راه نجات
توبه (1)
و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن آن لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين . فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤ منين . (26)
بحث ما درباره عبادت و دعا بود. در دو شب گذشته عرض كردم كه عبادت و عبوديت اگر به شكل صحيحى صورت بگيرد، خواه ناخواه مستلزم تقرب واقعى انسان به ذات اقدس الهى است ، انسان به واسطه عبوديت بدون اينكه شائبه مجازى در كار باشد، به خدا نزديك مى شود و به عبارت ديگر عبوديت سلوك است ، حركت است ، رفتن به سوى پروردگار است .
امشب مى خواهم درباره اولين منزل سلوك بحث كنم ، اولين نقطه اى كه اگر انسان بخواهد به سوى پروردگارش سلوك كند و به مقام قرب پروردگار نايل گردد بايد از اين منزل و از اين مرحله و از اين نقطه شروع كند، و آن چيزى كه براى ما مورد احتياج است همين است يعنى براى ما كه قدمى به آن سو بر نداشته ايم ، بحث درباره منازل عالى سالكان سودى ندارد. ما اگر مرد عمل باشيم ، بايد ببينيم اولين منزل قرب و سلوك به سوى پروردگار كدام منزل است ، كدام مرحله است و ما عبوديت و عبادت خودمان را از كجا شروع كنيم .
اولين منزل سلوك به خداوند، منزل توبه است امشب مى خواهم بحث خودم را در اطراف توبه ادامه بدهم .
تحليل توبه از نظر روانى
توبه يعنى چه ؟ توبه از نظر روانى براى انسان چه حالتى است و از نظر معنوى براى انسان چه اثرى دارد؟ در نظر بسيارى از ما توبه يك امر بسيار ساده اى است ، هيچ وقت به اين فكر نيفتاده ايم كه توبه را از نظر روانى تحليل كنيم . اساسا توبه يكى از مشخصات انسان نسبت به حيوانات است . يعنى انسان بسيارى مميزات و مشخصات و كمالات و استعدادهاى عالى دارد كه هيچ كدام از آنها در حيوانات وجود ندارد، يكى از اين استعدادهاى عالى در انسان ، همين مساله توبه است . توبه به معنى و مفهومى كه ان شاء الله براى شما شرح مى دهم ، اين نيست كه ما لفظ استغفرالله ربى و اتوب اليه را به زبان جارى كنيم ، از مقوله لفظ نيست . توبه يك حالت روانى و روحى و بلكه يك انقلاب روحى در انسان است كه لفظ استغفرالله ربى و اتوب اليه بيان اين حالت است نه خود اين حالت ، نه خود توبه ، مثل بسيارى از چيزهاى ديگر كه در آنها لفظ خودش آن حقيقت نيست بلكه مبين آن حقيقت است اينكه ما روزى چندين بار مى گوييم استغفرالله ربى و اتوب اليه نبايد خيال كنيم كه روزى چند بار توبه مى كنيم . ما اگر روزى يك بار توبه واقعى بكنيم ، مسلما مراحل و منازلى از قرب به پروردگار را تحصيل مى كنيم .
مقدمه اى مى خواهم عرض كنم ، توجه بفرماييد. تفاوتى ميان جمادات و نباتات و حيوانات وجود دارد و آن اين است كه جمادات اين استعداد را ندارند كه در مسيرى كه حركت مى كنند، خودشان از درون خودشان تغيير مسير و تغيير جهت بدهند، مثل حركتى كه زمين به دور خورشيد يا به دور خودش دارد يا حركاتى كه همه ستارگان در مدار خودشان دارند يا حركت سنگى كه از ارتفاع رها مى شود و به طرف زمين مى آيد. اين مسلم و قطعى است ، يعنى سنگى كه از ارتفاع رها مى شود و به طرف زمين مى آيد. اين مسلم و قطعى است ، يعنى سنگى را كه شما رها مى كنيد و در يك مسير معين حركت مى كند، در همان مسير و در همان جهت به حركت خودش ادامه مى دهد تغيير مسير و تغيير جهت از ناحيه درون اين سنگ امكان پذير نيست . عاملى بايد از خارج پيدا بشود تا مسير اين سنگ و اين جماد را تغيير دهد، حال اين عامل مى خواهد مجسم باشد و يا از قبيل يك موج باشد. مثلا آپولو يا لونا را كه به فضا مى فرستند، از درون خودش هرگز تغيير مسير نمى دهد مگر اينكه از خارج هدايتش كنند كه تغيير مسير بدهد ولى موجودات زنده از قبيل نباتات و حيوانات ، اين استعداد را دارند كه از درون خودشان تغيير مسير بدهند، يعنى اگر به شرايطى برخورد كنند كه با ادامه حيات آنها سازگار نباشد تغيير مسير مى دهند.
اما در مورد حيوانات بسيار واضح است . مثلا يك گوسفند يا يك كبوتر و يا حتى يك مگس وقتى حركت مى كند، همين قدر كه با يك مشكل مواجه مى شود، فورا مسير خودش را تغيير مى دهد و حتى ممكن است يك گردش صد و هشتاد درجه اى هم بكند يعنى درست در خلاف جهت حركت اولى خودش حركت كند.
حتى نباتات هم اين طور هستند، يعنى گياهان هم در يك شرايط و حدود معين از درون خودشان خود را هدايت مى كنند، مسير خود را تغيير مى دهند. ريشه يك درخت كه در زير زمين حركت مى كند و به سويى مى رود، اگر به صخره اى برخورد كند (حالا رسيده يا نرسيده ) خودش مسيرش را عوض مى كند. همين قدر كه بفهمد كه جاى رفتن نيست و راهى ندارد، مسيرش را تغيير مى دهد.
توبه براى انسان تغيير مسير دادن است اما نه تغيير مسير دادن ساده از قبيل تغيير مسيرى كه گياه مى دهد و يا تغيير مسيرى كه حيوان مى دهد، بلكه يك نوع تغيير مسيرى كه مخصوص خود انسان است و از نظر روانى و روحى كاملا ارزش تحليل و بررسى و رسيدگى دارد.
توبه عبارت است از يك نوع انقلاب درونى ، نوعى قيام ، نوعى انقلاب از ناحيه خود انسان عليه خود انسان ، اين جهت از مختصات انسان است ، گياه تغيير مسير مى دهد ولى عليه خودش قيام نمى كند، نمى تواند قيام كند، اين استعداد را ندارد همان طورى كه ميان گياه و جماد اين تفاوت هست كه جماد از درون خود براى بقاى خويش تغيير مسير نمى دهد و اين استعداد شگفت در نبات هست (در حيوان هم هست )، در انسان استعداد شگفت انگيزترى هست و آن اينكه از درون خودش بر عليه خودش قيام مى كند، واقعا قيام مى كند، عليه خودش انقلاب مى كند، واقعا انقلاب مى كند و قيام و انقلاب از دو موجود مختلف و متباين مانعى ندارد، مثلا در كشورى عده اى زمام امور را در دست دارند، بعد عده ديگرى عليه آنان قيام و انقلاب مى كنند. اين مانعى ندارد، آنها افراد و اشخاصى هستند و اينها افراد و اشخاص ديگرى ، آنها به اينها ظلم و ستم كرده اند، اينها را ناراضى و عاصى كرده اند، سبب عصيان و انقلاب اينها شده اند، يكمرتبه اينها انقلاب مى كنند و زمام كار را از دست طرف مقابل مى گيرند و خودشان در جاى آنها قرار مى گيرند. اين مانعى ندارد ولى اينكه در داخل وجود يك شخص قيام و انقلاب بشود، انسان خودش عليه خودش قيام كند، چگونه است ؟ مگر مى شود يك شخص خودش عليه خودش قيام كند؟ بله مى شود.
انسان ، يك شخص مركب
علتش اين است كه انسان بر خلاف آنچه خودش خيال مى كند، يك شخص نيست . يك شخص واحد است اما يك شخص مركب نه بسيط، يعنى ما كه اينجا نشسته ايم (به همان تعبيرى كه در حديث آمده است ) يك جماد اينجا نشسته است ، يك گياه هم اينجا نشسته است ، يك حيوان شهوانى هم اينجا نشسته است و يك فرشته هم در همين حال اينجا نشسته است ، يعنى يك انسان به قول شعرا طرفه معجونى است كه همه خصايص در وجود او جمع است . گاهى آن حيوان شهوانى - كه مظهر آن را خوك مى دانند - اين خوكى كه در وجود انسان هست ، زمام امور را به دست مى گيرد و مجال به آن درنده و شيطان و فرشته نمى دهد. يكمرتبه در ناحيه يكى از اينها عليه او قيام مى شود. تمام اوضاع بهم مى خورد و يك حكومت جديد بر وجود انسان حاكم مى گردد. انسان گنهكار آن انسانى است كه حيوان وجودش بر وجودش مسلط است يا شيطان وجودش بر او مسلط است يا آن درنده وجودش بر او مسلط است ، يك فرشتگانى ، يك قواى عالى هم در وجود او محبوس و گرفتار هستند.
توبه يعنى آن قيام درونى ، اينكه مقامات عالى وجود انسان عليه مقامات دانى وجود او كه زمام امور اين كشور داخلى را در دست گرفته اند. يكمرتبه انقلاب مى كنند، همه اينها را مى گيرند. اين حالت و شكل است كه در حيوان و نبات وجود ندارد. همان طور كه عكسش هم هست ، يعنى گاهى مقامات دانى وجود انسان عليه مقامات عالى وجود او قيام و انقلاب مى كنند، آنها را مى گيرند و به زندان مى اندازند و زمام امور اين كشور را در دست مى گيرند.
اگر تجربه كرده باشيد، افرادى هستند كه فن تربيت را نمى دانند، نمى دانند در تربيت ، تمام قوايى كه در وجود انسان هست حكمت و مصلحتى دارند. اگر در ما غرايز شهوانى هست . لغو و عبث نيست . ما بايد اين غرايز شهوانى را در حد احتياج طبيعى اشباع كنيم ، يك حدى دارند، يك حقى دارند، يك حظى دارند، حظ اينها را به اندازه خودشان بايد بدهيم .
مثل اين است كه شما اسبى يا سگى در خانه تان داشته باشيد. اگر اين اسب را براى سوارى يا اين سگ را براى پاسبانى مى خواهيد. اين اسب يا سگ احتياج به خوراك دارد، خوراكش را بايد بدهى . حالا يك آدمهاى كج سليقه اى پيدا مى شوند كه به خودشان يا به بچه شان كه تحت كفالت تربيتشان است ، فشار مى آورند. بچه احتياج به بازى دارد و خود اين احتياج به بازى يك از حكمتهاى پروردگار است . يك مقدار انرژى در وجود كودك ذخيره است كه او فقط به وسيله بازى مى تواند اين انرژى را دفع كند. بچه غريزه اى دارد براى بازى كردن . حالا انسان اشخاصى را مى بيند كه مى گويند مى خواهم بچه ام را تربيت كنم . خوب ، چطور مى خواهى تربيت كنى ؟ نمى گذارد بچه پنچ يا شش ساله برود با بچه ها بازى كند. هر مجلسى كه خودش مى رود بچه را هم مى برد براى اينكه تربيت بشود، جلوى خنده او را مى گيرد. جلوى خوراك او را مى گيرد، يا يك افرادى پيدا مى شوند (ما ديده ايم ) كه چون خود او معمم است ، يك عبا و عمامه و نعلين تهيه مى كند، بچه هشت ساله را عمامه سرش مى گذارد، عبا به دوشش مى اندازد و همراه خودش اين طرف و آن طرف مى برد بچه بزرگ مى شود در حالى كه احتياجات طبيعى وجودش برآورده نشده است . همواره به او گفته اند خدا، قيامت ، آتش جهنم . تا در سنين بيست و چند سالگى ، اين قواى ذخيره شده ، اين شهوتها و تمايلات اشباع نشده يكمرتبه زنجير را پاره مى كند. اين بچه اى كه شما مى ديديد در اثر تلقين پدر در دوازده سالگى نمازش بيست دقيقه طول مى كشيد، نماز شب مى خواند، دعا مى خواند، يكمرتبه مى بينيد در بيست و پنج سالگى يك فاسق و فاجرى از آب در مى آيد كه آن سرش ناپيداست . چرا؟ براى اينكه شما به بهانه مقامات عاليه روح ، ساير غرايز او را سركوب كرده ايد. البته در غرايز بچه خدا بوده است ، قيامت و عبادت بوده است ، اما شما اين غريزه خدا و عبادت و اينها را در حالى در اين بچه تقويت كرده ايد، به زندان انداخته ايد، حق و حظ آنها را نداده ايد، سهم آنها را نداده ايد، دنبال فرصتى مى گردند، در يك فرصتى كه برايشان پيش مى آيد، در يك وقت كه بچه فيلمى را تماشا كند و يا در مجلسى با يك زن جوان آشنا بشود، همان كافى است كه اين نيروهاى ذخيره شده سركوب شده ، يكمرتبه زنجيرها را پاره كند و بكلى تمام آن ساختمانى را كه پدر در وجود او به غلط ساخته است ويران سازد. درست مثل باروتى كه منفجر بشود، منفجر مى شود. توبه ، درست عكس اين قضيه است . آدمى كه گناه و معصيت مى كند و غرق در شهوات و درندگى است ، وقتى كه فرشته وجودش را اينقدر آزار داد و اشباع نكرد، يكمرتبه فاجعه اى به وجود مى آيد.
آخر من و تو هم انسانيم ، ما يك دهان نداريم ، اشتباه مى كنى كه خيال مى كنى يك دهان دارى و از همين يك دهان بايد به تو غذا برسد، صدها دهان دارى (عشق را پانصد سر است و هر سرى …) پانصد سر تو دارى ، پانصد دهان تو دارى . از همه اينها بايد به تو غذا برسد. يكى از اين دهانهاى تو دهان عبادت است . تو بايد روح خودت را به عبادت كردن راضى كنى ، يعنى اين حق و حظ را بايد به او بدهى ، تو يك موجود ملكوتى صفات هستى ، بايد پرواز كنى به سوى آن عالم ، وقتى اين فرشته را زندانى مى كنى ، آيا مى دانى بعد چه عوارض و ناراحتيهاى زيادى دارد؟ يك وقت شما مى بينيد يك جوان مرفه ، جوانى كه همه وسايل برايش فراهم بوده است ، به بهانه كوچك خودكشى مى كند همه مى گويند نمى دانيم چرا خودكشى كرد. اى آقا! اين موضوع كه خيلى كوچك بود! چرا خودكشى كرد؟! نمى داند كه در وجود او نيروهاى مقدسى زندانى بوده ، آن نيروهاى مقدس از اين زندگى رنج مى برده اند، طاقت نمى آورده اند، در نتيجه طغيانى به آن شكل به وجود آمده است . گاهى مى بينيد شخصى همه چيز دارد و ناراحت است و رنج مى برد. گفت :
آن يكى در كنج زندان مست و شاد
وان دگر در باغ ، ترش و بى مراد
مى بينى در باغ و بوستان زندگى مى كند. همه وسايل زندگى برايش فراهم است . اما ناراحت است ، خوش نيست و از زندگى ناراضى است .
راه لذت از درون دان نز برون
احمقى دان جستن از قصر و حصون
براى اينكه يك لذتهايى هم هست كه از درون انسان بايد به او برسد نه از بيرون ، و آنها لذتهاى معنوى انسان است .
پس توبه عبارت است از عكس العمل نشان دادن مقامات عالى و مقدس روح انسان عليه مقامات دانى و پست و حيوانى انسان . توبه عبارت است از قيام و انقلاب مقدس قواى فرشته صفت انسان عليه قواى بهيمى صفت و شيطانى صفت انسان . اين ماهيت توبه است . حالا چطور مى شود كه اين حالت بازگشت و ندامت و پشيمانى براى انسان پيدا مى شود؟
شرايط پيدايش توبه
اولا اين را بدانيد كه اگر در وجود انسان كارى بشود كه آن عناصر مقدس وجود انسان بكلى از كار بيفتد، يك زنجيرهاى بسيار نيرومندى به آنها بسته شده باشد كه نتوانند آزاد بشوند، ديگر انسان توفيق توبه پيدا نمى كند ولى همان طورى كه در يك كشور آن وقت انقلاب مى شود كه عده اى (ولو كم ) عناصر پاك در ميان مردم آن كشور باقى مانده باشند، در وجود انسان هم اگر عناصر مقدس و پاكى فى الجمله باقى باشند، در وجود انسان هم اگر عناصر مقدس و پاكى فى الجمله باقى باشند. انسان توفيق توبه پيدا مى كند والا هرگز توفيق توبه پيدا نمى كند. حالا در شرايطى انسان بازگشت مى كند، پشيمان مى شود، و اگر خدا را بشناسد به سوى خدا توبه مى كند و اگر خدا را نشناسد حالت ديگرى پيدا مى كند. احيانا جنون و ديوانگى پيدا مى كند، وضع ديگرى پيش مى آيد؟
گفتيم توبه عكس العمل است . شما توپى را به دست مى گيريد و به زمين مى زنيد. توپ از زمين بلند مى شود. زدن شما يعنى حركت توپ از زمين كه با نيروى شما صورت مى گيرد، عمل شماست و بلند شدن توپ از زمين عكس العملى است كه در اثر خوردن توپ به زمين پيدا مى شود. پس آن عمل است و اين عكس العمل ، آن فعل است و اين به اصطلاح اعراب امروز رد الفعل ، آن كنش است و اين واكنش . توپ را كه شما به زمين مى زنيد چقدر بالا مى رود؟ از يك طرف بستگى دارد به مقدار نيرويى كه در آن فعل به كار مى رود يعنى شدت ضربه شما، و از طرف ديگر بستگى دارد به چگونگى سطح زمين ، هر دو مقدار زمين سفت تر و صافتر باشد و صلابت بيشترى داشته باشد، عكس العمل بيشتر مى شود. پس ميزان عكس العمل از يك طرف بستگى دارد به شدت عمل شدت عمل شما و از طرف ديگر به صلابت و صافى آن سطحى كه توپ به آن برخورد مى كند.
عكس العمل نشان دادن روح انسان در مقابل معاصى نيز بستگى به دو چيز دارد: از يك طرف بستگى دارد به شدت عمل يعنى شدت معصيت ، شدت ضربه اى كه مقامات دانى روح شما بر مقامات عالى روحتان وارد مى كند هر چه معصيت انسان كمتر و كوچكتر باشد، عكس العمل كمترى در روح ايجاد مى كند و هر چه معصيت بزرگتر باشد، عكس العمل بيشترى به وجود مى آورد. لهذا افرادى كه بسيار شقى و قسى القلب هستند. در عين اينكه شقى و قسى القلب اند اگر جنايتشان خيلى بزرگ و فاحش باشد، همانها را هم مى بينيد كه روحشان عكس العمل نشان مى دهد شما مى بينيد خلبان آمريكائى كه مى رود آن بمب را روى هيروشيما مى اندازد، بعد كه بر مى گردد و يك نگاهى به اثر عمل خودش مى كند، مى بيند يك شهر را به آتش كشيده است ، پير و جوان ، زن و مرد، كوچك و بزرگ دارند در يك جهنم سوزان مى سوزند. از همان جا وجدانش به جنبش مى آيد، حركت مى كند، ملامتش مى كند (در صورتى كه چنين كسانى را از ميان قسى القلب ها انتخاب مى كنند) بر مى گردد به كشور خودش ، از او استقبال مى كنند، گل به گردنش مى اندازند، درجه اش را بالا مى برند، حقوقش را زياد مى كنند، عكسش را در روزنامه ها مى اندازند، تشويقش مى كنند اما خيانت آنقدر عظيم بوده است ، معصيت آنقدر بزرگ بوده است كه وجدان چنين قسى القلبى را هم بيدار مى كند، يعنى آنقدر ضربه بر روح شديد است كه در چنين زمينه روحى آدم قسى القلبى هم باز عكس العمل پيدا مى شود همين آدم در مجالس كه مى نشيند تبسم مى كند، نقل مى كند چنين كردم و چنان ، اما وقتى كه خود خلوت مى كند، خودش با خودش است ، در بستر مى خواهد بخوابد، يكمرتبه آن منظره در نظرش مجسم مى شود: اى واى ، اين من بودم كه چنين جنايتى كردم ؟! اى واى ، چه جنايت بزرگى مرتكب شدم ! در نتيجه ، همين آدم ديوانه مى شود و كارش به تيمارستان مى كشد، چرا؟ چون جنايت خيلى بزرگ بوده است .
بسر بن ارطاه ، يكى از سرداران معاويه ، بسيار مرد قسى القلب و عجيبى است . يكى از سياستهايى كه معاويه براى مضطر و بيچاره كردن على عليه السلام انتخاب كرده بود اين بود كه يك مرد جانى نظير بسر يا سفيان غامدى را در راس يك سپاه مى فرستاد داخل مرزهاى على بن ابى طالب و مى گفت ديگر به بى گناه و با گناه نگاه نكنيد (نظير همين كارى كه امروز اسرائيل با كشورهاى اسلامى انجام مى دهد)، براى مستاصل كردن اينها برويد شبيخون بزنيد، به آتش بكشيد، با گناه و بى گناه را بكشيد، به صغير و كبير رحم نكنيد، مالشان را ببريد. اين كار را مى كردند يك مرتبه همين بسر بن ارطاة را فرستاد. او رفت . اين طرف رفت ، آن طرف رفت ، وارد يمن شد، جنايتهاى زيادى كرد، از جمله توانست بر بچه هاى عبدالله بن عباس بن عبداالمطلب پسر عموى اميرالمومنين كه والى يمن بود دست يابد. دو تا بچه صغير بى گناه را گير آورد، گردن آنها را زد. چون جنايت خيلى بزرگ بود كم كم وجدان همين آدم قسى القلب هم بيدار شد، بعد دچار عذاب وجدان شد، مى خوابيد، در خواب اين جنايت خودش را مى ديد راه مى رفت ، در جلوى چشمش اين دو طفل ، اين دو كودك بى گناه مجسم بودند و ساير جنايتهايش ، كم كم كارش به جنون كشيد و ديوانه شد. يك اسب چوبى سوار مى شد، يك شمشير چوبى هم به دست مى گرفت و در خيابانها مى دويد و شلاق مى زد. بچه ها هم دورش را مى گرفتند و هو هو مى كردند.
گفتيم عامل دوم عكس العمل نشان دادن روح انسان اين است كه سطحى كه ضربه بر آن وارد مى شود صاف باشد، صلابت و استحكام داشته باشد يعنى آن وجدان انسانى ، آن فطرت انسانى ، آن ايمان شخص مستحكم و قوى باشد. در اين صورت ولو ضربه كم باشد، عكس العمل نسبتا زياد است . و لهذا شما مى بينيد گناهان كوچك ، صغائر گناهان و حتى اعمالى كه مكروه است و گناه شمرده نمى شود در وجود مردم با ايمان ، مردمى كه روح محكمى دارند و آن فرشته معنوى ، آن ايمانشان ، آن وجدان معنويشان استحكام دارد، محكوم است و عكس العمل ايجاد مى كند، اعمالى كه من و شما روزى صد تايش را مرتكب مى شويم و هيچ احساس نمى كنيد كه يك عملى انجام داده ايم پاكان ، يك عمل مكروه كه انجام مى دهند، روحشان مضطرب مى شود و مرتب پشت سر يكديگر توبه و استغفار مى كنند.
يادى از مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى
يك مرد بسيار بسيار بزرگ از نظر معنويت كه من سال گذشته هم در ماه مبارك رمضان از اين استاد بزرگ خودم ياد كردم ، مرحوم حاج ميرزا على آقاى شيرازى اصفهانى رضوان الله عليه است كه يكى از بزرگترين اهل معنايى است كه من در عمر خودم ديده ام . يك شب ايشان در قم مهمان ما بودند و ما هم به تبع به منزل يكى از فضلاى قم دعوت شديم . بعضى از اهل ذوق و ادب و شعر نيز در آنجا بودند. در آن شب فهميدم كه اين مرد چقدر اهل شعر و ادب است و چقدر بهترين شعرها را در عربى و فارسى مى شناسد! ديگران شعرهايى مى خواندند البته شعرهاى خيلى عادى ، شعرهاى سعدى ، حافظ و… ايشان هم مى خواند و مى گفت اين شعر از آن شعر بهتر است ، اين مضمون را اين بهتر گفته است ، كى چنين گفته و… شعر خواندن آنهم اينجور شعرها كه گناه نيست ، اما در شب شعر خواندن مكروه است . خدا مى داند وقتى آمديم بيرون ، اين آدم به شدت داشت مى لرزيد، گفت : من اينقدر تصميم مى گيرم كه شب شعر نخوانم آخرش جلوى خودم را نمى توانم بگيرم ، مرتب استغفرالله ربى و اتوب اليه مى گفت ، مثل كسى كه معصيت بسيار بزرگى مرتكب شده است . العياذ بالله اگر ما شراب خورده بوديم ، اينقدر مضطرب نمى شديم كه اين مرد به واسطه يك عمل مكروه مضطرب شده بود.
اين جور اشخاص چون محبوب خدا هستند از ناحيه خدا يك نوع مجازاتهايى دارند كه ما و شما ارزش و لياقت آن جور مجازاتها را نداريم . هر شب اين مرد اقلا از دو ساعت به طلوع صبح بيدار بود و من معنى شب زنده دارى را آنجا فهميدم ، معنى شب مردان خدا روز جهان افروز است را آنجا فهميدم ، معنى عبادت و خداشناسى را آنجا فهميدم ، معنى استغفار را آنجا فهميدم ، معنى حال و مجذوب شدن به خدا را آنجا فهميدم . آن شب اين مرد وقتى بيدار شد كه اذان صبح بود. خدا مجازاتش كرد تا بيدار شد ما را بيدار كرد، گفت : فلانى ! اثر شعرهاى ديشب بود! روحى كه چنين ايمان مستحكمى دارد، يك چنين ضربه كوچكى ضربه كوچكى هم كه بر آن وارد مى شود يعنى يك چنين حمله كوچكى هم كه از مقامات دانى آن بر مقامات عالى اش وارد مى شود، آن مقامات عالى عكس العمل نشان مى دهند، ناراحتى نشان مى دهند، حتى مجازات نشان مى دهند كه ببين ! مجازات نمى ماند! آدمى كه در شب مرتب شعر بخواند، دو ساعت وقت خودش را صرف شعر خواندن كند، لايق دو ساعت مناجات كردن با خداى متعال نيست .
مثال ديگرى برايتان عرض كنم : اگر شما آينه بسيار صافى را بعد از پاكيزه كردن ، در فضاى بسيار صافى كه خوشتان مى آيد در آن تنفس كنيد، روى يك ميز بگذارند، بعد از مدتى مى بينيد روى آن گرد نشسته است . اين گرد را شما قبلا احساس نمى كرديد، روى ميز هم احساس نمى كنيد، روى ديوار هم احساس نمى كنيد. هر چه ديوار كثيف تر بشود. اثر و لكه سياهى را كمتر نشان مى دهد تا جايى كه اگر سياه و قير اندود باشد دود چراغ موشى هم به آن برسد اثرش ظاهر نمى شود. پيغمبر اكرم در هيچ مجلسى نمى نشست مگر آنكه بيست و پنج بار استغفار مى كرد. مى فرمود: انه ليغان على قلبى و انى لاستغفرالله كل يوم سبعين مره (27). (اينها چيست ؟ اصلا ما چه مى گوييم و چه مى فهميم ؟!) مى گفت : بر روى دلم آثار كدورت احساس مى كنم و روزى هفتاد بار براى رفع اين كدورتها استغفار مى كنم . آن كدورتها چيست ؟ آن كدورتها براى ما آينه است ، براى ما نورانيت است ، براى او كدورت است . او وقتى كه با ما حرف مى زند ولو حرفش را براى خدا مى زند، ولو خدا را در آينه وجود ما مى بيند، باز از نظر او اين كدورت است .
ام سلمه و ديگران گفته اند كه در يكى دو ماه مانده به وفات حضرت ، ديديم كه هيچ جا بر نمى خاست و نمى نشست و عملى انجام نمى داد مگر اينكه مى گفت : سبحان الله و استغفرالله ربى و اتوب اليه ، اين ديگر يك ذكر جديد بودام سلمه مى گويد عرض كردم : يا رسول الله ! چرا اينقدر اخيرا زياد استغفار مى كنيد؟ فرمود: اين طور به من امر شده است ، نعيت الى نفسى ، بعد فهميديم كه آخرين سوره اى كه بر وجود مقدسش نازل شده سوره نصر است . اين سوره كه نازل شد پيغمبر اكرم احساس كرد كه اعلام مردن است يعنى تو ديگر وقتت تمام شده است ، بايد بروى ، سوره مباركه اين است : اذا جاء نصر الله و الفتح . و رايت الناس يدخلون فى دين الله افواجا. فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا (28) (اين قرآن چقدر لذيذ است ! چقدر زيباست ! آدم حظ مى كند كه اينها را به زبان خودش جارى كند) اى پيغمبر! آنجا كه يارى پروردگار بيايد، آنجا كه ديگر يارى اش آمد و تو را بر مخالفين پيروز كرد، آنجا كه فتح شهر يعنى فتح مكه نصيب تو شد، پس از اينكه ديدى مردم فوج فوج به دين اسلام وارد مى شوند فسبح بحمد ربك پروردگار خودت را تسبيح و تحميد كن و استغفار نما كه او توبه پذير است . چه رابطه اى است ميان آن مقدمه و اين موخره ؟ چرا پس از پيروزى و فتح و پس از اينكه مردم فوج فوج داخل اسلام مى شوند، تسبيح كن ؟ يعنى ماموريتت پايان يافت ، تمام شد (اين آخرين سوره اى است كه بر پيغمبر اكرم نازل شده است ، حتى از آيه اليوم اكملت لكم دينكم (29) و آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك (30) كه درباره اميرالمؤ منين على عليه السلام است هم ديرتر نازل شده است ) تو ديگر وظيفه ات را انجام داده اى ، پس تسبيح كن ، پيغمبر احساس كرد كه يعنى ديگر تمام شد، بعد از اين در فكر خود باش ، اين بود كه آنا فآنا تسبيح و استغفار مى كرد.
ولى ما بدبختها دلمان حكم همان ديوار قيراندود را دارد، مرتب گناه پشت سر گناه ، معصيت پشت سر معصيت ، و هيچ گونه عكس العملى در روح ما ايجاد نمى شود. من نمى دانم اين فرشته هاى روح ما كجا و چقدر حبس شده اند، چه زنجيرهايى به دست و پاى اينها بسته شده است كه دل ما تكان نمى خورد، نمى لرزد؟!
اولين منزل عبوديت ، توبه است . اگر در روح خودتان تكانى ديديد، اگر ندامتى ديديد اگر احساس پشيمانى ديديد، اگر گذشته خودتان را سياه و تيره ديديد، اگر احساس كرديد راهى كه تاكنون مى رفته ايد خطا بوده است ، سراشيبى بوده است ، و با خود گفتيد بايد برگردم رو به سر بالايى ، رو به خدا، شما به اولين منزل عبوديت و عبادت و اولين منزل سلوك رسيده ايد و مى توانيد از آنجا شروع كنيد، و اگر نه ، نه .
نصيحت على عليه السلام
شخصى آمد خدمت مولاى متقيان على عليه السلام و گفت : يا اميرالمومنين ! مرا نصيحت كن . على عليه السلام نصايح زيادى كرد. دو جمله اولش را برايتان عرض مى كنم . فرمود: لا تكن ممن يرجوا الاخرة بغير عمل و يرجى التوبة بطول الامل ، يقول فى الدنيا بقول الزاهدين و يعمل فيها بعمل الراغبين (31). همين دو جمله فعلا ما را بس . فرمود: نصيحت من به تو اينكه از آن كسان مباش كه اميد به آخرت دارد اما مى خواهد بدون عمل به آخرت برسد، مثل همه ما.
ما مى گوييم حب على بن ابى طالب كافى است . تازه حب ما حب حقيقى نيست ، اگر حب حقيقى بود عمل هم پشت سرش بود. مى گوييم همين وابستگى ظاهرى كافى است ! خيال مى كنيم على عليه السلام از كسانى است كه احتياج دارد، و اگر افرادى انتساب دروغين هم داشته باشند ديگر بسيار خوب ، ما عجالتا سياهى لشكر مى خواهيم . سياهى لشكر هم كافى است ! ما خيال مى كنيم يك گريه دروغين بر امام حسين كافى است . ولى اميرالمومنين فرمود اينها دروغ است اگر حب على بن ابى طالب تو را به عمل كشاند، بدان حب تو صادق و راستين است . اگر گريه بر حسين بن على بن ابى طالب تو را به عمل كشاند، بدان حب تو صادق و راستين است . اگر گريه بر حسين بن على تو را به سوى عمل كشاند، بدان حب تو صادق و راستين است . اگر گريه تو راستين است . اگر نه ، فريب شيطان است . جمله دوم و يرجى التوبة بطول الامل اى مرد! از آن كسان مباش كه احساس نياز به توبه را در وجود خدا دارند اما هميشه مى گويند دير نمى شود، وقت باقى است .
برادر! اگر على بيايد و من هم برويم خدمتش و بگوييم آقاجان ! ما را نصيحت كن ، چنين جمله اى به ما مى گويد: لا تكن ممن يرجوا الاخرة بغير عمل و يرجى التوبه بطول الامل تا كى بگوييم آقا دير نمى شود، حالا وقت باقى است ؟! تا هنوز جوان هستيم مى گوييم اى آقا! جوان بيست ساله كه ديگر وقت توبه كردنش نيست . عجيب اين است كه بعضى افراد پير و كهنسال وقتى يك جوان را مى بينند كه متوجه عبادت است و به گناه خودش توجه دارد و حال توبه و ندامت است ، مى گويند: اى آقا! تو جوانى ، هنوز وقت اين حرفهاى براى تو نرسيده . اتفاقا جوانى بهترين وقتش است . يك شاخه تا وقتى كه هنوز تازه است ، آمادگى بيشترى براى راست شدن دارد، هر چه بزرگتر و خشكتر بشود، آمادگى اش كمتر مى شود، بعلاوه ، چه كسى به اين جوان قول داده كه او پا به سن بگذارد، ميانه مرد بشود، از ميانه مردى بگذرد و پير بشود؟ تا جوانيم مى گوييم جوانيم . در ميانه مردى هم كه مى گوييم حالا وقت داريم ، توبه وقتش پيرى است ، وقتى كه پير شديم . از همه كارها افتاديم و همه قدرتها از ما گرفته شد، آن وقت توبه مى كنيم . نمى دانيم كه اشتباه كرده ايم ، آن وقت اتفاقا هيچ توبه نمى كنيم ، آن وقت ديگر حال توبه برايمان نمى ماند، آنقدر در زير بار معاصى كمر ما خم شده است كه دل ما ديگر حاضر براى توبه كردن نيست ، دل يك جوان آماده تر است براى توبه كردن تا دل پير. چه خوب مى گويد مولوى :
خاربن در قوت و برخاستن
خاركن در سستى و در كاستن
مثلى مى آورد. مى گويد شخصى خارى را در سر راه مردم كاشته بود. اين خار بزرگ شد. گفتند: آقا بيا اين خار را بكن . گفت : دير نمى شود، بوته خارى است كنده مى شود. دوباره گفتند: باز گفت : دير نمى شود، حال مى كنيم ، يك سال ديگر مى كنيم ! سال بعد بوته خار بزرگتر شد ولى خاركن چطور؟ پيرتر شده . گفتند: بيا بكن . گفت دير نمى شود، بعد مى كنيم سال به سال بوته خار بيشتر رشد مى كرد. بيشتر ريشه مى دوانيد، تنه اش كلفت تر، خارهايش تيزتر و خطرش بيشتر مى شد اما خاركن پيرتر و از نيرويش كاسته مى شد:
خار بن در قوت و برخاستن
خار كن در سستى و در كاستن
مى خواهد بگويد اين ملكات رذيله ، اخلاق فاسد، روز به روز در وجود تو مثل آن بوته خار بيشتر رشد مى كند، بيشتر ريشه مى دواند، تنه اش كلفت تر، خارهايش تيزتر و خطرش بزرگتر مى شود، ولى تو خودت روز به روز پيرتر مى شوى و از نيرويت ، از آن نيروهاى مقدس تو كاسته مى شود. وقتى كه جوان هستى ، مثل يك آدم قوى و نيرومندى هستى كه مى خواهد يك نهال را بكند، به سرعت مى كنى ، ريشه اش را هم مى كنى مى اندازى دور اما وقتى كه پير شدى ، مثل يك آدم سست قوه اى هستى كه مى خواهد يك درخت قوى را با دست خودش بكند، هر چه زور مى زند درخت از ريشه در نمى آيد.
به خدا قسم يك روزش يك روز است ، يك ساعتش يك ساعت است ، يك شب را اگر به تاخير بيندازيم اشتباه مى كنيم ! نگوييد فردا شب بيست و سوم ماه رمضان است ، يكى از ليالى قدر است و براى توبه بهتر است ، نه همين امشب از فردا شب بهتر است ، همين ساعت از يك ساعت بعد بهتر است ، هر لحظه از لحظه بعدش بهتر است . عبادت بدون توبه قبول نيست ، اول بايد توبه كرد. گفت : شستويى كن و آنگه به خرابات خرام اول بايد شستشو كرد، بعد وارد آن محل پاك و پاكيزه شد. ما تا توبه نكنيم ، چه عبادتى مى كنيم ؟! ما توبه نمى كنيم و روزه مى گيريم ! توبه نمى كنيم و نماز مى خوانيم ! توبه نمى كنيم و به حج مى رويم ! توبه نمى كنيم و قرآن مى خوانيم ! توبه نمى كنيم و ذكر مى گوييم ! توبه نمى كنيم و در مجالس ذكر شركت مى كنيم ! به خدا قسم اگر شما يك توبه بكنيد تا پاك بشويد و بعد يك شبانه روز با حالت توبه و پاكى نماز بخوانيد، همان يك شبانه روز به اندازه ده سال شما را جلو مى برد و به مقام قرب پروردگار مى رساند. سوراخ دعا را گم كرده ايم ، راهش را بلد نيستيم .
شخصى آمد خدمت اميرالمومنين على عليه السلام استغفار كرد. او هم مثل ما خيال مى كرد توبه كردن ، گفتن استغفار الله ربى و اتوب اليه است و اگر غين اش را هم خيلى غليظ بگوييم ديگر توبه ما خيلى بهتر است ! على عليه السلام فهميد اين بدبخت چقدر گمراه است . كم اتفاق مى افتد كه او اين جور حدت به خرج بدهد و با لحن تندى سخن بگويد ولى اينجا با لحن تندى سخن گفت ، فرمود: ثكلتك امك ، اتدرى ما الاستغفار؟ الاستغفار درجه العليين اين خدا مرگت بدهد، اى مادرت به عزايت بنشيند! آيا تو مى دانى استغفار چيست ؟ استغفار درجه مردان بلندمرتبه است . استغفار، حالت توبه و يك حالت مقدس است ، يك جو مقدس و پاك است . شما حالت توبه را پيدا بكنيد، واقعا توبه بكنيد، بعد خودتان را در يك جو و فضاى مقدس مى بينيد، احساس مى كنيد كه لطف و عنايت الهى بر روح شما سايه افكنده است ، احساس مى كنيد گروهى از فرشتگان دور شما را گرفته اند، پاك مى شويد، چون در حالت توبه انسان خودبينى را از دست مى دهد، خود را ملامت مى كند و گناهان خويش را در نظر مى گيرد.
در اسلام گفته اند اگر مى خواهى توبه كنى لازم نيست بروى پيش كشيش ، پيش آخوند و گناه را به او بگويى ، گناه را به خداى خودت بگو، چرا گناه را نزد يك بشر اقرار و اعتراف مى كنى ؟ نزد خداى غفار الذنوب خودت اقرار كن . قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لاتفنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا (32) اين نداى خداست ، اى بندگان اسرافكار من ، اى بندگان گنهكار من ، اى بندگان معصيتكار من ، اى بندگان من كه بر خودتان ظلم كرده ايد، از رحمت من نااميد مباشيد، بياييد به سوى من ، من مى پذيرم ، قبول مى كنم ، در جو و فضاى توبه وارد بشويد.
حديث قدسى
اين حديث قدسى چقدر عالى توبه را توصيف مى كند: انين المذنبين احب الى من تسبيح المسبحين خداى تبارك و تعالى ، اين رحمت مطلقه و كامله فرمود: نامه گنهكاران در نزد من محبوبتر است از تسبيح تسبيح كنندگان برويد به درگاه خداى خودتان ناله كنيد فكر كنيد تا گناهان به يادتان بيايد به كسى نگوييد، اقرار به گناه پيش ديگران گناه است ، ولى در دل خودتان (خودتان كه مى دانيد خودتان قاضى و مواخذ وجود خودتان باشدى ) گناهانتان را در نظر بگيريد بعد اين گناهان را ببريد پيش ذات پروردگار، تقصيرهاى خودتان را بگوييد، ناله كنيد، تضرع كنيد، طلب مغفرت كنيد، طلب شستشو كنيد. خدا شما را مى آمرزد، روح شما را پاك و پاكيزه مى كند به دل شما صفا عنايت مى كند، لطف خودش را شامل حال شما مى كند و از آن پس يك لذتى ، يك حالتى در شما ايجاد مى شود كه شيرينى عبادت را در ذائقه خودتان احساس مى كنيد، گناهان و لذات گناهان در نظر شما كوچك مى شود، ديگر رغبت نمى كنيد كه برويد فلان فيلم شهوانى را ببينيد، رغبت نمى كنيد كه به ناموس مردم نگاه كنيد، رغبت نمى كنيد كه غيبت كنيد، دروغ بگوييد يا به مردم تهمت بزنيد، مى بينيد اصلا همه رغبتتان به كارهاى پاك و خوب است .
بعد على عليه السلام شش شرط براى استغفار ذكر كرد كه دو تايش ركن توبه است ، دوتايش شرط قبول توبه و دوتاى ديگرش شرط كمال توبه ان شاء الله فردا شب اين حديث را براى شما شرح مى دهم .
شما مى بينيد آن پاكترين پاكان لذتشان در اين بوده كه با خداى خودشان سخن بگويند: همواره از تقصير و كوتاهى خودشان ، از گناه خودشان - كه گناه آنها به نسبت ما ترك اولى است و از ترك اولى هم يك درجه بالاتر است - سخن بگويند (حسنات الابرار سيئات المقربين ) دعاى ابوحمزه را بخوانيد، ببينيد على بن الحسين با خداى خودش چگونه حرف مى زند، چه جور ناله مى كند! (انين المذنبين احب الى من تسبيح المسبحين ) اين دعاى ابوحمزه ناله على بن الحسين است ، اندكى با اين ناله بنده پاك خدا آشنا بشويم . اينها لذتشان در اين بود كه وقتى با خداى خودشان حرف مى زنند همواره از نيستى خودشان ، از فقر خودشان ، از احتياج و نياز خودشان ، از كوتاهى كردن هاى خودشان بگويند. همواره مى گويند خدايا آنچه از من است كوتاهى است و آنچه از توست رحمت و لطف است . مولاى مولاى اذا رايت ذنوبى فزعت و اذا رايت كرمك طمعت (33) از على بن الحسين است : خداى من ، مولاى من ، آقاى من ! چشمم كه به گناهان خودم مى افتد، خوف و فزع و ترس مرا فرا مى گيرد اما يك نظر كه به تو مى كنم ، رحمت تو را كه مى بينم ، رجا و اميد در دل من پيدا مى شود، من هميشه در ميان خوف و رجا هستم ، به يك چشم به خودم نگاه مى كنم خوف مرا مى گيرد، به چشم ديگر به تو نگاه مى كنم رجا بر من غالب مى شود. بله ، آنها چنين بودند. دو كلمه هم ذكر مصيبت براى شما بكنم .
در عصر تاسوعا لشكر عمر سعد طبق دستور عبيدالله زياد حمله كردند. همين شبانه مى خواهند با حسين عليه السلام بجنگند. حسين به وسيله برادرش ابوالفضل العباس از اينها مى خواهد كه يك شب را مهلت بدهند. مى گويد: برادر جان ! به اينها بگو همين امشب را به ما مهلت بدهند، من فردا مى جنگم . من اهل تسليم نيستم . مى جنگم اما يك امشب را به ما مهلت بدهند (وقت غروب بود) بعد براى اينكه گمان نكنند كه حسين مى خواهد دفع الوقت كند، اين جمله را گفت : برادر! خدا خودش مى داند كه من مناجات با او را دوست دارم . من مى خواهم امشب را به عنوان شب آخر عمرم با خداى خودم مناجات با او را دوست دارم من مى خواهم امشب را به عنوان شب آخر عمرم با خداى خودم مناجات كنم و شب توبه و استغفار خودم قرار بدهم .
آن شب عاشورا اگر بدانيد چه شبى بود! معراج بود، يك دنيا شادى و بهجت و مسرت حكمفرما بود. در آن شب خودشان را پاكيزه مى كردند، حتى موهاى بدنشان را مى ستردند. خيمه اى بود به نام خيمه تنظيف ، كسى داخل خيمه بود، دو نفر ديگر بيرون خيمه ايستاده و نوبت گرفته بودند، يكى از آنها - كه ظاهرا برير است - با ديگرى شوخى و مزاح مى كرد آن ديگرى به او گفت : امشب شب مزاح نيست . گفت : اساسا من اهل مزاح نيستم ولى امشب شب مزاح است ! وقتى كه ديگران آمدند اين توابين و مستغفرين را ديدند، مى دانيد درباره شان چه گفتند؟ پس از آنكه از كنار خيمه هاى حسين گذشتند، گفتند (دشمن اين حرف را مى گويد): لهم دوى كدوى النحل مابين راكع و ساجد (34) مثل اينكه انسان را كنار كندوى زنبور عسل گذشته باشد صداى زمزمه زنبورها چگونه بلند است ؟ صداى زمزمه حسين و اصحابش به ذكر و دعا و نياز و استغفار اين گونه بلند بود.
حسين عليه السلام مى گويد: من امشب را مى خواهم شب توبه و استغفار خودم قرار بدهم (مى خواهد شب معراج خودش قرار بدهد)، آن وقت آيا ما نيازى به توبه نداريم ؟! آنها نياز دارند و ما نيازى نداريم ؟! بله ، آن شب را حسين بن على با اين وضع بسر برد، با اين حال عبادت بسر برد، به كارهاى خود و اهل بيتش رسيدگى كرد و در آن شب بود كه آن خطابه غرا را براى اصحاب خودش قرائت كرد.
تائب صحراى كربلا
از يك تائب در صحراى كربلا برايتان نام ببرم و عرض آخر من باشد: يك توبه مقبول ، يك توبه بسيار بسيار جدى كربلا توبه حر بن يزيد رياحى است . حر، مرد شجاع و نيرومندى است . اولين بار كه عبيدالله زياد مى خواهد هزار سوار براى مقابله با حسين به على بفرستد، او را انتخاب مى كند. او به اهل بيت پيغمبر ظلم و ستم كرده است . گفتم وقتى كه جنايت بزرگ شد، وجدان انسان (اگر وجدان نيمه زنده اى هم باشد) عكس العمل نشان مى دهد. حال ببينيد عكس العمل نشان دادن مقامات عالى روح در مقابل مقامات دانى چگونه است ؟ راوى مى گويد حر بن يزيد را لشكر عمر سعد ديدم در حالى كه مثل بيد مى لرزيد، تعجب كردم . رفتم جلو، گفتم : حر! من تو را مرد بسيار شجاعى مى دانستم و اگر از من پرسيدند: اشجع مردم كوفه كيست ، من از تو نمى گذشتم ، تو چطور ترسيده اى ؟ لرزه به اندامت افتاده است . گفت : اشتباه مى كنى ، من از جنگ نمى ترسم . از چه مى ترسى ؟ من خودم را در سر دو راهى بهشت و جهنم مى بينم ، خودم را ميان بهشت و جهنم مخير مى بينم ، نمى دانم چه كنم . اين راه را بگيرم يا آن راه را؟ اما عاقبت ، راه بهشت را گرفت . آرام آرام اسب خودش را كنار زد به طورى كه كسى نفهميد كه چه مقصود و هدفى دارد. همينكه رسيد به نقطه اى كه ديگر نمى توانستند جلويش را بگيرند، يك مرتبه به اسب خودش شلاق زد، آمد به طرف خيمه حسين بن على ، نوشته اند سپر خودش را وارونه كرد به علامت اينكه من براى جنگ نيامده ام براى امان آمده ام . خودش را مى رساند به آقا ابا عبدالله ، سلام عرض مى كند. اولين جمله اش اين است : هل ترى لى من توبه ؟ (35) آيا توبه اين سگ عاصى قبول است ؟ فرمود: بله ، البته قبول است . كرم حسينى را ببينيد! نفرمود آقا اين چه توبه اى است ؟! حالا كه ما را به اين بدبختى نشانده اى ، آمده اى توبه مى كنى ؟ ولى حسين اين جور فكر نمى كند. حسين همواره دنبال هدايت مردم است اگر بعد از آنكه تمام جوانانش هم كشته شدند، لشكريان عمر سعد توبه مى كردند، مى گفت توبه همه تان را قبول مى كنم ، به دليل اينكه يزيد بن معاويه بعد از حادثه كربلا به على بن الحسين عليه السلام مى گويد: آيا اگر من توبه كنم قبول مى شود؟ فرمود: بله ، تو اگر واقعا توبه كنى قبول مى شود، ولى او توبه نكرد. حر به حسين عليه السلام گفت : آقا! اجازه بده من بروم به ميدان ، جان خودم را فداى شما كنم . فرمود: تو مهمان ما هستى ، از اسب بيا پايين ، چند لحظه اى اينجا باش ، عرض كردم : آقا! اگر اجازه بدهيد من بروم بهتر است اين مرد خجالت مى كشيد، شرم داشت ، چرا؟ چون با خودش زمزمه مى كرد كه خدايا من همان گنهكارى هستم كه براى اولين بار دل اولياى تو را لرزاندم ، بچه هاى پيغمبر تو را مرعوب كردم . چرا اين مرد حاضر نشد در كنار حسين بن على بنشيند؟ چون انديشيد كه در حالى كه من اينجا نشسته ام ، نكند يكى از بچه هاى حسين بيايد و چشمش به من بيفتد و من غرق در شرمندگى و خجالت بشوم .
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آله الطاهرين .
با سمك العظيم الاعظم ، الاعز الاجل الاكرم يا الله … اللهم اقض حوائجنا و اكف مهماتنا و اشف مرضانا و ارحم موتانا و اد ديوننا و وسع فى ارزاقنا و اجعل عاقبه امورنا خيرا و وفقنا لما تحب و ترضى .
رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات
توبه (2)
ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين . (36)
بحث ما در شب گذشته درباره توبه بود. عرض كرديم كه توبه اولين منزل اهل سلوك و اهل عبادت و عبوديت است . اگر كسى آهنگ تقرب نزد پروردگار را داشته باشد. براى اينكه خود را آماده كند بايد از گذشته سياه و تيره خود بازگردد و توبه كند.
وعده كردم كه توضيحى را كه وجود مقدس على عليه السلام درباره توبه داده است و در آن ، حقيقت و شرايط و مرحله كمال توبه را توجيه كرده است . براى شما بيان كنم . مقدمتا قبل از اينكه بيان حضرت را در اين زمينه عرض كنم به يك سوال جواب مى دهم . آن سوال اين است : توبه چه وقت از انسان قبول مى شود، وقت توبه چه موقع است ؟ يعنى تا چه وقت انسان مهلت توبه دارد؟
مهلت توبه
انسان تا در اين دنيا هست و رشته حياتش باقى است و تا وقتى كه مرگ مستقيما به او روى نياورده است ، مهلت براى توبه كردن دارد. تنها در وقتى كه انسان در چنگال مرگ گرفتار است و هيچ اميدى به نجات ندارد، توبه مورد قبول واقع نمى شود. آن ساعات و لحظات آخر كه در تعبيرات حديثى ساعت معاينه ناميده شده است . (يعنى لحظه اى كه انسان مرگ را و جهان ديگر را معاينه مى كند، به چشم مى بيند، در عين اينكه هنوز زنده است ، دنياى ديگر را در مقابل خود حاضر مى بيند) قبل از آن لحظه ، توبه انسان قبول است ولى در آن لحظه توبه مقبول نيست . همچنان كه در عالم آخرت هم توبه معنى ندارد به انسان در آنجا حال توبه پيدا مى كند و نه فرضا اگر بخواهد توبه كند - كه قطعا توبه واقعى نخواهد بود و فقط يك عمل ظاهرى است - توبه او پذيرفته است . اما چرا در اين مورد اين طور است ؟ چون جواب دادن به اين سوال مكمل عرايض ديشب من است ، از اين جهت اين بحث را امشب مطرح كردم .
اما اينكه چرا توبه در لحظه معاينه قبول نيست ؟ قرآن تصريح مى كند كه : فلما راوا باسنا قالوا امنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين . (37) يعنى همينكه انتقام ما را ديدند مى خواهند توبه كنند و توبه شان را نمى پذيريم . در ساعتى كه آن انتقام ما رسيد، اظهار ايمان كردن و اظهار توبه كردن فايده ندارد، چرا؟ براى اينكه توبه تنها پشيمانى و بازگشت نيست ، يعنى اگر انسان تحت هر عاملى فقط از راه كج خود بازگردد، اين توبه شمرده نمى شود. توبه آن وقت است كه يك انقلاب درونى در وجود انسان پيدا مى شود، يعنى نيروهاى شهوانى و غضبى و شيطانى انسان عليه تبهكاريهاى او قيام كنند و زمام مملكت وجود انسان را در دست بگيرند. اين معناى توبه است توبه يعنى انقلاب درونى انسان .
انسان وقتى به مرحله اى مى رسد كه احساس مى كند در چنگال مرگ گرفتار است و عذاب الهى را مى بيند، بديهى است كه در آنجا اظهار ايمان مى كند. اما اين اظهار ايمان ، انقلاب مقدس درونى نيست . قرآن در مورد فرعون مى گويد: حتى اذا ادركه الغرق قال امنت انه لا اله الا الذى امنت به بنوا اسرائيل (38) فرعون تا در دنياست و باد دنيا به تنش مى خورد، فرعونى مى كند، با هيچ استدلالى قانع نمى شود، هيچ نصيحت و موعظه اى را نمى پذيرد، بين سحره و موسى معارضه درست مى كند. خود سحره ايمان مى آورند و او بيشتر طغيان مى كند درصدد كشتن موسى و قومش بر مى آيد، آنها را تعقيب مى كند. هنگامى كه در دريا غرق مى شود، آب او را قرار مى گيرد و خود را در لحظات آخر عمر مى بيند و يقين مى كند كه ديگر راه نجات ندارد مى گويد: امنت انه لا اله الا الذى امنت به بنوا اسرائيل نه ، من ديگر به خداى موسى ايمان آوردم . اينجا ديگر قبول نمى شود. خدا چرا قبول نمى كند؟ مگر خدا بخل مى ورزد؟ نه ، توبه باشد قبول مى كند اين توبه نيست . توبه يعنى انقلاب مقدس درونى . اين ، انقلاب مقدس درونى نيست . آدمى كه در قعر دريا آب تمام اطرافش را گرفته و به هر طرف كه نگاه مى كند آب مى بيند و در اين حال اظهار توبه مى كند وجدانش منقلب نشده است ، فطرتش زنده نشده است ، خودش عليه خودش قيام نكرده است ، بلكه حالا كه خودش را مضطر و بيچاره مى بيند، از روى اضطرار اظهار تسليم مى كند. لهذا به او مى گويند: الان و قد عصيت قبل (39) چرا يك ساعت پيش كه آزاد بودى اين حرف را نزدى ؟ اگر يك ساعت پيش در حالى كه آزاد بودى اين حرف را مى گفتى ، معلوم بود كه در درون تو انقلاب مقدس پيدا شده ، اما حالا كه اين حرف را مى زنى اين ، انقلاب مقدس نيست . اضطرار و بيچارگى است . كدام جانى از جانيهاى دنياست كه در آن لحظه اى كه گرفتار عدالت مى شود اظهار پشيمانى نكند؟ ولى اين پشيمانى نيست ، اصلاح نيست ، علامت به صلاح آمدن نيست . اگر جانى قبل از گرفتار شدن ، خودش از درون منقلب شد و در حالى كه امكان جنايت برايش بود دست از جنايت برداشت ، اين اسمش توبه و بازگشت واقعى است . پس علت اينكه در لحظات آخر، در حال معاينه آن دنيا توبه انسان مقبول نيست ، اين است كه توبه نيست نه اينكه توبه هست و مقبول نيست ، اصلا توبه نيست .
اما اينكه چرا توبه انسان در دنياى ديگر قبول نيست ؟ جواب اين سوال اولا از همان جواب اول روشن شد، چون در آن دنيا هم انسان همه چيز را معاينه كرده و مى بيند در آنجا هم وقتى كه ادعاى توبه مى كند و مى گويد خدايا پشيمانم ، آن اظهار پشيمانى انقلاب مقدس درونى نيست ، انقلاب آزاد نيست . ثانيا انسان همينكه از اين دنيا رفت ، مى دانيد در حكم چيست ؟ در حكم ميوه اى است كه روى يك درخت بوده و پس از آنكه رسيده است يا به صورت كال و نيم رس (به هر شكلى )، از درخت جدا شده و افتاده است ميوه تا روى درخت است تابع نظام درخت است ، اگر رشد مى كند از طريق درخت رشد مى كند، اگر آب به آن مى رسد از طريق ريشه هاى درخت است ، اگر ماده غذايى به آن مى رسد از طريق درخت مى رسد، اگر از هوا استفاده مى كند از طريق درخت استفاده مى كند، اگر طعمش شيرين مى شود به دليل فعل و انفعالى است كه در درخت صورت مى گيرد، اگر رنگش تغيير مى كند باز به وسيله درخت است ، همينكه ميوه از درخت افتاد، تمام امكاناتى كه براى آن موجود بود از بين مى رود تا ساعتى قبل كه مثلا سيبى كه روى زمين افتاده است در روى درخت به صورت نيم رس و كال بود، اين امكان وجود داشت كه رسيده شود، يك مرحله جلو بيايد، رنگش تغيير كند، حجمش بيشتر شود، طعمش مطبوع تر شود، شيرين تر شود، معطرتر شود ولى همينكه از درخت افتاد، تمام امكانات از بين مى رود، يعنى آخرين فعليتش ، آخرين حالتش در همان لحظه اى است كه از درخت مى افتد.
انسان ميوه درخت طبيعت است ، ميوه درخت دنياست . تمام امكاناتى كه براى ما انسانها موجود است ، در طبيعت و در دنيا موجود است براى ما خوب شدن در دنيا امكان دارد وسائل بد شدن و بدتر شدن هم باز در دنيا موجود است . ما كه در اين دنيا هستيم . روى درخت طبيعت و دنيا هستيم ميوه اين درخت هستيم .
اين جهان همچون درخت است اى گرام
ما بر آن چون ميوه هاى نيم خام
تا ما روى درخت طبيعت هستيم ، همه امكانات برايمان هست ، اگر عبادت كنيم ، مثل ميوه اى كه مى رسد رسيده مى شويم ، اگر گناه كنيم ، مانند ميوه اى كه آفت زده مى شود آفت زده مى شويم مثل اينكه كرمى يا شته اى از راه درخت به اين ميوه برسد. توبه هم يكى از امكانات است ، مثل آب و غذايى است كه از راه درخت طبيعت بايد به ما برسد لذا وقتى مرديم ديگر به ما نمى رسد، چرا؟ چون عرض كردم توبه يك انقلاب مقدس است و همه تغييرها و انقلاب ها و حركتها مال اين دنياست ، همه تغيير مسير دادنها و تغيير جهت دادنها مال اين دنياست ، بالا رفتن و پايين رفتن در اين دنياست . همينكه پا به آن دنيا گذاشتيم ، در هر حد و درجه اى كه هستيم ، در هر مسيرى كه هستيم ، به سوى هر چيزى كه هستيم در همان جا متوقف مى شويم آخرين حد فعليت تمام شده است .
يك مثال ديگر: يك طفل تا در رحم مادر است وابسته به وجود مادر است ، غذايش از ناحيه مادر است مايع و آب بدنش از وجود مادر است ، سلامت و بيمارى اش از ناحيه مادر است اما همينكه از مادر متولد شد، ديگر وابستگى اش به او تمام مى شود، يك نظام ديگر بر زندگى او حكومت مى كند و ديگر يك لحظه نمى تواند با نظام پيشين كه نظام رحم است زندگى كند. انسان پس از آنكه از اين دنيا رفت ، نظام زندگى اش بكلى تغيير مى كند و عوض مى شود و امكان ندارد كوچكترين استفاده اى از نظاماتى كه در اين دنيا هست بكند. عمل و توبه ، پيشروى و پسروى ، بالا رفتن و پايين رفتن و تغيير مسير و جهت دادن ، همه مال اين دنياست .
اين كلام على عليه السلام است : اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل (40) مى گويد: ايهاالناس ! امروز روز عمل است و روز حساب نيست . دنيا محل مجازات و رسيدن به حساب نيست . نه اينكه بخواهد بگويد هيچ مكافاتى در دنيا نيست . بعضى از احوال در دنيا مكافات است و بعضى از بدبختيهايى كه در دنيا به انسان مى رسد نتيجه عمل انسان است . اما نه خيال كنيد كه حساب هر عمل بدى را خدا در اين دنيا مى رسد و نه خيال كنيد كه هر حالت بدى كه انسان پيدا مى كند در نتيجه يك عمل گذشته اوست . اين جور نيست . بنابراين آيا اگر انسانى در اين دنيا سختى اى ديد، دليل بر بدى عمل اوست ؟ مثلا اينكه سيلى آمد و پاكستانيها را از بين برد.(41) دليل بر بدى عمل آنهاست ؟ يعنى خدا به حساب آنها در اين دنيا رسيده است ؟ نه ، اين جور نيست . درس اسلام به ما اين است : اليوم عمل و لا حساب و غدا حساب و لا عمل دنيا دار عمل است ، دار رسيدگى و حساب كردن نيست . برعكس ، آخرت دار عمل نيست ، منحصرا دار حساب است و بس .
پس سر اينكه توبه انسان محدود است به قبل از معاينه موت و آثار آن ، و پس از آنكه انسان موت را معاينه كرد نظير فرعون ، ديگر توبه او قبول نيست . و همچنين سر اينكه در عالم آخرت توبه اى نيست ، همينها بود كه براى شما عرض كردم .
از اينها چه نتيجه اى بايد بگيريم ؟ سخن على را (اليوم عمل ) از فرصت بايد استفاده كنيم . از آن كسانى نباشيم كه توبه را تاخير مى اندازند به حساب اينكه وقت باقى است . خدا مى گويد: يعدهم و يمنيهم و مايعدهم الشيطان الا غرورا. (42) اى وعده ها كه : دير نمى شود، هنوز از عمر ما خيلى باقى است ، هنوز يك گل از صد گل ما باز نشده است ، وعده هاى شيطانى است ، فريبهاى نفس اماره است . انسان نبايد توبه را تاخير بيندازد. مقدمه من تمام شد حال وارد سخن على عليه السلام بشويم :
توبه از نظر على عليه السلام
وقتى آن شخص در حضور مبارك على عليه السلام استغفار كرد و على عليه السلام احساس كرد كه او معنى و حقيقت و اوج استغفار را نمى داند، با تعرض به او فرمود: ثكلتك امك اتدرى ما الاستغفار؟ الاستغفار درجه العليين . (43) اى خدا مرگت بدهد! اى مادرت به عزاى تو بنشيند و بگريد! تو لفظ استغفار را مى گويى ؟ اصلا مى دانى كه حقيقت استغفار چيست ؟ استغفار بگريد! تو لفظ استغفار را مى گويى ؟ اصلا مى دانى كه حقيقت استغفار چيست ؟ استغفار درجه عليين است . يعنى مردمى كه در آن درجات بالا از مقامات قرب قرار گرفته اند. بعد فرمود: استغفار و توبه يك كلمه است بر اساس شش پايه . اين شش پايه را كه على عليه السلام بيان كرده است ، علما اين طور درك كرده اند كه دو تا از اينها ركن و اساس توبه ، دو تاى ديگر شرط قبول توبه (يعنى دو تا ماهيت توبه را تشكيل مى دهند و دو تاى ديگر شرط قبول توبه ماهيت دار را) و دو تاى آخر شرط كامل شدن توبه هستند. حالا اين شش پايه چيست ؟
فرمود: اولها الندم على مامضى اولين شرط (ركن ) توبه پشيمانى و حسرت و تاسف و آتش درونى و ناراحتى است بر آنچه كه گذشته است . يعنى توبه آن وقت واقعا توبه است كه شما نگاهى به صفحه سياه اعمال گذشته خودتان بكنيد، يكمرتبه يك ندامتى يك پشيمانى زيادى ، يك تاسف و حسرت فوق العاده اى در شما ايجاد شود و دلتان آتش بگيرد كه اين چه كارى بود كه من كردم ؟! ديده ايد گاهى انسان يك كارى مى كند به خيال اينكه برايش سود دارد بعد از اينكه آن را انجام مى دهد يك وقت مى بيند كه اين كار برايش مثلا ده هزار تومان ضرر داشته است . وقتى كه مى فهمد اين كارش اشتباه بوده است ، مى گويد: آخ ! و انگشت سبابه اش را مى گزد: اى واى ! چرا من اين كار را كردم ؟! اسم اين را مى گذارند پشيمانى ، ناراحتى كه گاهى مى گويند: آقا! يك كارى كردم و الان به قدرى پشيمانم كه اثر پشيمانى ، ناراحتى ، كه گاهى مى گويند: آقا! يك كارى كردم و الان به قدرى پشيمانم كه اگر پشيمانى شاخ مى داشت من شاخ درآورده بودم ! شرط اول توبه كردن چنين پشيمانى و ندامتى است .
خداى ناخواسته لب به يك حرام مثلا شراب آلوده اى ، يكدفعه فكر مى كنى كه آخر قرآن درباره شرابخوارى چه گفته است ؟ قرآن گفته است : يا ايها الذين امنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون (44) شراب ، قمار و آن كارهاى بت پرستى ، پليدى است . اگر صلاح و سعادت و رستگارى مى خواهيد، از اينها دورى بجوييد شرابخوارى با سعادت و رستگارى جور در نمى آيد. قمار در اسلام حرام است . از گناهان كبيره است . به هر شكلى كه مى خواهد باشد مسلمان قمار نمى كند.
اين چه مسلمانى اى است كه من و شما داريم و كبائر محرمات اسلامى را هم مرتكب مى شويم ؟ قرآن ديگر چقدر در مورد همين معصيت رايج ميان ما، يعنى غيبت كردن و تهمت زدن داد بكشد؟! به خدا قسم انسان از اينهمه تهمتهايى كه ميان مردم است تعجب مى كند. مى دانيد تهمت يعنى چه ؟ ما دو گناه كبيره درجه يك داريم : يكى از آنها دروغ گفتن است و ديگرى غيبت كردن گناه كبيره يعنى گناهى كه انسان به وسيله آن استحقاق جهنم را رفتن را پيدا مى كند. لا يغتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه ميتا (45) مردم ! غيبت يكديگر را نكنيد آيا هيچيك از شما دوست دارد كه گوشت برادر مسلمانش را در حالى كه مرده است بخورد؟! گوشت مرده چقدر تنفرآور است ، خصوصا اگر انسان مرده را بشناسد و دوستش بوده باشد. ديگر بالاتر از اين تعبير هم هست ؟ تهمت يعنى دروغ به علاوه غيبت ، يعنى دو گناه كه با همديگر توام شوند اسمش مى شود تهمت ، و چقدر در ميان ما تهمت زدن رايج است ! و بعضى از ما كه مى خواهيم مقدسى كنيم ، يك مى گويند اول حرفمان مى آوريم ، مثلا شخصى به يك نفر تهمتى زده ، مى خواهيم از گردن خودمان رد كنيم ، خيال مى كنيم كه سر خدا را هم شود كلاه گذاشت ! مى گوييم : مى گويند فلانى اين طور است . قرآن جلوى اين را هم گرفته است ، اين را هم يك گناه بزرگ شمرده است ، مى گويد: ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين امنوا لهم عذاب اليم (46) آنان كه دوست دارند در ميان مردم حرف زشتى درباره فرد مومنى ، افراد مومنى ، يك موسسه ايمانى شيوع پيدا كند (برايشان عذاب دردناكى است ) اگر از يك احمقى يا مغرضى يا كسى كه معلوم است كه ريشه حرفش در كجاست درباره كسى حرفى شنيديد، حق نداريد بگوييد شنيده ام ، مى گويند. خود اين مى گويندها اشاعه دادن فحشاست .
و گناهان ديگر هم همين طور. آن كه چشم چرانى مى كند، به ناموس مردم خيانت مى كند، بايد بداند كه پيغمبر فرمود: زنى العين النظر (47) زناى چشم ، چشم چرانى كردن است . (همين طور) آن كه نماز را ترك كرده ، آن كه روزه را ترك كرده است . من نمى دانم ما چه جور مسلمانهايى هستيم ؟! انسان خجالت مى كشد در ماه رمضان در اين خيابانها راه برود، علنى سيگارها را گوشه لبشان گذاشته اند و راه مى روند! يكى را مى بينى كه در ماشين نشسته و سيگار هم گوشه لبش است . هر سال هم شهربانى اعلامى مى كند كه كسى حق ندارد متعرض روزه خوارها بشود، خود شهربانى اقدام مى كند ما هم نديده ايم كه پاسبانى به يك روزه خوار تذكر بدهد. روزه خوارى علنى ، هتك حرمت اسلام است . اين عمل يعنى فحش دادن به قرآن يعنى فحش دادن به پيغمبر اسلام . اگر مى خواهى روزه بخورى برو در خانه ات بخور. اگر روزه را در خانه ات بخورى يك گناه كبيره كرده اى ولى وقتى روزه را علنى در خيابانها مى خورى ، علاوه بر اينكه روزه خوارى ، فحش هم به اسلام داده اى .
براى توبه كردن ، اول بايد يك توجهى به غيبتهاى خودمان بكنيم ، توجهى به شراب خواريهاى خودمان بكنيم ، توجهى به تهمت زدنهاى خودمان بكنيم ، توجهى به قمارهاى خودمان بكنيم ، توجهى به چشم چرانى هاى خودمان بكنيم ، خانمها توجهى به لخت بودن هايشان بكنند. پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من در معراج زنهايى را ديدم كه آنها را از موهايشان آويخته بودند و با تازيانه هاى آتشين مى زدند، متحير از جبرئيل پرسيدم : اينها چه كسانى هستند؟! جبرئيل گفت : زنانى از امت تو كه موهايشان را از نامحرم نمى پوشاندند. آن وقت كه بى حجابى نبود ولى پيغمبر به چشم باطن ديد. (اينها از هزار و چهارصد سال پيش در كتابها هست ) گفت : زنانى را ديدم كه از پستانهايشان آويخته بودند پستانشان را شلاق مى زدند، زنانى چنين و چنان بوده اند چه كسانى بودند؟ فرمود: به من گفتند اينها زنانى از امت تو هستند كه بدنشان را به مردم ارائه مى دهند. آخر اين چهار روز دنيا چقدر براى انسان ارزش دارد كه انسان خود را تا ابد به عذاب الهى گرفتار كند؟! به خدا قسم راست است ، به اصطلاح مولاى درزش نمى رود. آخر پرده درى تا كى ؟ عليه خدا قيام كردن تا كى ؟ به پيغمبر اسلام فحش دادن تا كى ؟ حالا فحش لفظى باشد يا كتبى . آدم چه بگويد كه در اين مملكت كتاب منتشر مى شود كه سر تا پايش فحش صريح به پيغمبر اسلام است و شماره رسمى هم پشتش خورده است ، اجازه نشر هم به آن داده اند! به خود بياييد، يك ذره فكر كنيد، غفلت تا كى ؟ الم يان للذين امنوا ان تخشع قلوبهم لذكرالله و مانزل من الحق (48) آيا نرسيده آن وقتى كه اين دلهاى ما خشوع پيدا كنند، خاشع شوند، نرم شوند براى ياد خدا و به اين قرآن حقى كه از جانب خدا نازل شده است اعتنايى بكنيم ، به تعليماتش توجهى بكنيم ؟! هى محرم بيايد، دلمان حداكثر به اين خوش باشد كه مى رويم در جلسه اى شركت مى كنيم و قطره اشكى مى ريزيم ، والله اينها كافى نيست . بايد يك فكر اساسى به حال خودمان و اسلاممان بكنيم . بچه هايمان از دست رفتند. پسرهايمان از دست رفتند، دخترهايمان از دست رفتند، جامعه مان از دست رفت ، يك فكرى بكنيم ، توبه كنيم .
ركن اول توبه : ندامت و پشيمانى
فرمود: اولش اين است كه روحت آتش بگيرد، مشتعل بشود، خودت را غرق در حسرت ببينى ، غرق در ندامت و پشيمانى ببينى . چشمت را بر روى گناهانت باز كن ، يك محاسبه الاعمالى براى خودت درست كن ، از خودت حساب بكش ، ببين روزى چند گناه كبيره مرتكب مى شوى . شيخ بهايى مى گويد:
جد تو آدم بهشتش جاى بود
قدسيان كردند بهر او سجود
يك گنه ناكرده گفتندش تمام
مذنبى مذنب ، برو بيرون خرام
تو طمع دارى كه با چندين گناه
داخل جنت شوى اى رو سياه ؟
ركن دوم : تصميم به عدم بازگشت
شرط (ركن ) دوم توبه چيست ؟ فرمود: العزم على ترك العود يك تصميم مردانه ، يك تصميم جدى كه ديگر من اين عمل ناشايست را تكرار نمى كنم . البته شما را با اين شعرى كه خواندم مايوس نكرده باشم نگوييد پس كار تمام است ، نه لاتقتطوا من رحمة الله (49) از رحمت الهى مايوس نباشيد از هر چه گناه داريد برگرديد، خدا مى پذيرد همه شرايط را ذكر كرده اند. ولى حد و اندازه براى گناه ذكر نكرده اند نگفته اند اگر گناهت به اين حد رسيد توبه ات قبول مى شود و از آن بالاتر كه شد نه ، بلكه گفته اند توبه كن قبول مى شود اما به شرط اينكه واقعا توبه كنى ، اگر آتش درونى در تو پيدا بشود، انقلاب مقدس در روح تو پيدا بشود و تصميم بر عدم عود بگيرى ، توبه تو قبول است اما به شرط اينكه تصميم تو واقعا تصميم باشد، نه اينكه بيايى اينجا پچ پچى هم با خودت بكنى و بگويى عجب وضع بدى داريم و بيرون كه رفتى فراموش كنى اين به درد نمى خورد و بدتر است . امام فرمود: كسانى كه استغفار مى كنند و باز گناه را تكرار مى كنند. استغفارشان از استغفار نكردن بدتر است چون اين مسخره كردن توبه است ، استهزاء خداست ، استهزاء توبه است .
اين دو ركن توبه است :
اول ندامت ، حسرت ، اشتعال درونى ، ناراحتى از گذشته ، پشيمانى كامل از گناه ، و دوم تصميم قاطع و جدى براى تكرار نكردن گناه . اما توبه دو شرط هم دارد:
شرط اول توبه : بازگرداندن حقوق مردم
شرط اول اين است كه حقوق مردم ، حق الناس را بايد برگردانى . خدا عادل است ، از حقوق بندگانش نمى گذرد. يعنى چه ؟ مال مردم را خورده اى ؟ بايد يا آن مال را به صاحبش برگردانى يا لااقل او را راضى كنى . از مردم غيبت كرده اى ؟ بايد استرضاء كنى ، بروى خودت را بشكنى بگويى آقا من از تو غيبت كرده ام ، خواهش مى كنم از من راضى باش .
جريانى من خودم دارم كه نمى دانم گفتنش درست است يا نه . طلبه بودم ، در ايام طلبگى هم البته كمتر از جاهاى ديگر، ولى اتفاق مى افتد كه انسان در يك مجلسى مى نشيند عده اى از اين آقا و آن آقا غيبت مى كنند. يك وقت هم مى بينى خود انسان گرفتار مى شود خدا رحمت كند مرحوم آيه الله العظمى آقاى حجت (رضوان الله عليه ) را. من يك دفعه در شرايطى قرار گرفتم و با اشخاصى محشور بودم كه اين مرد - كه حق استادى به گردن من داشت و من سالها خدمت ايشان درس خوانده بودم و حتى در درس ايشان در يك مسابقه عمومى از ايشان جايزه گرفته بودم - مورد غيبت واقع شد. يك وقت احساس كردم كه اين درست نيست ، من چرا در چنين شرايطى قرار گرفتم ؟ ايشان در يك تابستانى به حضرت عبدالعظيم تشريف آورده بودند. يك روز بعد از ظهرى بود. رفتم درب خانه ايشان را زدم ، گفتم بگوييد فلانى است . ايشان در اندرون بودند. اجازه دادند. يادم هست كه رفتم داخل . كلاهى به سرايشان بود و بر بالشتى تكيه كرده بودند (پيرمرد و مريض بود، دو سه سال قبل از فوت ايشان بود) گفتم : آقا آمده ام مطلبى را به شما عرض كنم . فرمود: چيست ؟ گفتم : من از شما غيبت كرده ام ولى البته كم ، اما غيبت نسبتا زيادى شنيده ام ، و من از اين كار پشيمانم كه چرا در جلسه اى كه از شما غيبت مى كردند حاضر شدم و شنيدم و چرا احيانا به دهان خودم هم غيبت شما آمد، و من چون تصميم دارم كه ديگر هرگز از شما غيبت نكنم و هرگز هم غيبت شما را از كسى استماع نكنم ، آمده ام به خود شما عرض كنم كه مرا ببخشيد، از من بگذريد، اين مرد با بزرگوارى اى كه داشت ، به من گفت : غيبت كردن از امثال ما دو جور است : يك وقت به شكلى است كه اهانت به اسلام است و يك وقت به شخص ما مربوط مى شود. من مى دانستم مقصود ايشان چيست . (گفتم ) نه ، من چيزى نگفتم و جسارتى نكردم كه به اسلام توهين بشود، هر چه بوده مربوط به شخص خودتان است . گفت : من گذشتم .
انسان اگر مى خواهد توبه كند بايد حقوق و ديون مردم را بپردازد. آن كسى كه زكات به او تعلق گرفته و نداده ، حق الناس به گردنش است و بايد بپردازد. آن كسى كه خمس به او تعلق گرفته و نداده . حق الناس به گردنش است و بايد بپردازد. آن كسى كه رشوه خورده است بايد به صاحبش برگرداند. هر كسى از هر راه حرامى مال به دست آورده بايد برگرداند. اگر جنايتى بر كسى وارد كرده است ، بايد او را استرضاء كند. همينطورى كه نمى توان گفت : توبه ! على عليه السلام فرمود: شرط توبه اين است كه حقوق مردم را بپردازى . مثلا مال مردم را خورده اى و حالا هيچ چيز ندارى كه بدهى و در يك شرايطى هم هستى كه به او دسترسى ندارى (مثلا او مرده است ). در اينجا استغفار كن ، برايش طلب مغفرت كن . خدا ان شاء الله او را راضى مى كند.
شرط دوم : اداى حقوق الهى
شرط دوم توبه اين است كه حقوق الهى را ادا كنى . حق الهى يعنى چه ؟ مثلا روزه حق الله است ، روزه مال خداست . روزه هايى را كه خورده اى بايد قضا كنى . نمازهايى را كه ترك كرده اى بايد قضايش را بجا بياورى . مستطيع بوده اى و حج نرفته اى ، حجت را بايد انجام بدهى . اينها شوخى نيست . در مساله حج وارد است كه اگر كسى مستطيع بشود و هيچ عذر شرعى نداشته باشد (يعنى استطاعت طبيعى داشته باشد و از نظر راه مانعى نباشد، استطاعت مالى داشته باشد و امكانات ثروتش به او اجازه بدهد، استطاعت بدنى داشته باشد و مريض نباشد كه قدرت رفتن نداشته باشد) و در عين حال به حج نرود و نرود تا بميرد، چنين كسى هنگام مردن ، مسلمان از دنيا نخواهد رفت ، فرشتگان الهى مى آيند و به او مى گويند: مت ان شئت يهوديا و ان شئت نصرانيا (50) تو كه اين ركن اسلامى را بجا نياورده اى ، حالا مخير هستى ، مى خواهى يهودى بمير، مى خواهى نصرانى بمير، تو ديگر نمى توانى مسلمان بميرى .
چطور مى شود انسان مسلمان باشد و نماز نخواند؟ يادم افتاد دو سه شب پيش كه راجع به فضيل بن عياض صحبت كردم ، بعد نامه اى به من دادند از يك خانم محترمه اى كه در آن نوشته بودند شما اگر به مستمعين خودتان احترام مى گزاريد، اين را هم در جلسه بگوييد چون گفتنش مانعى ندارد بلكه بهتر هم هست ، من مى گويم :
ايشان نوشته بود كه من فقط يك شب براى اولين بار به اينجا آمدم و شديدا تحت تاثير قرار گرفتم . تصميم گرفتم باز هم به اينجا بيايم . امشب آمده ام و شبهاى ديگر خواهم آمد. من ليسانسه علوم تربيتى هستم ، مديره هستم (حالا يادم نيست در دبستان يا دبيرستان ) شما اينهمه گفتيد فضيل بن عياض يك آيه قرآن را شنيد و منقلب شد. يا راجع به نماز و حضور قلب گفتيد. من بدبخت كه اساسا معنى قرآن را نمى فهمم چه كنم ؟ من كه معنى نماز را نمى فهمم ، حضور قلب براى من چه مفهوم و معنايى دارد؟ به زبان حال كانه نوشته كه ما كودكستان رفتيم و دبستان و دبيرستان رفتيم و دانشگاه را طى كرديم ولى قرآن را به ما ياد ندادند كه ندادند. پس شما در اينجا وسيله اى فراهم كنيد براى اينكه زبان عربى را تعليم بدهند تا حدودى كه مردم كم و بيش با معانى قرآن آشنا بشوند، با معنى نماز آشنا بشوند و لااقل بتوانند نماز را با روح بخوانند، قرآن را با روح تلاوت كنند، يك آيه قرآن كه خوانده مى شود، بفهمند.
من مى خواهم يك جواب عمومى بدهم (با مشورت رفقا). اينجا(51) هميشه اعلام كرده است و اين را از اوجب واجبات مى داند كه مسلمانها با زبان عربى آشنا بشوند. بفهمند كه در نماز چه مى گويند، قرآن خودشان را بفهمند. ولى چه بايد كرد، حرص دنيا آنچنان ما را گرفته است كه چون زبان انگليسى كليد درآمد و ماديات است . بچه هفت ساله مان را هم مى فرستيم تا زبان انگليسى ياد بگيرد. كمتر خانواده اى است كه لااقل يك نفر در آن زبان انگليسى را نداند ولى حاضر نيستيم يك كلاس عربى تشكيل بدهيم و زبان عربى را به خاطر خدا ياد بگيريم ، به خاطر نمازمان ياد بگيريم ، به خاطر قرآنمان ياد بگيريم . براى چندمين بار اعلام مى كنيم كه ما در اينجا آمادگى تشكيل دادن كلاس ، هم براى زنان و هم براى مردان را داريم . يك عده بيايند و نام نويسى كنند، خانمها در كلاس خودشان و آقايان در كلاس خودشان . اين موسسه حاضر است براى اينها به طور رايگان وسيله فراهم كند تا زبان عربى را ياد بگيرند، چون واجب است .
شرط اول كمال توبه
بعد على عليه السلام دو موضوع را فرمود كه شرط كمال توبه واقعى است . فرمود: توبه آن وقت توبه است كه اين گوشتهايى را كه در حرام رويانيده اى آب كنى ، اينها گوشت انسان نيست . يعنى چه ؟ يعنى اين گوشتهايى كه در مجالس شب نشينى در بدن آمده است ، اين هيكلى كه درست كرده اى از حرام و استخوانت از حرام است ، پوستت از حرام است ، گوشتت از حرام است ، خونت از حرام است ، بايد كوشش كنى كه اينها را آب كنى و بجاى اينها گوشتى كه از حلال روييده باشد پيدا شود. خودت را ذوب كن . حتما باور نمى كنيد.
ابوى ما نقل مى فرمودند كه مرحوم حاج ميرزا حبيب رضوى خراسانى - كه شعرهايش را حالا زياد مى شنويد و يكى از مجتهدين بزرگ خراسان و مردى عارف و فيلسوف و حكيم بوده است - هيكل خيلى بزرگى داشت و مرد بسيار چاقى بود. اين مرد در اواخر عمرش با شخصى كه اهل دل و معنا و حقيقت بوده مصادف مى شود. حاج ميرزا حبيب با آن مقامات علمى و با آن شهرت اجتماعى و با اينكه مجتهد درجه اول خراسان بود، رفت پيش اين مرد زاهد متقى و اهل معنى زانو زد. ايشان گفتند: بعد از مدتى حاج ميرزا حبيب با آن هيكل را ديدم در حالى كه كوچك شده بود. (مردم مى روند اروپا براى لاغر شدن رژيم غذايى مى گيرند!) ما ديديم هيكل حاج ميرزا حبيب در آخر عمرش كوچك شده ، آب شده . مصداق سخن على عليه السلام شد كه اين گوشتهايى را (البته من به ايشان جسارت نمى كنم و نمى گويم از راه حرام ) كه در حال غفلت روييده است ، آب كن .
شرط دوم كمال توبه
ششمين شرط را هم برايتان عرض كنم . فرمود: به اين بدن كه اينهمه لذت معصيت را چشيده است ، رنج طاعت را بچشان . از نازك نارنجى بودن بيرون بيا يا نارنجك گرى آدم بنده خدا نمى شود. اصلا انسان نمى شود، آدم نارك نارنجى انسان نيست . روزه مى گيرى سخت است ، مخصوصا چون سخت است بگير. شب مى خواهى تا صبح احيا بگيرى برايت سخت است ، مخصوصا چون سخت است اين كار را بكن . يك مدتى هم به خودت رنج و سختى بده ، خودت را تاديب كن .
دو تعبير قرآن
قرآن دو تعبير دارد كه اين دو تعبير را بعد از توبه ذكر كرده است ، يكى اينكه توبه را با تطهير توام مى كند، مثلا مى گويد: ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين (52) خدا توبه كنندگان و شستشوگران را دوست مى دارد. قرآن چه مى خواهد بگويد؟ مى گويد توبه كن و با آب توبه خودت را شستشو بده ، پاك كن . چشم بينا داشته باش ، نظافت تنها به هيكل و بدن نيست . نظافت بدن را خوب درك كرده ايم . البته اين نه تنها عيب نيست كه كمال هم هست ، بايد هم درك كنيم . پيغمبر ما از نظيف ترين مردم دنيا بود. هر روز مى رويم دوش مى گيريم ، هر چند روز يك بار تمام بدن خودمان را صابون مى زنيم ، پيراهن خودمان را عوض مى كنيم . كت و شلوار خودمان را مرتب لكه گيرى مى كنيم ، چرا؟ مى خواهيم پاكيزه باشيم . آخر تو فقط همين هيكل هستى ؟! خودت را پاكيزه كن ، روحت را پاكيزه كن ، قلبت را پاكيزه كن ، دلت را پاكيزه كن . اين قلب و دل و روح را با آب توبه پاكيزه كن . ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين .
تعبير ديگر قرآن اين است كه توبه را در موارد ديگرى مقرون به كلمه اصلاح مى كند: فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح فان الله يتوب عليه ان الله غفور رحيم (53) ديشب عرض كردم كه يكى از مشخصات و خصوصيات انسان اين است كه گاهى نيمى از وجود او عليه نيم ديگر وجودش قيام مى كند، انقلاب مى كند. و عرض كردم كه اين قيام و انقلاب ، گاهى از طرف مقامات دانى وجود انسان است : شهوت قيام مى كند، غضب قيام مى كند، شيطنت قيام مى كند، وجدان قيام مى كند، دل و عمق ضمير قيام مى كند. اگر قيام از طرف مقامات نامقدس وجود انسان باشد (اينجا كه عالى و دانى مى گوييم يعنى مقدس و غير مقدس )، از طرف عناصر حيوانى باشد، نتيجه اين قيام و انقلاب ، بلبشوست ، اسمش بلواست ، ديشب مثال زدم : افرادى كه به نام قدس و زهد و تقوا از لحاظ شهوات محروميت كشيده اند و به خودشان محروميت داده اند، يكمرتبه مى بينيد كه افسار گسيخته مى شوند، يك حالت بلوا و آشوب عجيبى بر آنها حكمفرما مى شود. اسم اين جز انفجار و بلوا نيست . ولى اين بر خلاف قيام و انقلابى است كه از طرف عناصر مقدس وجود انسان ايجاد مى شود. انقلابى كه عقل در وجود انسان بكند، كودتايى كه فطرت خداشناسى و خداپرستى انسان در وجود او بكند، يك انقلاب مقدس است . انقلاب مقدس توام با اصلاح است . انقلاب مقدس آثار شوم گذشته را از بين مى برد. انقلاب مقدس قصاص مى كند. و لكم فى القصاص حياة يا اولى الالباب (54) عرض كردم كه على عليه السلام فرمود: از بدن خودت انتقام بكش ، قصاص بگير، گوشتهايى را كه از حرام روييده است آب كن ، اين همان قصاص كردن و انتقام گرفتن از شهوات نفسانى است . انقلاب وقتى كه مقدس شد، مى خواهد آثار شوم گذشته را از ميان ببرد و از ميان هم مى برد.
اين است كه قرآن اين طور تعبير مى كند: فمن تاب من بعد ظلمه و اصلح آن كه توبه كند و اصلاح نمايد. اصلا، توبه يك قيام اصلاحى است و غير از اين چيزى نيست .
شب احياء است و بايد دعا كنيم و قرآن به سر بگيريم ، لذا من عرايض خودم را مختصر مى كنم . ديشب عرض كردم يكى از مشخصات انسان توبه است و عرض كردم كه تغيير مسير دادن ، تغيير جهت دادن ، از مختصات انسان نيست ، در حيوانات هم هست و حتى در گياه هم تا حدودى هست ، ولى آن تغيير مسيرى كه نامش توبه است و به معنى نوعى انقلاب مقدس درونى است ، از مختصات انسان است . اين مطلب را در نظر داشته باشيد.
كار مختص انبياء و اولياء
يكى از مختصات و مميزات انبياء نسبت به ساير رهبران بشرى اين است كه ساير رهبران بشرى كه انقلابى در اجتماع به وجود مى آورند، حداكثر موفق مى شوند گروهى ، طبقه اى يا طبقاتى از افراد بشر را عليه طبقه يا طبقاتى ديگر بر انگيزانند، دو جبهه در اجتماع به وجود بياورند و يك جبهه را عليه جبهه ديگر برانگيزانند، به اصطلاح چوب به دست اينها بدهند، اسلحه به دست اينها بدهند و وادارشان كنند كه بر سر آنها بكوبند. البته اين كار خوبى است . در كجا كار خوبى است ؟ در جايى كه يك طبقه ظالم و يك طبقه مظلوم به وجود بيايد دعوت كردن مظلوم به احقاق حق خودش يك عمل انسانى است كه در اسلام اين عمل وجود دارد. پيغمبران هم اين كار را مى كردند و مخصوصا در برنامه اسلام و تشويق و تقويت مظلوم عليه ظالم هست . از وصاياى على عليه السلام به دو فرزند بزرگوارش حسن عليه السلام و حسين عليه السلام است كه : كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا (55) هميشه دشمن ستمگر و يار مظلوم و ستمكش عليه ستمگر باشيد.
ولى يك عمل ديگر هست كه ساير رهبران انقلاب ها در دنيا قادر به انجام آن نيستند، فقط پيغمبران قادر بوده اند، غير از آنها كسى قادر نيست و آن اين است كه خود بشر را عليه خودش برانگيزاندن يعنى كارى كنند كه بشر خودش احساس گناه كند و بعد خودش عليه خودش قيام كند، انقلاب مقدس كند، كودتا كند، كه نام آن توبه است . شما در غير انبياء يك نفر را پيدا نمى كنيد كه قدرت داشته باشد مردم را عليه تبهكاريهاى خودشان وادار به قيام و انقلاب كند. پيغمبران نه تنها مظلوم را عليه ظالم بر مى انگيختند، بلكه مى توانستند خود ظالم را عليه خودش برانگيزانند! شما اگر تاريخ اسلام را مطالعه كنيد مى بينيد اسلام ، هم مظلوم و فقير و مستضعف و به اصطلاح حقير شمرده شده را عليه آن گردن كلفت ها مثل ابوسفيان ها و ابوجهل ها برانگيخته است و آنها را با همان مستضعفين هم رديف و هم صف كرده و يك صف قرار داده است . اين ديگر فقط در قدرت انبياء و اولياء است . برانگيختن بشر عليه تبهكاريهاى خودش ، در قدرت غير انبياء و اولياء نيست .
توبه بشر حافى
امام موسى بن جعفر عليه السلام از بازار بغداد مى گذشت (مى دانيم وضع اما چطور بوده است ، باكبكبه و طنطنه و اين حرفها نبوده است ) از يك خانه اى صداى ساز و آواز و طرب و بزن و بكوب بلند بود. وقتى كه امام از جلوى آن خانه مى گذشت ، كنيزى از خانه بيرون آمده بود در حالى كه ظرف خاكروبه اى در دست داشت كه آورده بود تا مثلا مامورين شهردارى آن را ببرند امام از او پرسيد: صاحب اين خانه بنده است يا آزاد؟ كنيز از اين سوال تعجب كرد، گفت : معلوم است كه آزاد است . صاحب اين خانه بشر است كه يكى از رجال و شخصيتهاى معروف اين شهر است . اين چه سوالى است كه شما مى كنيد؟! حالا شايد سوال و جواب هاى ديگرى هم رد و بدل شده است كه اينها در تاريخ و حديث نوشته نشده است ولى اينقدر هست كه برگشتن اين كنيز طول كشيد وقتى كه به خانه برگشت ، صاحبخانه (بشر) از او پرسيد: چرا طول كشيد، چرا دم در معطل شدى ؟ گفت : يك آقايى آمد از اينجا رد بشود با اين نشانى و اين علائم . با من چنين گفتگو كرد، از من اين جور سوال كرد و اين جور جواب دادم ، در آن آخر كار به من گفت : بله معلوم است كه او بنده نيست و آزاد است ، اگر بنده مى بود كه اين سر و صداها اينجا بلند نبود: اين بزن و بكوب ها نبود: اين شرابخوارى ها نبود: اين عياشيها نبود. بشر تا اين جمله را شنيد و با علاماتى كه اين زن از آن مرد گفت و تعريف كرد. فهميد كه موسى بن جعفر بوده است . (حالا وادار كردن به توبه و انقلاب درونى ايجاد كردن اين است . اينها ديگر از كارهاى انبياء و اولياء است . غير انبياء و اولياء قدرت چنين كارى را ندارند). اين مرد مهلت كفش بپا كردن هم پيدا نكرد با پاى برهنه دويد دم درب . پرسيد: از كدام طرف رفت ؟ گفت : از اين طرف دويد تا به امام رسيد. خودش را به دست و پاى امام انداخت و گفت : آقا! شما راست گفتيد، من بنده هستم ، ولى حس نمى كردم كه بنده هستم . از اين ساعت مى خواهم واقعا بنده باشم . آمده ام به دست شما توبه كنم . همان جا به دست امام توبه كرد و برگشت و تمام آن بساط را از ميان برد. و از آن پس هم ديگر كفش به پايش نكرد و در بازارها و خيابانهاى بغداد با پاى برهنه راه مى رفت و به او مى گفتند: بشر حافى يعنى بشر پابرهنه . گفتند: چرا با پاى برهنه راه مى روى ؟ گفت : چون آن توفيقى كه در خدمت امام موسى به جعفر نصيب من شد در حالى بود كه پايم برهنه بود. دلم نمى خواهد كه كفش به پايم كنم مى خواهم آن هياتى را كه در آن ، توفيق نصيب من شد براى هميشه حفظ كنم .
توبه ابولبابه
بنى قريظه خيانتى به اسلام و مسلمين كردند. رسول اكرم تصميم گرفت كه كار آنان را يكسره كند. آنها گفتند: ابولبابه را پيش ما بفرست . او با هم پيمان است . ما با او مشورت مى كنيم . پيغمبر اكرم فرمود: برو. او هم رفت . با او مشورت كردند ولى در اثر يك روابط خاصى كه با يهوديان داشت ، در مشورت منافع اسلام و مسلمين را رعايت نكرد. جمله اى گفت ، اشاره اى كرد كه آن جمله و آن اشاره به نفع يهوديان بود و به ضرر مسلمين . آمد بيرون و احساس كرد كه خيانت كرده است . حالا هيچ كس هم خبر ندارد قدم كه بر مى داشت و به طرف مدينه مى آمد، اين آتش در دلش شعله ورتر مى شد. به خانه آمد ولى نه براى ديدن زن و بچه ، بلكه يك ريسمان ، با خودش برداشت و رفت به مسجد پيغمبر. خودش را با ريسمان ، محكم به يك ستون بست و گفت : خدايا! تا توبه من قبول نشود، من خودم را از اين ستون باز نخواهم كرد. فقط براى خواندن نماز يا قضاى حاجت ، دخترش مى آمد و ريسمان را باز مى كرد. مقدار مختصرى هم غذا مى خورد. مشغول التماس و تضرع بود: خدايا! غلط كردم ، گناه كردم ، خدايا به اسلام و مسلمين خيانت كردم ، خدايا به پيغمبر تو خيانت كردم . خدايا تا توبه من قبول نشود من خودم را از اين ستون باز نخواهم كرد تا بميرم . گفتند: يا رسول الله ! ابولبابه چنين كرده است ، فرمود: اگر پيش من مى آمد و اقرار مى كرد، من در نزد خدا برايش استغفار مى كردم ولى او مستقيم رفت پيش خدا و خدا خودش به او رسيدگى مى كند. من نمى دانم دو شبانه روز طول كشيد يا بيشتر، پيغمبر اكرم در خانه ام سلمه بود كه به آن حضرت وحى شد كه توبه اين مرد قبول است . پيامبر فرمود:ام سلمه ! توبه ابولبابه قبول شد.ام سلمه گفت : يا رسول الله ! اجازه مى دهيد كه من اين بشارت را به او بدهم ؟ فرمود: مانعى ندارد. اتاقهاى خانه پيغمبر هر كدام دريچه اى به سوى مسجد داشت و آنها را دور تا دور مسجد ساخته بودند.ام سلمه سرش را از دريچه بيرون آورد و گفت : ابولبابه بشارتت بدهم كه خدا توبه تو را قبول كرد. اين حرف مثل توپ در مدينه صدا كرد كه خدا توبه ابولبابه را قبول كرد. مسلمين ريختند ريسمان را از او باز كنند. گفت : نه ، كسى باز نكند. من دلم مى خواهد كه پيغمبر اكرم با دست مبارك خودشان مرا باز كنند. گفتند: يا رسول الله ! ابولبابه خواهشش اين است كه شما بياييد با دست مبارك خودتان او را باز كنيد. پيامبر آمد و باز كرد. (توبه حقيقى يعنى اين ). فرمود: ابولبابه توبه تو قبول شد. آنچنان پاك شدى كه مصداق ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين (56) شدى . الان تو حالت آن بچه اى را دارى كه از مادر متولد ميشود. ديگر لكه اى از گناه در وجود تو وجود ندارد. (كسانى كه به مدينه مشرف شده اند مى دانند كه در روى يكى از ستونهاى مسجد النبى نوشته شده است : اسطوانة التوبة يا: اسطوانة ابى لبابة . اين همان ستون است كه البته آن موقع چوبى بوده ولى محل ستونها تغيير نكرده است . اين همان استوانه اى است كه پيغمبر اكرم با دست مبارك خودشان ابولبابه را از آن باز كردند) بعد ابولبابه عرض كرد: يا رسول الله ! مى خواهم به شكرانه اين نعمت كه خدا توبه مرا پذيرفت ، تمام ثروتم را در راه خدا صدقه بدهم . فرمود: اين كار را نكن ، گفت : يا رسول الله ! اجازه بدهيد دو ثلث ثروتم را به شكرانه اينكه توبه ام در راه خدا قبول شده صدقه بدهم . فرمود: نه . گفت : اجازه بدهيد نصف ثروتم را در راه خدا صدقه بدهم ، فرمود: نه ، اجازه بده يك ثلث ثروتم را در راه خدا صدقه بدهم ، فرمود: مانعى ندارد. اسلام است و همه حسابهايش درست ، چرا مى خواهى همه ثروتت را صدقه بدهى ، چرا مى خواهى نصف ثروتت را در راه خدا صدقه بدهى ، زن و بچه ات چه كنند؟ يك مقدار، يك ثلث را در راه خدا بده ، بقيه اش را نگه دار.(57)
مردى از دنيا رفت و پيغمبر بر او نماز خواند. بعد پرسيد: چند تا بچه دارد و چه چيزى براى آنها گذاشته است ؟ يا رسول الله ! مقدارى ثروت داشت ، اما قبل از مردن همه را در راه خدا داد. فرمود: اگر اين را قبلا به من گفته بوديد، من بر اين آدم نماز نمى خواندم ، بچه هاى گرسنه را در اجتماع رها كرده است ؟!
مى گويند اگر مى خواهى وصيت كنى كه بعد از من ثروتم را در راه خدا چنين خرج كنند، وصيت ثلث كن ، به زايد بر ثلث ، وصيت تو نافذ نيست . و حتى فتواى بعضى از علماست كه شخص مريض در آن مرضى كه منتهى به مرگش مى شود، اگر بخواهد قبل از موتش بيش از ثلث مالش را در راه خدا بدهد، چون در مرض موت اين كار را كرده است ولو نخواسته كه به عنوان وصيت بدهد و به دست خودش اين كار را كرده است ، باز هم جايز نيست ، چرا؟ چون فرمود: فقط ثلث ثروت را.
البته توبه درجات و مراتب دارد و ما نبايد مايوس شويم . من بحث توبه را مخصوصا در اين شبها عنوان كردم كه اين شبها، شبهاى دعا و عبادت و استغفار است . برادران ! در درجه اول براى خودتان طلب استغفار كنيد، طلب مغفرت كنيد. در درجه اول كوشش كنيد تا از گناهان گذشته خودتان پاك شويد. پاك شدنتان به اين است كه پشيمان شويد. به اين است كه تصميم بگيريد كه دو مرتبه تكرار نكنيد، تصميم بگيريد كه حقوق مردم را به آنها باز گردانيد، حقوق خدا را به خدا بازگردانيد. والله اگر خودتان را پاك كنيد، بعد مى بينيد كه همه دعاهايتان مستجاب مى شود شستشويى كن و آنگه به خرابات خرام توبه كنيد.
توبه زهير بن القين
ديشب داستان توبه حر بن يزيد رياحى را براى شما عرض كردم . مرد ديگرى است از اصحاب حسين بن على به نام زهير بن القين . او هم از آن توابين است ولى به شكل ديگرى .
عثمانى بود يعنى از شيعيان عثمان بود، از كسانى بود كه معتقد بود عثمان مظلوم كشته شده است و فكر مى كرد كه - العياذ بالله - على عليه السلام در اين فتنه ها دخالتى داشته است . با حضرت على خوب نبود. او از مكه به عراق بر مى گشت . اباعبدالله هم كه مى آمدند ترديد داشت كه با ايشان روبرو بشود يا نه . چون در عين حال مردى بود كه در عمق دلش مومن بود و مى دانست كه حسين فرزند پيغمبر است و چه حقى بر اين امت دارد مى ترسيد روبرو بشود و بعد امام از او تقاضايى كند و او هم آن را برنياورد و اين كار بدى است در يكى از منازل بين راه اجبارا با امام در يك جا فرود آمد، يعنى بر سر يك آب يا بر سر يك چاه فرود آمدند. امام شخصى را دنبال زهير فرستاد كه بگوييد بيايد. وقتى كه رفتند دنبال زهير، اتفاقا او با كسان و اعوان و اهل قبيله اش (او رئيس قبيله بود) در خيمه اى مشغول ناهار خوردن بود. تا فرستاده اباعبدالله آمد و گفت : يا زهير! اجب الحسين يا اجب اباعبدالله الحسين زهير رنگ از صورتش پريد و با خود گفت : آنچه كه من نمى خواستم شد نوشته اند دستش در سفره همان طور كه بود ماند، هم خودش و هم كسانش ، چون همه ناراحت شدند نه مى توانست بگويد مى آيم و نه مى توانست بگويد نمى آيم . نوشته اند: كانه على رؤ وسهم الطير زن صالحه مومنه اى داشت . متوجه قضيه شد كه زهير در جواب نماينده اباعبدالله سكوت كرده . آمد جلو و با يك ملامت عجيبى فرياد زد: زهير! خجالت نمى كشى ؟! پسر پيغمبر، فرزند زهرا تو را خواسته است . تو بايد افتخار كنى كه بروى ، ترديد دارى ؟ بلند شو! زهير بلند شود و رفت ولى با كراهت . من نمى دانم - يعنى در تاريخ نوشته نشده است و شايد هيچ كس نداند - كه در آن مدتى كه اباعبدالله با زهير ملاقات كرد، ميان آنها چه گذشت و چه گفت و چه شنيد ولى آنچه مسلم است اين است كه چهره زهير بعد از برگشتن غير از چهره زهير در وقت رفتن بود. وقتى مى رفت ، چهره اش گرفته و دژم داشت ولى وقتى كه بيرون آمد چهره اش خندان و خوشحال و شاد بود. چه انقلابى حسين در وجود او ايجاد كرد، من نمى دانم . چه چيز را به يادش آورد، من نمى دانم . ولى همين قدر مى دانم كه انقلاب مقدس در وجود زهير صورت گرفت . آمد، معطل نشد، ديدند دارد وصيت مى كند: اموالم ، ثروتم را چنين كنيد، بچه هايم را چنان . راجع به زنش وصيت كرد كه او را ببريد به خانه پدرش برسانيد، يك وصيت تمام . خودش را مجهز و آماده كرد و گفت : من رفتم . همه فهميدند كه ديگر كار زهير تمام است . مى گويند وقتى كه خواست برود، زن او آمد، دامنش را گرفت و گفت : زهير! تو رفتى و به يك مقام رفيعى نايل شدى ، جد حسين از تو شفاعت خواهد كرد، من امروز دامن تو را مى گيرم كه در قيامت جد حسين ، مادر حسين از من شفاعت كند. بعد ديگر زهير از اصحاب صف مقدم كربلا شد. وضع عجيبى بود. زن زهير نگران است كه قضيه به كجا مى انجامد. تا به او خبر رسيد كه حسين و اصحابش همه شهيد شدند و زهير هم شهيد شد. پيش خود فكر كرد كه لابد ديگران همه كفن دارند ولى زهير كفن ندارد و كسى را هم ندارد. كفنى را به وسيله يك غلام فرستاد، گفت : برو بدن زهير را كفن كن . ولى وقتى كه آن غلام آمد، وضعى را ديد كه شرم و حيا كرد كه بدن زهير را كفن كن چون ديد بدن آقاى زهير هم كفن ندارد.
لاحول و لا قوه الا بالله و صلى الله على محمد و اله الطاهرين .
خدايا عاقبت امر همه ما را ختم به خير بفرما.
خدايا توفيق توبه حقيقى ، توبه نصوح به همه ما عنايت بفرما.
خدايا به لطف و كرم خودت از گناهان ما درگذر.
خدايا ما را از اين فيض اين شبها محروم مگردان .
رحم الله من قرا الفاتحه مع الصلوات.
منبع : آزادی معنوی ، استاد شهيد آيت الله مطهرى