در نجف اشرف به تحصیل علوم دینی و کمالات اخلاقی و معنوی مشغول می شوند.
علامه طباطبایی علوم ریاضی را در نجف اشرف نزد آقا سید ابوالقاسم خوانساری که از ریاضی دانان مشهور آن زمان بود فراگرفت. ایشان دروس فقه و اصول را نزد استادان برجسته ای چون مرحوم آیت الله نائینی(ره) و مرحوم آیت الله اصفهانی(ره) خواندند و مدت درسهای فقه و اصول ایشان مجموعاً ده سال بود.
استاد ایشان در فلسفه حکیم متأله، مرحوم آقا سید حسین باد کوبه ای بود که سالیان دراز در نجف اشرف در معیت برادرش مرحوم آیت الله حاج سید محمد حسن طباطبایی الهی نزد او به درس و بحث مشغول بودند.
و اما معارف الهیه و اخلاق و فقه الحدیث را نزد عارف عالیقدر و کم نظیر مرحوم آیت الله سید علی آقا قاضی طباطبائی(ره) آموختند و در سیر و سلوک و مجاهدات نفسانیه و ریاضات شرعیه تحت نظر و تعلیم و تربیت آن استاد کامل بودند. استاد امجد نقل می کند که ((حال مرحوم علامه، با شنیدن نام آیت الله قاضی دگرگون می شد. ))
حجت الاسلام سید احمد قاضی از قول علامه نقل می کند که: پس از ورودم به نجف اشرف به بارگاه امیرالمؤمنین علیه السلام رو کرده و از ایشان استمداد کردم. در پی آن آقای قاضی نزدم آمد و فرمود:
((شما به حضرت علی علیه السلام عرض حال کردید و ایشان مرا فرستاده اند. از این پس، هفته ای دو جلسه با هم خواهیم داشت.))
و در همان جلسه فرمود:
(( اخلاصت را بیشتر کن و برای خدا درس بخوان. زبانت را هم بیشتر مراقبت نما.))
مرحوم علامه در مدتی که در نجف مشغول تحصیل بودند به علت تنگی معیشت و نرسیدن مقرری که از ملک زراعیشان در تبریز بدست می آمد مجبور به مراجعت به ایران می شود و مدت ده سال در قریه شادآباد تبریز به زراعت و کشاورزی مشغول می شوند. فرزند ایشان مهندس سید عبدالباقی طباطبائی می گوید:
خوب به یاد دارم که، مرحوم پدرم دائماً و در تمام طول سال مشغول فعالیت بود و کارکردن ایشان در فصل سرما در حین ریزش باران و برفهای موسمی در حالی که، چتر به دست گرفته یا پوستین بدوش داشتند امری عادی تلقی می گردید، در مدت ده سال بعد از مراجعت علامه از نجف به روستای شادآباد و بدنبال فعالیتهای مستمر ایشان قناتها لایروبی و باغهای مخروبه تجدید خاک و اصلاح درخت شده و در عین حال چند باغ جدید احداث گردید و یک ساختمان ییلاقی هم در داخل روستا جهت سکونت تابستانی خانواده ساخته شد و در محل زیرزمین خانه حمامی به سبک امروزی بنا نمود.
فرزند علامه می افزاید:
پدرم از نظر فردی، هم تیرانداز بسیار ماهری بود و هم اسب سواری تیزتک و به راستی در شهر خودمان، تبریز بی رقیب بود، هم خطاطی برجسته بود، هم نقاش و طراحی ورزیده، هم دستی به قلم داشت و هم طبعی روان در سرایش اشعار ناب عارفانه و ….،
اما از نظر شخصیت علمی و اجتماعی هم استاد صرف و نحو عربی بود هم معانی و بیان هم در اصول و کلام کم نظیر بود و هم در فقه و فلسفه، هم از ریاضی( حساب و هندسه و جبر) حظی وافر داشت و هم از اخلاق اسلامی، هم در ستاره شناسی (نجوم) تبحر داشت هم در حدیث و روایت و خبر و …
شاید باور نکنید که پدربزرگوار من، حتی در مسائل کشاورزی و معماری هم صاحب نظر و بصیر بود و سالها شخصاً در املاک پدری در تبریز به زراعت اشتغال داشت و در ساختمان مسجد حجت در قم عملاً طراح و معماری اصلی را عهده دار بود و تازه اینها گوشه ای از فضایل آن شاد روان بود وگرنه شما می دانید که بی جهت به هر کس لقب علامه نمی دهند و همگان بخصوص بزرگان و افراد خبیر و بصیر هیچکس را علامه نمی خوانند مگر به عمق اطلاعات یک شخص در تمام علوم و فنون عصر ایمان آورده باشند…
به هر حال علامه طباطبایی بعد از مدتی اقامت در تبریز تصمیم می گیرد تا به قم عزیمت نماید و بالاخره این تصمیم خود را در سال 1325هـ.ش عملی می کند.
فرزند علامه طباطبایی در این مورد می گوید:
همزمان با آغاز سال 1325هـ.ش وارد شهر قم شدیم… در ابتدا به منزل یکی از بستگان که ساکن قم و مشغول تحصیل علوم دینی بود وارد شدیم ولی به زودی در کوچه یخچال قاضی در منزل یکی از روحانیان که هنوز هم در قید حیات است اتاق دو قسمتی که با نصب پرده قابل تفکیک بود اجاره کردیم، این دو اتاق قریب بیست متر مربع بود.
طبقه زیر این اطاقها انبار آب شرب منزل بود که در صورت لزوم بایستی از درب آن به داخل خم شده و ظرف آب شرب را پر کنیم. چون خانه فاقد آشپزخانه بود پخت و پز هم در داخل اطاق انجام می گرفت در حالی که مادر ما به دو مطبخ (آشپزخانه) 24 متر مربعی و 35 متر مربعی عادت کرده بود که در میهمانیهای بزرگ از آنها به راحتی استفاده می کرد. پدر ما در شهر قم چند آشنای انگشت شمار داشت که یکی از آنها مرحوم آیت الله حجت بود. اولین رفت و آمد مرحوم علامه به منزل آقای حجت بود و کم کم با اطرافیان ایشان دوستی برقرار و رفت و آمد آغاز شد.
لازم به ذکر است که علامه طباطبایی در ابتدای ورودشان به قم به قاضی معروف بودند، چون از سلسه سادات طباطبایی هم بودند خود ایشان ترجیح دادند که به طباطبایی معروف شوند. ایشان عمامه ای بسیار کوچک از کرباس آبی رنگ و دگمه های باز قبا و بدون جوراب با لباس کمتر از معمول در کوچه های قم تردد داشت و در ضمن خانه بسیار محقر و ساده ای داشت.
مهندس عبدالباقی، نقل می کند:
هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ایشان هیچ جوابی به هیچ کس نمی داد و سخن نمی گفت فقط زیر لب زمزمه می کرد « لا اله الا الله! »
حالات مرحوم علامه در اواخر عمر دگرگون شده و مراقبه ایشان شدید شده بود و کمتر تناول می کردند، و مانند استاد خود، مرحوم آیة الله قاضی این بیت حافظ را می خواندند و یک ساعت می گریستند
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی؟ ره زکه پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟
همان روزهای آخر، کسی از ایشان پرسید: در چه مقامی هستید؟ فرموده بودند: مقام تکلم
سائل ادامه داد: با چه کسی؟ فرموده بودند: با حق
حجت الاسلام ابوالقاسم مرندی می گوید:
« یک ماه به رحلتشان مانده بود که برای عیادتشان به بیمارستان رفتم. گویا آن روز کسی به دیدارشان نیامده بود. مدتی در اتاق ایستادم که ناگهان پس از چند روز چشمانشان را گشودند و نظری به من انداختند.
به مزاح [ از آن جا که ایشان خیلی با دیوان حافظ دمخور بودند ] عرض کردم: آقا از اشعار حافظ چیزی در نظر دارید؟ فرمودند:
صلاح کار کجا و من خراب کجا؟ بقیه اش را بخوان!
گفتم: ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
علامه تکرار کردند: تا به کجا! و باز چشم خود را بستند و دیگر سخنی به میان نیامد
آخرین باری که حالشان بد شد و راهی بیمارستان شده بودند، به همسر خود گفتند:
من دیگر بر نمی گردم
آیت الله کشمیری می فرمودند:
« شب وفات علامه طباطبائی در خواب دیدم که حضرت امام رضا علیه السلام در گذشته اند و ایشان را تشییع جنازه می کنند. صبح، خواب خود را چنین تعبیر کردم که یکی از بزرگان [ و عالمان] از دنیا خواهد رفت؛ و در پی آن، خبر آوردند که آیت الله طباطبائی درگذشت »
ایشان در روز سوم ماه شعبان 1401 هـ.ق به محضر ثامن الحجج علیه السلام مشرف شدند و 22 روز در آنجا اقامت نمودند، و بعد به جهت مناسب نبودن حالشان او را به تهران آورده و بستری کردند، ولی دیگر شدت کسالت طوری بود، که درمان بیمارستانی نیز نتیجه ای نداشت.
تا بالاخره به شهر مقدس قم که محل سکونت ایشان بود برگشتند و در منزلشان بستری شدند وغیر از خواص، از شاگردان کسی را به ملاقات نپذیرفتند، حال ایشان روز به روز سخت تر می شد، تا اینکه ایشان را در قم، به بیمارستان انتقال دادند.
قریب یک هفته در بیمارستان بستری می شوند و دو روز آخر کاملاً بیهوش بودند تا در صبح یکشنبه 18 ماه محرم الحرام 1402 هـ.ق سه ساعت به ظهر مانده به سرای ابدی انتقال و لباس کهنه تن را خلع و به حیات جاودانی مخلع می گردند و برای اطلاع و شرکت بزرگان از سایر شهرستانها، مراسم تدفین به روز بعد موکول می شود و جنازه ایشان را در 19 محرم الحرام دو ساعت به ظهر مانده از مسجد حضرت امام حسن مجنبی علیه السلام تا صحن مطهر حضرت معصومه علیها السلام تشییع می کنند و آیت الله حاج سید محمد رضا گلپایگانی(ره) بر ایشان نماز می گذارند و در بالا سر قبر حضرت معصومه علیها السلام دفن می کنند.
شرح حدیث “اِتَّقِ اللَّهَ فی عُسرِکَ وَ یُسرِکَ“
چکیده
در گُذران زندگی، حالات مختلف و شرایط گوناگونی بر انسان عارض میشود گاهی دارا و گاهی ندار، ایّامی بر وفق و ایّامی دیگر به سختی، یک روز آبرومند و محبوب، دیگرْ روز، مُنزوی و تنها؛ نکته مهم در همه این حالات، موضِعگیری صحیح و به جا به حَسَبِ هر شرایط است.
اصل حدیث:
قال رسول الله صلی الله علیه و آله: اِتَّقِ اللَّهَ فی عُسرِکَ وَ یُسرِکَ؛(1) در سختی و سستی تقوای الهی پیشه کن.
توضیح لُغوی:
ابن فارس در معجم مقائیس اللغه برای لغات مشتمل بر «یُسر» دو معنای ریشهای مستقل در نظر گرفته است.(2)
1. گشایش و سبکی و سبکبالی؛
2. عضوی از اعضاء
اما علامه مصطفوی در کتاب التحقیق، معتقد است معنای ریشهای این لغت که ضد عسر است، سهولت و آسانی در امور در ضمن تَوَسّع و گشایش در زندگی میباشد.(3)
از این ریشه، سه لغت، بیش از دیگر لغات، شهرت یافته است:
1. یُسر؛ به معنای آسایش در زندگی و آسانی در امور؛
2. مَیْسِر؛ به معنای قمار؛
3. یسار؛ به معنای دست چپ و سمت چپ
زمخشری در تفسیر کشاف در وجه نامگذاری قمار به مَیْسِر مینویسد: “لِأنَّهُ أخذ مالَ الرجلِ بِیُسْرٍ وَ سُهولَةٍ مِنْ غَیْرِ کَدٍ وَ لا تَعَبٍ"؛(4) زیرا یاسِر (=قمارباز) مال مردم را به آسانی و سهولت و بدون سختی و زحمت، مالک میشود.
به نظر نگارنده از آنجایی که اکثر انسانها، کارهایشان را بیشتر با دست راست انجام میدهند دست چپ، فراغت و آسایش بیشتری نسبت به دست راست دارد بر همین اساس ابتداء به دست چپ، یسار گفته شد بعداً نیز از باب توسعه در لغت، مطلق طرف چپ را یسار نامیدند.
شرح محتوایی:
حضرت در این حدیث میفرمایند: چه در سختی و چه در آسانی، برنامه ثابت همه روزها و لحظههای زندگی تو باید رعایت تقوای الهی باشد.
برخی از بی نهایت، مصادیق یُسر در زندگی انسان، عبارتاند از:
1. سلامتی جسم و روان
2. امنیّت و شرایط صلح (صلح جهانی، فردی، خانوادگی ـ صلح با دوستان و نزدیکان)
3. آزادی
4. وصال و حیات
5. رفاه مالی
6. قدرت و وجاهت
7. فراغت و شغل مناسب
8. علم و دانایی
9. شرایط مطلوب جوی و محیطی
همچنین برخی از مصادیق عُسر عبارتاند از:
1. بیماری جسم یا بیماری روحی
2. شرایط جنگ یا نداشتن امنیّت
3. اسارت و نظارت بیجا
4. فراق و فوت
5. تنگدستی و فقر
6. شغل سخت و وقتگیر و آزار دهنده
7. جهل و بیسوادی و عدم اطلاع
8. شرایط نامطلوب جوی و محیطی مثل سیل و زلزله و آلودگی و…
در کل، انواع گرفتاریهایی که برای انسان، درگیری و اشتغال فکری ایجاد میکند از مصادیق عُسر محسوب میشوند.
طبق تعریفی که از عسر ارائه شد قاعدتاً میبایست همه انسانها به دنبال یسر در زندگی باشند و از عسر حذر نمایند این اصل، نزد برخی به قدری مُسلَّم است که اگر از ایشان سؤال کنی عسر بهتر است یا یسر؟! این سؤال را لغو و بیهوده میدانند.
غافل از آنکه عسر و یسر، دو روی یک سکهاند روی سکه، یسر و پشت آن را به عسر حک کردهاند. خدای متعال برای همه انسانها، روی سکه زندگی را در نظر گرفته است؛ “یُریدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُریدُ بِکُم العسر"(5) خداوند برای شما یسر را اراده فرموده است و عسر را برای شما اراده نکرده است.
اما گاهی این سکه زندگی از رویی که خدا برای ما اراده فرموده است میچرخد یعنی یا خودمان با سوء تدبیر، یسرمان را به عسر تبدیل میکنیم یا ثمره اعمال شوم دیگران در زندگی ما اثر گذاشته، عسری برایمان ایجاد میگردد.
از طرف دیگر، مؤمن در زندگی، دارای هدف است و هدف او غیر از این دنیاست و از آنجایی که تمام مصادیق عسر و یسر، حالات متفاوتی از این دنیاست چون دنیا برایش اصالت نداشته بالتبْع، عسر و یسر دنیا نیز برایش رنگی نخواهد داشت.
مؤمن خدایی دارد که خالق هستی و کانون تمام توجهات او قرار گرفته است. در منطق مؤمن، این تنها خداست که اصالت دارد و لذا هر چه غیر اوست چون فانیست هیچ اصالتی ندارد سختی باشد اصالت ندارد آسانی هم که باشد باز اصالت ندارد. خداوند، پیرامون اصالت خود و فانی بودن غیر خود میفرماید: “کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ“(6)
هر چه بر روی زمین است فانیست و تنها این وجه پروردگار توست که باقی میماند. حضرت علی علیهالسلام راجع به گذرا بودن و اصالت نداشتن حالت عسر و یسر و تکالف متفاوتی که به حَسَب هر حالت برای انسان ایجاد میشود میفرمایند: الدَّهْرُ یَوْمَانِ یَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ فَإِنْ کَانَ لَکَ فَلَا تَبْطَرْ وَ إِنْ کَانَ عَلَیْکَ فَاصْبِرْ فَکِلَاهُمَا عَنْکَ سَیَنْحَسِر؛(7) روزگار، دو جور است: یک روز به نفع تو و روز دیگر بر ضرر تو، روزی که به نفع توست طُغیان نکن و مغرور نشو و روزی که به ضرر توست را صبر پیشه کُن که هر دوی این حالات میگُذرد.
از فرمایش حضرت رسول صلی الله علیه و آله نکات زیر استنباط میگردد:
1. آنچه دارای اهمیت است تقوای الهیست و لذا انسان در هر حال و وضعی که باشد فرقی نمیکند آنچه اهمیّت دارد وظیفه ایست که تنها در سایه تقوای الهی امتثال میشود. مثل آنکه به دانشآموز میگوییم: چه در سختی و چه در راحتی، درسهایت را بخوان!! به عبارت دیگر چون زندگی انسان، یا به عسر میگذرد یا به یسر؛ تعبیر به عسر و یسر، کنایه از تمام عمر است. گویا حضرت فرموده باشند: إتَّقِ اللهَ أیامَ حَیاتِک!
2. اما نکتهیِ مهمتری وجود دارد و آن اینکه ممکن است کسی توهم کند فقط در سختی است که باید یاد خدا بود و تقوای الهی پیشه کرد و یا بر عکس؛ اما از آنجا که زندگیِ دو روزه دنیا، تماماً و لحظه به لحظه، امتحانی برای کسب آخرت است حضرت میخواهند بفرمایند: عسر و یسر، مراحل و زوایا و حالات مختلفی از این امتحان است چه در یسر باشی و چه در عسر، گویا در جلسه امتحانی نشستهای که باید سر بلند از آن (دنیا) بیرون آیی؛ حضرت صادق علیهالسلام به جنبههای متفاوت امتحان الهی با ایجاد شرایط مختلف برای هر انسانی اشاره کرده و میفرمایند: الدَّهْرَ یَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ فَاصْبِرْ فَبِکِلَیْهِمَا تُمْتَحَن؛(8)
روزگار دو حالت دارد که برای همه انسانها هر دو حالتش را نشان میدهد روزگار خوشی و روزهای ناخوش؛ پس صبر کن که در هر دو حالت، امتحان میشوی. مثل زمانی که به فرزندمان توصیه میکنیم چه در زمستان و چه در تابستان، مواظب سلامتیات باش! تنها چیزی که هست اینکه در زمستان با پوشیدن لباس گرم انسان از مریضی محفوظ میماند اما در تابستان برای جلوگیری از گرمازدگی و حفظ سلامتی به لباس خنک و وسایل سرمایشی رجوع میشود.
فرمایش حضرت نیز مشابه همین است یعنی چون اصالت با بندگی و تقوای الهیست فرقی نمیکند در چه شرایطی قرار گرفته باشی مهم بندگی خداست! تنها چیزی که باقی میماند اینکه مصادیق بندگی و آسیبهایی که ممکن است به حسب شرایط مختلف برای انسان عارض گردد تغییر میکند فیالمثل در موقع یسر و دارایی، برخی از مواردی که ایمان انسان را تهدید میکند عبارتاند از:
1. بریزْ بپاش و انواع اسراف و تبذیر؛
2. بخل و تنگدستی؛
3. خود برتر بینی؛
4. ظغیان و سرکشی؛
5. غفلت از خدا و قرار گرفتن در زمرهیِ مترفین؛
اما در عسر و نداری تکالیف دیگری برای انسان در اولویت قرار میگیرد و موضوعیت پیدا میکند که برخی از آنها عبارتاند از:
1. گمان بد به خدای متعال پیدا نکند؛
2. ناشکیبایی نکرده بلکه صبور باشد؛
3. به حکمت و مصلحت پروردگار رضایت داشته باشد؛
4. تبعات سوء اعمال خود و دیگران را به خدا نسبت ندهد؛
5. کرامت انسانیاش را حفظ کرده و به هر کس و ناکسی درخواست کمک ندهد.
همچنین یسری که به سبب سلامتی برای انسان ایجاد میشود با خود آسیبهایی به همراه دارد که در عسر به سبب بیماری، گونهیِ دیگری از آن، ایمان انسان متقی را هدف میگیرد.
این سخن حضرت رسول صلی الله علیه و آله، همه مسلمانان را در هر وضعی و شرایطی که باشند خطاب قرار داده و تکلیفی واحدی را برای آنان بیان میدارد و آن حفظ تقوای الهی است.
بررسی سندی حدیث:
از این حدیث هیچ اثری در منابع اصیل ما شیعیان یافت نمیشود اما در منابع اهل سنت به طرق مختلف موجود است. با این وجود از آنجا که این کلام نورانی با عمومات آیات متعددی از قرآن در امر به تقوا و روایات فراوان دیگری از ائمه معصومین علیهمالسلام موافق است با آن مخالفتی نشده و به نقل اهل سنت، اعتماد کرده این عبارت را به عنوان حدیثی که مجموعه فرمایشات از حضرت رسول صلی الله علیه و آله به حساب میآوریم.
نتیجهگیری:
حالات متعدد و شرایط خاصی که در زندگی هر انسانی در طول حیاتشان اتفاق میافتد هیچ یک ساقط کننده تکلیف نیست. اگر زندگی در دنیا حالت ثابت و پایداری داشت بسیاری از استعدادهای انسان در معرض امتحان قرار نمیگرفت و لذا خداوند برای هر انسانی در طول حیات، حداکثر حالات متفاوتی را که امکان دارد ایجاد میکند تا زمینه آزمایش او در عرصههای مختلف، فراهم گردد. و این انسانها
هستند که باید بدانند بسیاری از این حالات، نَه برای اکرام و احترام خدا به بنده است نه برای اهانت؛ بلکه این حوادث تلخ و شیرین، با هدف زمینهسازی برای آزمونی جامعتر و یا تبعات مثبت و منفی اعمال گذشتهمان میباشد. خداوند در این باره میفرماید: فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ ـ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَن.(9)
منبع:راسخون
عارف بزرگوار آیت الله قاضی می فرمایند برای اینکه تاثیر قرآن بر روی خود را ببینید باید آن را با شرایطش بخوانید.
+ اول اینکه با وضو باشید.
+ دوم اینکه باید رو به قبله با ادب بنشینید و قرآن را روی هر دو دست بگیرید.
+ سوم این که در موقع خواندن قرآن فکر کنید که امام یا پیامبر (ص) دارد قرآن می خواند و شما گوش می کنید یا اینکه دارید از خود گوینده آن می شنوید.